گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فارسنامه ناصري
جلد اول
.[وقايع فارس در روزگار شاه صفي]




«صفي پا بر اورنگ شاهي نهاد» «2»
و چون خبر وفات شاه عباس جنت‌مكان به استنبل رسيد، سلطان مراد خان قيصر روم خسرو پاشاي سرعسكر را مأمور به تسخير بغداد فرمود.
و حضرت شاه صفي در سال 1039: با سپاه ممالك محروسه از اصفهان به صوب همدان نهضت نمود «3» و فوج فوج سپاه به مدد مستحفظين قلعه بغداد روانه داشت و زينل خان را سپهسالار آن جماعت فرمود «4» و در بين راه خبر به سپهسالار رسيد كه سپاه رومي وارد كردستان شده، قلعه مريوان را متصرف شده‌اند، عطف عنان نموده، به جانب كردستان شتافت، بعد از مقابله با سپاه رومي، جنگ كرده، شكست يافته، لشكر فرار كرده، به همدان رسيد و حضرت شاه صفي چون دانست كه زينل خان سپهسالار برخلاف حزم و احتياط جنگ كرده، او را مغضوب داشته،
______________________________
(1). ر ك: حوادث سال 1024، در عالم‌آراي عباسي.
(2). ر ك: تاريخ سلاطين صفويه، ص 26.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 441.
(4). ر ك: همانجا.
ص: 472
ريزريزش نمودند «1» و سرعسكر رومي بعد از فتح در جنگ كردستان حركت كرده به درگزين رسيد و حضرت شاه صفي از همدان نهضت فرموده به جانب درگزين شتافت و سرعسكر رومي از درگزين عازم بغداد شده، نهضت نمود و شهر بغداد را محاصره داشت، زمان محاصره به مدتي طول كشيد و دوازده هزار نفر از سپاه رومي، هدف گلوله توپ و تفنگ بغداديان گرديد «2» و چون خبر نهضت حضرت شاه صفي در اردوي رومي شهرت يافت، عموم اهل اردو بر سر خسرو پاشاي «3» سرعسكر كه راضي به كوچ كردن اردو نبود، آمده، خيمه و خرگاه او را خراب كرده، نهضت نمودند و در بيست و هفتم جمادي اول «4»، موكب والاي شاه صفي وارد بغداد گرديد و امام قلي خان با سپاه فارس از راه شوشتر وارد شده به اردوي شاهي ملحق گرديد.
و نوروز سنه 1040: شاه صفي در كربلاي معلي جشن عيد را به زيارت حضرت خامس آل عبا تبديل نموده عود به بغداد نموده «5»، لواي مراجعت را افراخت و نواب امام قلي خان و سپاه فارس را از منزل تويسركان مرخص فرموده، عود به شيراز نمودند و موكب والا در ماه ذي الحجه اين سال وارد اصفهان گرديد.
در سال 1041: به سعايت و بدگوئي بعضي از امراء خاصه، چراغ سلطان «6» كه در خدمت شاه صفي چراغ دروغش را فروغي بود، جماعتي را به داعيه سلطنت متهم ساختند مانند پسران عيسي خان قورچي‌باشي كه دخترزاده شاه عباس جنت‌مكان بودند، به قتل رسيدند و چهار نفر فرزند ارجمند اعتماد الدوله خليفه سلطان كه باز دخترزادگان پادشاه مغفور بودند و سه نفر پسران ميرزا رفيع صدر و يك نفر پسر ميرزا رضي صدر و دو نفر پسران ميرزا محسن متولي‌باشي مشهد مقدس كه عمه‌زاده‌هاي «7» او بودند، از حليه بصر عاري گشتند و عمه محترمه خود را كه بانوي حرمسراي پادشاه مغفور بود از حرمسرا اخراج فرمود «8» و با امراي بزرگ بددل گشته، جماعتي را معزول و پاره‌اي را مقتول نمودند و اعتماد الدوله خليفه سلطان، از وزارت عظمي معزول گشته، مجاور شهر قم شده به افادت مسائل و مطالب علميه مشغول گرديد، پس ارتحال به مكه معظمه و مدينه طيبه نموده، بعد از وفات شاه صفي عود به اصفهان نمود.
در اين سال [1041]: ميرزا تقي وزير مازندراني «9» را روانه نجف اشرف نمود و جماعتي از معماران اصفهاني را مصحوب او فرمود و در ظرف سه سال عمارات عاليه، علويه، علي صاحبها الف ثناء و تحيه كه از طول زمان كهنه و شكسته شده بود به وجهي لايق تعمير نمود و از اتفاقات حسنه، معدن سنگ رخام در حوالي نجف اشرف به دست آوردند و بيشتر از آن سنگها را در بنيان و حواشي عمارات بكار بردند و نهري عميق و وسيع از حوالي حله كنده، از نزديكي
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 442.
(2). در متن: (گرديده).
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 442.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 443.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 444، نوروز سال 1041.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 445، در وقايع سال 1042.
(7). در متن: (زادهاي).
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 445.
(9). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 446، ادامه وقايع سال 1042.
ص: 473
مسجد كوفه گذرانيده، به درياي نجف رسانيدند «1» و در تاريخ اين خيرات جاريه گفته‌اند:
شاه اقبال قرين خسرو دين شاه صفي‌آنكه خاك قدمش زيور افسر آمد «2»
يافت توفيق كه آرد به نجف آب فرات‌آن بشارت به شه از حيدر صفدر آمد
سال تاريخ چو پرسيدم از ايشان گفتندآب ما از مدد ساقي كوثر آمد: [1042] و هم در اين سال [1041]: شاهزادگان صفوي‌نژاد كه از حليه بصر عاري گشته، در قلعه الموت طالقان قزوين، منتظر الموت بودند مانند سلطان محمد ميرزا و امامقلي ميرزا، عموهاي شاه صفي و سلطان سليمان خان برادر شاه صفي و نجف قلي ميرزا پسر امامقلي ميرزا به فرمان شاه صفي شربت شهادت را چشيدند. «3»
و چون اخبار فتنه‌انگيزي جماعت اوزبك به اصفهان رسيد، حضرت شاه صفي، امير خلف- بيك سفره‌چي را به سرداري خراسان مأمور فرموده روانه گرديد. «4»
و در سال ديگر [1042]: موكب شاه صفي، از اصفهان به صوب مشهد مقدس نهضت نموده، بعد از ورود به لوازم زيارت آستانه مباركه رضويه علي صاحبها الف ثناء و تحيه پرداخت و بعد از انتظام امور خراسان موكب والا عود به اصفهان نموده، زمستان را به پايان رسانيد.
و عيد نوروز سنه ... در ماه ... از سال 1043 اتفاق افتاد و پادشاه كامگار جشن نوروزي را برپاي داشت و چون در سال گذشته داود خان برادر نواب امامقلي خان والي مملكت فارس كه امير الامرا و حاكم قراباغ و ايروان بود، نسبت به امراي قاجار كه در قراباغ بودند، غدري نمود و طهمورث خان گرجي «5» را اذن داده كه در لباس دوستي آنها را به قتل رساند و طهمورث خان به گفته داود خان عمل نموده، به اسم مهماني بر قاجاريه وارد گرديد چون به استقبال او شتافتند همگي را از دم تيغ گذرانيد و اين معامله باعث شوريدگي «6» گرجستان و ايروان و قره‌باغ گرديد پس از انتشار اين اخبار در اصفهان، حضرت شاه صفي، سپاه نصرت‌پناه را احضار فرمود و امام قلي خان بيگلربيگي فارس براي خيانت برادر خود داود خان وحشت نموده، پسر بزرگ خود را «7» با سپاه فارس روانه داشت و پادشاه جم‌جاه فرمان احضار امام قلي خان را به تأكيد روانه شيراز فرمود و امام قلي خان طوعا او كرها از شيراز به اصفهان آمده با موكب والا حركت نموده، وارد شهر قزوين شدند كه نوشتجات داود خان را آوردند كه به طهمورث خان نوشته بود «8» كه فرزندي از شاه مغفور در دست امام قلي خان افتاده و عنقريب او را به سلطنت برداشته، كارها رونق تمام مي‌گيرد و همه‌جا من با تو و تو با من خواهي بود و آتش غضب پادشاهي مشتعل گرديد [و]
______________________________
(1). ر ك: همانجا.
(2). سه بيت از چهار بيت منقول، در روضة الصفا، ج 8، ص 447.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 447: اين گروه عبارت بودند از: سلطان محمد ميرزا، امام قلي ميرزا، نجف قلي ميرزا، سلطان- سليمان خان پسر صفي ميرزا و چهار تن از دخترزادگان ...
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 447.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 450.
(6). در متن: (شوريده‌گي).
(7). (ناچار صفي قلي خان پسر اكبر خود را پيشتر فرستاد). روضة الصفا، ج 8، ص 452. اين قسمت عينا از روضة الصفا نقل شده است.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 453.
ص: 474
در شبي كه ميدان سعادت‌آباد قزوين را چراغان كرده بودند و شاه و امرا به تماشا مشغول بودند، امام قلي خان با سه نفر پسران خود، صفي قلي خان و فتح علي خان و علي قلي خان در مجلس بزم حضور داشتند و امام قلي خان از مجلس برخاسته «1» به منزل خود رفت و چون سه نفر پسران او خواستند از مجلس بيرون شوند، حسين بيك «2» ناظر بيوتات به فرمان شاهي هر سه نفر را كشته، سرهاي آنها را به حضور رسانيد پس علي قلي بيك امير ديوان و داود بيگ گرجي كه هر دو داماد امام قلي خان بودند و كلب علي «3» بيك ايشيك آقاسي‌باشي «4»، مأمور به آوردن سر امام قلي خان شده، برحسب فرمان به منزل او رفته، سر او را بريده، به حضور رسانيدند و اغورلو خان «5» حاجب درگاه شاهي در همان شب به ايالت كوه‌گيلويه و كشتن باقي اولاد امام قلي خان كه در شيراز بودند، مأمور شده، روانه مقصد گرديد «6» و ايالت لارستان را به كلب علي بيك «7» ايشيك آقاسي، عنايت فرمود و باقي ايالت مملكت فارس را تجزيه فرموده، هر ناحيتي را به مناسبت به حاكمي سپردند «8» و نواب ميرزا معين الدين محمد، خلف الصدق ميرزا غياث الدين علي شيرازي كه سالها به وزارت امام قلي خان برقرار بود به وزارت فارس، باقي مانده، محاسبات فارس و رتق و فتق بلوكات را، در كف كفايت او گذاشت و اغورلو خان بعد از ورود به شيراز، بيشتر اولاد امام قلي خان را از قوه بينائي ساقط نمود «9».
از آثار خيريه امام قلي خان پسر اللّه‌ويردي خان، مدرسه خان «10» شيراز است كه شرح آن در ذيل بقعه‌هاي شيراز نگاشته شود و پل خان است كه بر ملتقاي رودخانه پرواب «11» مرودشت و رودخانه رامجرد ساخته است و اين پدر و پسر مدت سي و نه سال بيشتر در مملكت فارس، تخم مروت را كاشته، حاصل نيكنامي را برداشتند.
و در همين سال [1043]: سوندك سلطان «12» والي جزيره بحرين شرفياب حضور پادشاه گشته، شمشير بي‌نظير حضرت صاحبقران، امير تيمور گوركان را كه در تصاريف زمان، دست به دست شده، در نوبت آخر به سوندك رسيده بود، به رسم پيشكش تقديم حضور مبارك داشت.
و اعليحضرت شاه صفي جشن نوروزي سنه 1044 را در قزوين گذرانيده، تشريف‌فرماي دار السلطنه تبريز گرديد «13» و سپاهي بي‌شمار به سپهسالاري رستم خان گرجي «14»، براي تسخير شهر وان و دياربكر روانه نمود و مدتي نگذشته كه سپاه قزلباش به آن نواحي رسيده، در هر مصافي فتح و فيروزي يافته و اسراي رومي را روانه تبريز نمودند.
و هم در اين سنه [1044]: امير خلف بيك سفره‌چي سردار سپاه خراسان با جماعت
______________________________
(1). در متن: (برخواسته).
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 453.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 453.
(4). ايشيك آقاسي يا ايشك آقاسي:)Isekaya -si( به معني رئيس تشريفات، رئيس رؤساي بيرون.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 453.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 453.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 453.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 453.
(9). ر ك: همانجا.
(10). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 584.
(11). ر ك: بخش دوم، همين كتاب، رودخانه‌هاي فارس.
(12). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 454.
(13). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 455.
(14). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 455.
ص: 475
اوزبك جنگ كرده چندين نفر اسير اوزبك را روانه تبريز داشت. «1»
و هم در اين سال [1044]: ميرزا ابو طالب خان اعتماد الدوله پسر حاتم بيك- اعتماد الدوله وزير اعليحضرت شاهنشاه، شاه عباس مغفور را از وزارت معزول كردند و ميرزا تقي وزير مازندران را به جاي او برقرار داشتند. «2»
و هم در اين سال [1044]: آب دجله طغيان نموده، حصار شهر بغداد و چندين هزار خانه را خراب كرد چنانكه گفته‌اند «3»: بيت:
دجله را امسال رفتاري عجب مستانه بودپاي در زنجير و كف بر لب مگر ديوانه بود «4» و چون اخبار يورش سپاه قزلباش به جانب وان و دياربكر به مسامع عز و جلال سلطان- مراد خان قيصر روم رسيد، تمامت سپاه رومي را احضار فرموده، به اندك زماني حاضر گشته، شماره آنها از حساب بيرون بود و موكب قيصري به جانب آذربايجان نهضت فرموده، قلعه ايروان را محاصره كرده، تسخير نمود و دوازده هزار نفر مستحفظ گذاشته روانه تبريز گرديد «5» و سپاه قزلباش در همه‌جا، اطراف اردوي رومي را تاخت نموده، هر روز جماعتي را كشته و اسير مي‌نمودند و اعليحضرت قيصر وارد شهر تبريز گرديد و سه روز توقف كرده، عود به ممالك روم فرمود و بعد از رفتن اعليحضرت قيصر، اعليحضرت شاه صفي وارد تبريز گرديد و بيشتر زمستان را گذرانيد و سپاه مملكت فارس به سرداري كلب علي خان والي لارستان وارد شد.
در روز پانزدهم ماه رجب اين سال [1044]: در ظاهر قلعه ايروان نزول اجلال فرمود و حوالي قلعه را چهل قسمت «6» نموده، هر قسمتي را براي نقب‌زدن و سيبه «7» به پيش بردن به اميري سپرد، پس توپهاي بزرگ قلعه‌كوبي را از مس ريخته، هر روزه به جانب قلعه ايروان گلوله‌هاي بزرگ مي‌انداختند و در هر يورش چندين نفر از سپاه قزلباش و رومي كشته مي‌شدند تا اواخر ماه شوال به جنگ سلطاني، قلعه ايروان، مسخر گرديد و چندين نفر از پاشايان معتبر اسير گرديدند و مابقي سپاه رومي را مرخص داشته، روانه بلاد خود شدند و جناب شيخ حسن «8» برادر جناب شيخ بهاء الدين محمد جبل عاملي، در مسجد جامع ايروان بر منبر رفته، خطبه را به نام ائمه اثني‌عشر بخواند و ايالت ايروان به كلب علي خان والي لارستان شفقت گرديد «9» و بعد از چند روز ايلچي پادشاه روس آمده «10»، يك دست مرغ شنقار و بيست جامه خز و سمور به حضور اعلي رسانيده، مورد عنايت گرديد و پادشاه عالي‌جاه از آذربايجان به صوب اصفهان نهضت نمود.
و در سال 1047: علي مردان خان «11» والي قندهار پسر گنج علي خان والي كرمان كه از
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 457.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 457.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 457.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 457.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 459.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 460.
(7). در متن: (سپبد).
(8). (شيخ حسن عبد الصمد جبل عاملي). روضة الصفا، ج 8، ص 460.
(9). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 460.
(10). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 461.
(11). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 461.
ص: 476
دوستان قديمي، ميرزا ابو طالب خان اعتماد الدوله سابق بود از ميرزا تقي مازندراني كه اعتماد الدوله حاليه بود، رميده‌خاطر گشت و از دولت عليه ايران روي‌گردان شده، قندهار را به گماشتگان پادشاه هندوستان سپرده، به هندوستان رفت و به ايالت صوبه كشمير سرافراز گرديد و چون اعليحضرت سلطان مراد خان قيصر «1»، از فتح ايروان و گرفتاري پادشاهان رومي مطلع گرديد براي انتقام ايرانيان، با لشكر رومي و سرداران سپاه به قصد تسخير بغداد نهضت نموده، به محاصره شهر بغداد پرداخت و چندين‌بار سپاه رومي يورش برده، كاري از پيش نرفت و طيار پاشا، وزير- اعظم «2» و چندين نفر از پاشايان معتبر هدف گلوله توپ اهل قلعه شدند و اعليحضرت قيصر بي‌تاب گشته، عزم را بر تسخير بغداد جزم فرمود و در تواريخ «3» نوشته‌اند كه در يك روز چهل و- پنجهزار گلوله توپ كه هر يكي به وزن بيست و چهار من تبريزي بود، بر برج و باروي شهر بغداد انداختند و بعد از چهل روز بغداد را مسخر داشت و شهر را به غارت و خلقي بسيار كشته گشت و اثاث و زينت مرقد و بارگاه كاظميين (ع) را بردند و پاس حرمت پسر پيغمبر صلي اللّه عليه و آله را نداشتند «4».
و هم در اين سال [1047]: مباني مصالحه اين دو دولت قوي‌شوكت مستحكم گشت كه خطه ايروان، ضميمه ممالك محروسه ايران باشد و ناحيه عراق عرب از نواحي ممالك روم شود و سلطان مراد خان از خلاف ادبي كه نسبت به بقعه مباركه كاظميين (ع) نموده بود، در همين سال بدرود زندگاني نمود. «5»
و پادشاه كامگار جشن عيد نوروز سنه ... كه در ماه ... از سال 1048 اتفاق افتاد در شهر قزوين گذرانيد. «6»
و در اين سال [1048]: قرا خان برادر امير خان قورچي‌باشي «7» به حكومت بندر عباس و جزيره هرمز و شميل و ميناب سرافراز گرديد و پادشاه جم‌جاه به مازندران رفته، به عيش و شكار پرداخت و در آغاز گرمي هوا به صوب اصفهان نهضت فرمود. «8»
و در اين سال [1048]: نواب ميرزا معين الدين محمد شيرازي حاكم و وزير فارس كاروانسراي خان كركان بلوك قونقري ميانه شيراز و اصفهان را براي رضاي خداي تعالي و آسايش مسافرين احداث فرمود.
و در سال 1049: كلانتري مملكت فارس بر نواب ميرزا شرف‌جهان، خلف الصدق مير شاه حيدر حسني حسيني شيرازي كلانتر سابق فارس قرار گرفت.
و در سال 1050: امام قلي خان، پادشاه تركستان، به عزم حج الاسلام و زيارت مدينه
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 462.
(2). در روضة الصفا، ج 8، ص 462: (محمد پاشاي وزير اعظم).
(3). در روضة الصفا، ج 8، ص 462: اين خبر از قول صاحب تاريخ خلد برين نقل شده است.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 462.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 462.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 462.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 463.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 463.
ص: 477
حضرت خير الانام (ص) وارد خراسان گرديد و اعليحضرت شاه صفي، مهماندار معين فرمود و هزار تومان عراقي براي او فرستاد. «1»
و هم در اين سال [1050]: مير مهناي «2» عرب خزاعي با چندين قبيله از خزاعه از مملكت روم به ايران آمد و به فرمان پادشاه جم‌جاه در بلوك زيدون بهبهان كوه‌گيلويه و ناحيه جراحي دورق كه در اين زمان به ناحيه فلاحي شهرت يافته است، خيمه‌هاي سياه عربي برپا داشته، توقف نموده والي آن سامان گرديد.

[وقايع فارس در روزگار شاه عباس ثاني]

و در اواخر سال 1051: موكب والا، از اصفهان تشريف‌فرماي كاشان گرديد. «3»
و در دوازدهم ماه صفر سال 1052: رخت سفر آخرت را بربست «4» و مدت ملكداري او پانزده سال و شش ماه بود و جنازه او را به شهر قم برده، در جوار روضه حضرت معصومه (ع) دفن نمودند و عمارت فين كاشان از بناهاي اوست و برحسب مشاورت امراي عظام قزلباش و اعيان طايفه شاهسون، شاهزاده آزاده، عباس ميرزا «5»، خلف الصدق شاه صفي صفوي، غفران‌پناه كه از عمر مباركش نه سال گذشته بود، در شهر كاشان به جاي پدر، بر اريكه سلطنت و تخت شاهي نشانيده، خطبه و سكه ممالك محروسه ايران را به نام او زينت دادند و به مصلحت و خيرانديشي، بقاياي ماليات و صوادر كه در محال بلاد بازمانده بود و مبلغ آن از پانصد هزار تومان عراقي، تجاوز داشت، به صيغه تخفيف رعايا، مقرر گرديد «6» و از كاشان تشريف‌فرماي قزوين گرديده، به انتظام امور رعيت و سپاه، پرداخت و در نهي از شرب خمر و مسكرات، مبالغتي تمام فرموده تمامي چاكران را به توبه نصوح بازداشت و اين توبه از چاكران به عموم اهالي ايران سرايت نمود و امام قلي خان «7» پادشاه تركستان كه به عزم حج و نيت زيارت مدينه طيبه، در خراسان توقف داشت در اين سال تشريف‌فرماي قزوين گرديد و اعليحضرت شاه عباس ثاني دو فرسخ به استقبال او رفته، لوازم مهرباني را به جاي آورده، دوش به دوش وارد قزوين شدند، پس تدارك سفري كه سزاوار پادشاهان است براي او فرموده، پادشاه تركستان روانه مقصود گرديد.
و در همين سال [1052]: نواب ميرزا معين الدين محمد شيرازي به طيب خاطر لقب وزارت، بلكه عمل ايالت مملكت فارس را به ولد ارجمند خود ميرزا محمد هادي واگذاشته، بقيه عمر را به اعمال خيريه گذرانيد.
و در سال 1053: از جانب سني الجوانب، سلطان ابراهيم خان قيصر روم، ايلچي با نامه مودت ختامه كه مشعر بر تعزيت و تهنيت بود، خدمت حضرت اشرف اعلي رسيده مورد عنايت گرديد.
و در سال 1055: جان‌نثار خان «8» كه از اعيان و رجال دولت هندوستان بود، از جانب
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 463.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 463: (مهنا خان).
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 463.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 463.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 463.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 464.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 464.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 466.
ص: 478
پادشاه هندوستان، شاه جهان، به تعزيت و تهنيت آمده، نامه مشفقانه و معادل هشتاد و هشت هزار تومان از نفايس هندوستان از حضور مبارك اعليحضرت اشرف گذرانيد و در عنوان نامه شاه- جهان نگاشته بود: «در اين اوان به مباركباد جلوس ميمنت مأنوس آن فرزندزاده برخوردار كامگار نامدار بلندمقدار، بهين‌گوهر درج دولت و عظمت و مهين‌اختر برج شوكت و سلطنت، نقاوه اصلاب طيبين و سلاله اسلاف طاهرين، پرداخته مي‌شود و جان‌نثار خان در كمال احترام به مصاحبت اوتار خان گرجي «1» غلام خاصه شهرياري و جواب نامه، عود به هندوستان نمود.
و هم در اين سال [1055]: به اغواي قورچي‌باشي، جمعي بر سر ميرزا تقي اعتماد الدوله «2» مازندراني، ريخته، او را كشتند و قورچي‌باشي به فرمان شاهي به قصاص رسيد و باز وزارت- عظمي به سلطان العلما مشهور به خليفه سلطان «3» شفقت گرديده، ثانيا او را اعتماد الدوله گفتند.
و در سال 1057: جماعتي بر ندر محمد خان پادشاه تركستان شوريده «4»، بسيار بلاد را از تصرف او گرفتند [و او] ناچار شده، پناه به دولت عليه ايران آورد و پادشاه دين‌پناه شاه عباس- ثاني، او را پذيرائي فرموده، مبلغ هزار تومان عراقي براي مخارج او فرستاده «5»، از خراسان چون به سه فرسخي اصفهان رسيد، تمامت اعيان دولت به استقبال او شتافتند و در دو فرسخي، دو پادشاه يكديگر را ملاقات كرده، لوازم احترام شاهانه را به عمل آوردند و شهر اصفهان را آذين بستند و پاي‌انداز گستردند «6» و شب را چراغان نمودند، پس اعليحضرت اشرف، فرمان براي احضار سپاه به اندازه تدارك پادشاه تركستان صادر فرمود و آنرا با سامان شاهانه، روانه خراسان و تركستان نموده، دوباره بر اورنگ مملكت تركستان قرار گرفت.
و هم در اين سال [1057]: عمارت چهل‌ستون اصفهان [را] كه از عجائب بناهاست ساختند.
و چون پادشاه كامگار جشن عيد نوروز سنه ... از سال هزار و پنجاه و هفت را در دار السلطنه اصفهان گذرانيد به قصد زيارت حضرت امام ثامن «7»، عليه السلام، به صوب خراسان نهضت فرمود، چون [به] نزديكي شهر مشهد مقدس رسيد، مانند جد امجد خود پياده شده، روي نياز را بر خاك گذاشته «8»، خالق متعال را ستوده، وارد بارگاه عرش اشتباه رضويه شده، لوازم زيارت را به‌جا آورده، سجدات شكر نمود، پس از مشهد مقدس در شهر هرات نزول اجلال فرموده به تهيه يورش قندهار پرداخته به آن جانب نهضت فرمود و در باغ عباس‌آباد خارج شهر قندهار نزول اجلال نمود و چند روز سپاه نصرت‌پناه بر شهر و قلعه قندهار يورش انداخته، اهل شهر را به ستوه آورده، طلب امان نمودند «9» و چون تمامي از اهل اسلام بودند، پادشاه مسلمانان بر آنها رحم فرموده، امان‌نامه
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 466.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 465.
(3). (وزير سابق). روضة الصفا، ج 8، ص 465.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 465.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 466.
(6). (تا سه فرسنگي تفنگچي عراقي دورويه بركشيدند و پاي‌انداز گستريدند). روضة الصفا، ج 8، ص 466.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 467.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 467.
(9). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 469.
ص: 479
براي آنها فرستاده و علما و اعيان قندهار و سرداران هندي به پايه سرير اعلي رسيده، مورد عنايت و شفقت گرديدند.
و ملك موروثي پادشاه دين‌پناه در نهم ماه صفر سال 1058: در تصرف امناي دولت صفويه درآمد و روز ديگر تمامت سپاه و امراي هندوستاني را نوازش فرمود و احدي در اموال آنها تعرضي نداشته، روانه مقصد خود شدند و تاريخ اين فتح را «آمد كليد مملكت هند قندهار» يافتند.
و حضرت شاهنشاهي عيد نوروز سنه ... سال 1059: را در شهر قندهار به عشرت گذرانيد «1» و مهر مبارك را تاج‌دار ساخته بر صفحه آن دو دايره متوازي انداخته بر تاج مهر، اللّه، محمد، علي و در دايره داخلي بنده شاه ولايت عباس ثاني و در خارج از دايره داخلي شعر؛
جانب هركه با علي نه نكوست‌هركه گو باش من ندارم دوست
هركه چون خاك نيست بر در اوگر فرشته است خاك بر سر اوست و در همين سال [1059]: به قصد اصفهان از قندهار نهضت فرموده، وارد هرات شده، چندي توقف نموده، پس به مشهد مقدس آمده به التثام عتبه عليه رضويه علي صاحبها الف ثناء و تحيه مشرف گشته، مدتي به عبادت خداي متعال و زيارت حضرت امام هشتم عليه السلام پرداخته از طريق طهران عبور فرمود.
در اوائل سال 1060: وارد اصفهان گرديد و تاريخ ورود پادشاه دين‌پناه را گفته‌اند:
«آن مهر به منزل شرف آمد باز» «2».
و در اين سال [1060]: سيصد هزار تومان تبريزي كه از بقاياي خزانه‌داران، در نزد رعاياي ممالك محروسه بازمانده بود، فرمان بخشش و بذل و نفاق آن صادر شده به تخفيف برقرار گرديد «3».
و در سال 1062: ايالت فارس به ضميمه حكومت جهرم و فسا به نواب محمد قاسم بيك، خلف الصدق قنبر علي بيك ذو القدر، والي سابق لارستان و جهرم و فسا قرار گرفت.
و در سال 1063: شاهزاده اورنگ زيب «4»، پسر حضرت شاه جهان، پادشاه هندوستان به عزم تسخير قندهار آمده، نزديك به شش ماه، شهر را محاصره نمود و يورش‌هاي پي‌درپي برده و جنگهاي مردانه نموده، عاقبت شاهزاده اورنگ زيب، با سپاه هندوستان هزيمت يافته، از پي كار خود رفتند و قحطي و غلا در نواحي قندهار افتاد [و] پادشاه عدالت‌پناه، پانزده هزار خروار خورگ «5» غله از مملكت فارس و كرمان و استرآباد و ري حمل و نقل به قندهار نموده، مردمان آن نواحي را آسوده داشتند و پادشاه عدالت‌پناه از چمن بسطام تشريف‌فرماي مازندران گرديد و در حوالي باغ اشرف بر پشته‌اي كه بر دريا و صحرا مشرف است، به حكم همايوني، عمارت
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 471.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 472.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 472.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 472: در ذكر وقايع سال 1061.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 473.
ص: 480
و درياچه و باغچه پر از گلهاي رنگ به رنگ به انجام رسيد و آنرا «همايون تپه» نام فرمود. «1»
و در اين سال [1063]: سلطان العلما، خليفه سلطان وزير اعظم «2» و اعتماد الدوله به سراي جاوداني شتافته، به اجداد طاهرين خود پيوست و از مؤلفات آن علامه زمان، كتاب حاشيه بر شرح لمعه «3» و كتاب حاشيه بر معالم الاصول است و تاكنون طلبه علوم دينيه از آن دو كتاب، بهره‌مند شوند و منصب وزارت عظمي به محمد بيگ ناظر «4» شفقت گرديد و موكب والا، تشريف‌فرماي قزوين شد و شيخ علي خان زنگنه «5» به حكومت كرمان‌شاه سرافراز گرديد.
و در سال 1064: پادشاه دين‌پناه، محض ترويج شريعت غرا و ملت بيضا، از جناب جامع علوم، مولانا خليل قزويني، خواهش نمود كه كتاب مستطاب اصول كافي «6» را به لغت فارسي ترجمه نمايد و همچنين از جناب علامة العلما مولانا محمد تقي مجلسي كه اصفهاني الاصل و التوطين بود خواهش فرمود كه كتاب مستطاب من لا يحضره الفقيه را ترجمه «7» نمايد و مكتوبي به اعلم علماي زمان جناب مولانا محسن كاشاني نگاشته كه تشريف‌فرماي اصفهان شده به لوازم امامت جماعت و اقامه نماز جمعه پردازد و بعد از ورود آن جناب اعليحضرت شاهنشاه به نفس نفيس به مسجد آمده، اقتداي در نماز را مكرر به عمل آورد. «8»
و در سال 1065: مقرر گرديد كه شاهنشاه دين‌پناه در هر هفته سه روز عموم مردم بي‌ممانعت شرفياب حضور مبارك شده، بي‌واسطه، عرض حال خود را نموده، احكام عدليه درباره آنها صادر گردد و مدتها اين قاعده را مجري داشتند و به اين وسيله دست ارباب جور و اجحاف، از گريبان رعايا و برايا، كوتاه فرمود. «9»
و شاهنشاه جهان‌پناه شاه عباس ثاني، جشن نوروز سنه ... ئيل از سال 1066 [را] در باغ هزار جريب «10» اصفهان گذرانيد، چون آغاز گرمي هوا شد در سميرم فارس نزول اجلال فرمود و نواب محمد قاسم بيك، والي مملكت فارس و اعيان و اشراف شيراز به شرف حضور مبارك رسيده، مورد عنايت گرديدند و بعد از آسودگي «11» از رنج سفر، حضرت اشرف براي تماشا بر سر چشمه آب- ملخ تشريف‌فرما گرديد و اين چشمه در بلوك سرحد شش دانگه مملكت فارس در ناحيه پادنا در دامنه كوه دنا كه يك جانبش به خاك اصفهان پيوسته، افتاده است و سردترين ييلاقات فارس است [و] در كتابها نوشته و بر زبانها افتاد [ه] كه چون جنود نامعدود ملخ دريائي در
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 474.
(2). (... كه به نسبت سيادت از احفاد مير بزرگ بود). روضة الصفا، ج 8، ص 474.
(3). بنام (روضة البهيه)، شرحي است كه شهيد ثاني بر لمعه دمشقيه شهيد اول نوشته و آن از كتب درسي طلاب است. (معين).
(4). (محمد بيگ ناظر سابق). روضة الصفا، ج 8، ص 474.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 475.
(6). (كتاب مستطاب علامه كليني رازي). روضة الصفا، ج 8، ص 475.
(7). (به شرح كتاب شريف من لا يحضره الفقيه بپردازد). روضة الصفا، ج 8، ص 475.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 475.
(9). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 475.
(10). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 475.
(11). در متن: (آسوده‌گي).
ص: 481
مملكتي يا ناحيه يا مزرعه [اي] آيد مردي از جنابت پاك، كوزه طاهري را از آب آن چشمه پر كرده به نيت بردن آن آب را به همان مملكت يا همان ناحيه يا همان مزرعه، كوزه را برداشته بگويد: مرغ سار ملخ‌خوار را براي فلان‌جا مي‌خواهم و كوزه را در هيچ موقعي بر زمين نگذارد و بايد سه‌پايه چوبي با او باشد كه در وقت خستگي و خواب، آن كوزه را بر آن سه‌پايه آويخته، استراحت كند و چون از منزل اول حركت كند مرغان‌سار بسيار از عقب او پرواز كرده، همه‌جا موافقت كرده تا به مقصد رسد، پس آن آب را چون بر اراضي توقف ملخها بپاشد، مرغان سار هجوم آورده، شروع در كشتن ملخ نمايند كه هر يكي در روزي چندين هزار ملخ را دو نيمه كند تا تمامت ملخها را تباه كنند. سبحان الذي يفعل في ملكه ما يشاء.
و در اوائل پائيز عود به اصفهان فرمود.
هم در اين سال [1066]: فرمان توليت مدرسه رفيعه منصوريه شيراز و موقوفات آن را به نام نامي نواب كامياب، نور حدقه سيادت و سعادت و جلالت و نور حديقه افاضت و افادت، علامه زمان و نادره دوران، ميرزا احمد نظام الدين «1»، جد اعلاي نگارنده اين فارسنامه ناصري صادر گرديد و شرح حال آنجناب در گفتار دويم اين كتاب در عنوان شيراز در ذيل احوال سلسله عليه سادات عالي‌درجات دشتكي شيرازي، در محله سردزك شيراز، نگاشته شود و براي زينت اين كتاب فارسنامه ناصري صورت آن فرمان مبارك مرقوم گرديد:
فرمان همايون «2» شرف نفاذ يافت
آنكه: چون امتياز طايفه كرام علما و عدم استواي اين طبقه والا را با ساير برايا مصدوق:
«هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ» «3» مصدق و تعلق نظام شرع مبين و انتظام امور خلايق را براي راتق اين قوم قويم منظور «وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلَّا أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ» «4» شاهد صادق و با وجوب تفقه علوم شرع اطهر و تعلم معالم ناموس اكبر نسبت به مضمون كريمه عنبر شميمه: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» «5» نسبت به ساير بندگان خالق مطابق گشته و بناء عليه جهت انتشار علوم دين مبين و ازدياد طلبه و متعلمين كه بر طبق خبر حقيقت اثر: نحن العلماء و شيعتنا المتعلمون «6» رشحات سحاب فضل طيبين و طاهرين عليهم صلوات اللّه الملك المبين‌اند، همواره همت بلند خسروانه، منعطف به سرانجام لوازم آن امنيت عليا و نيت ارجمند پادشاهانه، متصرف به انتظام احوال اين فرقه والاست كه به تعيين اعيان و نصب نصيب‌يافتگان راتبه علم به حسب
______________________________
(1). ميرزا حسن فسائي در جلد دوم همين كتاب مي‌نويسد: (در كتاب سلافة العصر فرموده است كه نظام الدين علامه پسر ابراهيم پسر سلام اللّه بن عماد الدين مسعود پسر صدر الدين محمد پسر غياث الدين منصور ملقب به سلطان الحكما و سيد العلما بود ...).
(2). در متن: (هميون).
(3). آيه 9، سوره زمر.
(4). آيه 77، سوره بقره: (و بعضي عوام يهود كه چيزي نياموخته و نوشتن نتوانند و تورات را جز آمال و آرزوي باطل خود نپندارند تنها پابست خيالات خام و پندار بيهوده خويشند).
(5). آيه 121، سوره توبه: (بلكه از هر طايفه‌اي جمعي براي جنگ و گروهي نزد رسول براي آموختن علم مهيا نباشند تا آن علمي كه آموخته‌اند به قوم خود بياموزند كه قومشان شايد خداترس شده و از نافرماني حذر كنند).
(6). (ما دانايانيم و پيروانمان فراگيرندگان دانش).
ص: 482
و نسب از منتسبان دار العلم «انا مدينة العلم و علي بابها» «1» هرگونه اصطناع و عوارف بنا بر مفاد ...
اولي باشند وسيله توسعه معايش و ملابس و ترويج مساكن و مدارس آن گروه فراهم آمده، باعث رفاهت حال و انشراح مآل و تيسير اماني و آمال و نشر فضل و افضال و تكميل اهل علم و كمال شده، در ايصال نفقات و اجراي صدقات و موقوفات كه از ارباب خيرات و مبرات علي حسب شروطهم، مدخور گشته، حسن كفايت و درايتشان جالب امر جزيل و ثواب جميل جهت ذات بيهمال خجسته‌خصال ملوكانه گردد، شاهد اين حال در آئينه جبين مخالصت تزئين سيادت و نقابت منقبت، افادت و افاضت مرتبت، نجابت و اصالت منزلت، حقايق و معارف آگاه عاليجاه، علامي فهامي، نتيجه اعاظم السادات و العلماء نقاوه افاخم الاشراف و الحكما، قطبا للسيادة و النجابة و الافادة و المجد و العلي، ميرزا نظام الدين احمد، به احسن وجهي جلوه‌نماست كه شيمه «2» فضل را ضميمه نسب متعالي و حسب عالي ساخته و غيار اكسير عيار اخلاص درين درگاه گردون مناص را زينت جبهه اعتقاد شناخته، لهذا لمعه‌اي از اشراقات طور پرنور مكارم و افضال ظل و نداوه‌اي «3» از امواج بحر بيكران «4» شاهنشاهي نصيبه آمال خجسته‌مآل سيادت و نقابت- پناه مومي اليه فرموده، توليت شرعي مدرسه رفيعه منصوريه واقعه در دار العلم شيراز را كه از محدثات و آثار خير آباء و اجداد جنت‌مهاد مشار اليه است و سابقا به مرحوم امير معز الدين محمد ولد مير نظام الدين احمد دشتكي عم حقايق آگاه مومي اليه متعلق بوده و معروض شد كه متوفي شده و نوبت توليت به عاليجاه مشار اليه منتهي شده، از تاريخ فوت مرحوم مزبور به سيادت و نجابت پناه مومي اليه مفوض و مرجوع فرموده، ارزاني داشتيم كه از روي سعي و اهتمام به امر مزبور و لوازم آن قيام و اقدام نموده، دقيقه‌اي از دقائق نظم و نسق سركار مزبور و تعمير عمارات و تكثير زراعات و آباداني محال وقفي و ساير ما يكون من هذا القبيل، نامرعي نگذارد و حاصل و مداخل سركار مزبور را موافق شرط واقف به مصارف وجوب، مصروف گرداند تا ثواب آن به روزگار فرخنده آثار نواب همايون ما عايد گردد [و] رعايا و زارعين و مستأجرين و ساير عمله و فعله و مباشرين موقوفات مزبوره، عاليجاه مومي اليه را متولي شرعي بالاستقلال و الانفراد آن سركار دانسته، ديگري را در امر مزبور با او شريك و سهيم ندانند و از سخن و صلاح شرعي و حسابي وكلاء و گماشتگان عاليجاه مشار اليه كه در باب تكثير زراعات و توفير محصولات و نسق سركار مزبور گويند، بيرون نروند [و] اطاعت و انقياد به جاي آورند. در اين باب از جوانب برين جمله روند و هر ساله حكم مجدد نطلبند. تحريرا في شهر شعبان المعظم سنه ست و ستين بعد الالف من الهجرة: [1066].
و در سال 1067: اعليحضرت شاه جهان، پادشاه ممالك هندوستان كه علاوه بر عارضه پيري، به مرض فالج مبتلا گشته «5» بود، اولاد امجاد او درهم ريخته، هر يك داعيه پادشاهي كرده، درهاي مخالفت را باز نمودند و شاهزاده مرادبخش، اظهار تشيع نموده، در مملكت
______________________________
(1). حديث نبوي: من شهر علمم و علي (ع) هم در آن است. ر ك: جامع صغير، ج 1، ص 107، كنوز الحقايق، ص 38.
(2). به معني: خلق، خوي، طبيعت، عادت.
(3). به معني: تري، نمناكي، تازگي، طراوت.
(4). در متن: (بيگران).
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 477.
ص: 483
گجرات علم اقتدار افراشته، خطبه و سكه را به نام ائمه اثني‌عشر (ع) قرار داده «1»، حكيم كاظم- قمي «2» را به رسالت ايران مأمور داشته، از اعليحضرت شاه عباس مدد و اعانت خواست و نواب- محمد قاسم بيگ والي شيراز و ميرزا محمد هادي وزير فارس، به فرموده پادشاه جم‌جاه، هزار نفر تفنگچي دشتستاني و لارستاني را براي اعانت او، روانه هندوستان فرمودند «3» و هنوز سپاه فارس به مقصود نارسيده، اخبار گرفتاري شاهزاده مرادبخش به دست برادر خود شاهزاده اورنگ زيب رسيد، آن سپاه عود به لارستان و دشتستان نمودند.
و هم در اين سال [1067]: وزارت مملكت فارس به ميرزا نظام الملك پسر ميرزا حسين- بيگ جابري انصاري شيرازي اصفهاني الاصل وزير سابق رسيد.
و در سال 1068: پل زاينده‌رود و چندين عمارت عالي مانند خلوتخانه و ديوانخانه و طاوس‌خانه، در شهر اصفهان به فرمان شاهنشاه دين‌پناه، به انجام رسيد. «4»
و چون مبناي بناي سلطنت عليه صفويه بر طريقه سلسله صوفيه صافيه كه از ارادت كيشان جناب ارشادمآب شيخ صفي الدين اسحق اردبيلي كه سلسله طريقه خود را به امام هشتم: حضرت- رضا عليه الف تحية و ثنا منتهي ساخته بود و اعليحضرت شاهنشاه اعظم؛ شاه طهماسب طريقه صوفيه صافيه را با شريعت عليه عاليه جمع فرمود، پس اعليحضرت شاهنشاه اعظم شاه عباس ماضي بر تعظيم و اكرام مشايخ اين دو سلسله افزود و اين دو طايفه را با هم آميخت «5» كه مشايخ شريعت اذكار اعمال مخفيه اهل طريقت را پسنديده، در زمره آنها قرار يافتند چنانكه از كلمات جناب شيخ بهاء الدين عاملي رحمة اللّه عليه، ظاهر است و اعليحضرت شاهنشاه اعظم شاه عباس- دويم در ترويج شريعت و طريقت به اقصي نهايت كوشيده و چنان نمود كه جناب علامه صمداني مولانا محسن [فيض] كاشاني، جامع علوم شريعت و رموز طريقت گشته، در اين باب كتابها نوشت و رساله‌ها «6» پرداخت و ساير علماي شريعت و مشايخ طريقت چنان بودند كه هر يك به ديگري اقتدا نموده، خود را بهره‌مند مي‌دانستند.
و اعليحضرت اشرف ظل اللهي در اين سال [1068]: كه از همه‌جا و همه‌چيز فراغت يافته دل‌آسوده بود، اوقات فرخنده آيات را به معاشرت سلسله علما و عرفا مي‌گذرانيد و از اين دو طايفه طلب نصيحت و موعظه مي‌نمود.
در همين سال [1068]: به فرمان پادشاه بي‌همال، خانقاهي در نهايت امتياز در كناره زاينده‌رود براي مسكن فقرا و اهل حال بنا كردند و گنبدي عالي در آن ساخته، نام آنرا «تكيه فيض» فرمود كه ارباب وجد و عرفان در آن خانقاه منزل نموده، در اوقات مخصوصه در گنبد خانقاه مشغول به ذكر خفي و جلي گشته، خاتمه عمل را، فاتحه براي دوام عمر و دولت حضرت- ظل اللهي قرار دهند و چندين مزرعه را از وجوه حلال خريده، وقف بر آن خانقاه فرمود «7» كه منافع
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 478.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 478.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 478.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 481.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 480.
(6). در متن: (رسالها).
(7). در متن: (دركه).
ص: 484
آنها را در خوردني و پوشيدني اهل خانقاه صرف نمايند. شيخ سعدي عليه الرحمه فرموده است: بيت:
طريقت بجز خدمت خلق نيست‌به تسبيح و سجاده و دلق نيست و در اين سال [1068]: محمد قاسم بيك از ايالت فارس معزول شده، اللّه‌ويردي سلطان، به حكومت شيراز سرافراز گشته و در اوائل اين سال وارد دار الحكومه گرديد.
و شاهنشاه عباس ثاني براي تفرج و شكار در بهار سال 1069 از اصفهان به صوب مازندران نهضت فرموده «1» در بلده اشرف البلاد و فرح‌آباد به عيش و عشرت مشغول شده، در عمارت همايون- تپه جشن شاهي گرفته، به شادكامي شبها را به چراغ‌افروزي و روزها را بر زورقها نشسته، تفرج مي‌فرمود «2».
و عيد نوروز سال 1070: را در اشرف البلاد و فرح‌آباد و همايون‌تپه به شادكامي گذرانيد «3» و در آغاز گرمي هوا، از مازندران به اصفهان آمد و تابستان اين سنه را در چمن گندمان «4» به پايان رسانيده، به مقر سلطنت نزول اجلال فرمود.
و در اين سال [1070]: وزارت فارس به ميرزا نظام الدين ثالث «5» پسر ميرزا حسين بيگ- جابري شيرازي وزير سابق فارس، مقرر گرديد.
و هم در اين سال [1070]: جناب ميرزا هدايت اللّه حسني حسيني دست‌غيب كه سالها طبيب حرم‌سراي شاهي بود در محله بازار مرغ شيراز، در جوار آستانه مباركه امام‌زاده سيد- مير محمد در جانب صبوي آن آستانه، مدرسه‌اي بساخت و موقوفاتي براي آن گذاشت و به مرور زمان املاك آن خالصه ديوان اعلي شده، مدرسه خراب گرديد و در سال 1273 مقرب الخاقان مهر علي خان نوري، شجاع الملك آن مدرسه را تعميري لايق نمود و تاكنون به «مدرسه حكيم» «6» مشهور و به آبادي باقي است.
و در سال 1071: اعليحضرت شاهنشاه، محمد بيك را از وزارت عظمي معزول داشته، ميرزا مهدي صدر الممالك را به جاي او برقرار فرموده، او را اعتماد الدوله گفتند. «7»
و در سال 1075: ميرزا نظام الملك جابري، وزير فارس، در جوار آستانه مباركه امام‌زاده سيد علاء الدين حسين در جانب شمالي آن، مدرسه‌اي بساخت و نامش را «مدرسه نظاميه» نهاد «8» و املاكي براي آن وقف نمود.
و در سال 1076: كه خاطر شاهنشاه بي‌همال، از دشمنان خارجه و بدخواهان داخله آسوده گشت به نظم عباد و تعمير بلاد پرداخته دو روز از ايام هفته را به دادخواهي ستمديدگان
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 482.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 482.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 483.
(4). گندمان، دهستاني است از بخش بروجن، شهرستان شهركرد اصفهان كه در باختر شهركرد واقع است و ناحيه‌اي سردسيري و كوهستاني است. و ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 483.
(5). ميرزا حسن در ذكر وزراي فارس از اين نظام الدين ثالث سخن نگفته است.
(6). امروزه اين مدرسه در پشت بقعه سيد مير محمد واقع است. ر ك: ج 2، همين كتاب، در مدارس شيراز.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 483.
(8). در بخش دوم همين كتاب، داستان ويراني و آباد شدن اين مدرسه آمده است.
ص: 485
گذرانيده، بيشتر نمازهاي يوميه را در صف جماعت نمازگزاران «1» به علامه صمداني مولانا محسن- كاشاني «2» اقتدا مي‌نمود و زمستانها را در مازندران و تابستانها را در ييلاقات عراق و فارس مي‌گذرانيد.
و در سال 1077: كلانتري مملكت فارس به نواب ميرزا ابو طالب، خلف الصدق ميرزا- شرف جهان حسني حسيني شيرازي، كلانتر سابق فارس عنايت گرديد.
و در سال 1078: شاهنشاه دين‌پناه به زمان «3» مراجعت از مازندران به جانب اصفهان در بلده دامغان تخت سلطنت را بدرود كرده، به روضه رضوان خراميد و جنازه او را به شهر قم رسانيده، در جوار حضرت معصومه (ع) مدفون گرديد.
جهانا مپرور چو خواهي درودچو مي‌بد روي پروريدن چه سود؟
برآري سري را به چرخ بلندسپاريش ناگه به خاك نژند «4» زمان پادشاهي شاه عباس ثاني جنت‌مكان بيست و هفت سال «5» و مدت عمرش سي و پنج سال بود و از او دو نفر پسر باقي ماند، شاهزاده صفي ميرزاي بيست ساله و حمزه ميرزاي هفت ساله و چون در اواخر زندگاني شاه عباس، نواب صفي ميرزا، در اصفهان محبوس بود به گمان مردم رسيده كه او را نابينا يا كشته‌اند، بنابراين ارباب حل و عقد اتفاق نموده كه شاهزاده حمزه ميرزا را كه حاضر ركاب بود، به سلطنت برداشته، تا رتق و فتق مملكت را به خاطرخواه خود پرداخته، مقضي المرام شوند و آقا مبارك «6» كه رئيس خواجه‌سرايان حرم شاهي بود و حمزه ميرزا در كنف تربيت او پرورش مي‌نمود با جماعت متفقه اختلاف كرده، روي را به وزير آورد كه رأي شما برخلاف انصاف و حكم خداوندي است كه طفل بي‌تميزي را به سلطنت برداشته، برادر بزرگتر او را از حق ميراث خود محروم داريد به احتمال آنكه از حليه بينائي يا زيور زندگاني عاري شده است و به خداي قادر متعال سوگند است كه هيچ يك نيست بلكه زنده و بيننده است و سر خود را در اثبات اين دعوي در گرو شما گذاشته‌ام اگر از صلاح من بيرون شويد، جماعتي در اطاعت صفي ميرزا شده، رايت مخالفت شما را افراشته مملكتي را شوريده دارند و معلوم نباشد كه شما غالب شويد يا ديگران و اگر در خيال باطل اصرار كنيد، به دست خود حمزه ميرزا را كشته، تا شما به ناچاري صفي ميرزا را به پادشاهي برداريد و خاطر پادشاه را از خود رنجانيده باشيد و چون بر تخت سلطنت نشيند، معلوم است كه سزاي اين خيالات شماها را چه قرار دهد، پس امناي دولت طوعا او كرها به سلطنت و پادشاهي صفي ميرزا، راضي گشته «7»، چاپار روانه اصفهان داشته، امرا و اعيان شهري، شاهزاده را از حبس درآورده؛ در روز ششم ماه شعبان همين سال [1078]:
______________________________
(1). در متن: (نمازگذاران).
(2). مقصود ملا محسن فيض كاشاني است. ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 483.
(3). در متن: (تومان) به قياس تصحيح شد.
(4). ابيات از فردوسي است. در شاهنامه، داستان طهمورث. ر ك: ح، ج 1، ص 38، شاهنامه، چاپ مسكو. ابيات از روضة الصفا، ج 8، ص 483، نقل شده.
(5). مدت سلطنت او در روضة الصفا، ج 8، ص 484: 25 سال و كسري آمده و مدت عمرش پنجاه و شش سال و حسب- الوصيت پسرش صفي ميرزا جانشين او بود.
(6). ر ك: تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 192، چاپ سعدي، تهران.
(7). ر ك: تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 193.
ص: 486
در دار السلطنه اصفهان بر تخت پادشاهي نشانيدند «1» و جناب افادت‌مآب، مولانا آقا حسين مجتهد خوانساري «2» تهنيت گفته، در مسجد جامع شاهي، خطبه سلطنت را خوانده، نثارها افشاندند و او را شاه سليمان گفتند.

[وقايع فارس در روزگار شاه سليمان]

و در سال 1079: شاهزاده سلطان اكبر، پسر سلطان محمد اورنگ زيب پادشاه هندوستان از پدر رنجيده با دويست نفر نوكر مخصوص خود، از هندوستان به قصد استمداد از شاهنشاه ايران، از درياي عمان گذشته وارد بلده مسقط گرديد «3» و امام مسقط چون از واقعه او مطلع گشت چشم طمع را بر او انداخته، آن شاهزاده را محبوس داشته و عريضه خدمت حضرت اورنگ زيب فرستاد كه اگر پنج لك روپيه هندي و فرمان معافي كشتيهاي اهل مسقط را از عشور بنادر هندوستان براي من بفرستيد، شاهزاده را به شما مي‌سپارم، پادشاه هندوستان مسئول امام مسقط را قبول نمود و چون اخبار به حضرت شاه سليمان رسيد، فرمان تهديدآميز به امام مسقط نگاشته كه اگر بي‌تأمل، مهمان عزيز ما را روانه بندر عباس نداري، آماده بلا و مهياي ابتلا مي‌باش و فرمان شاهنشاه ايران و گماشتگان پادشاه هندوستان براي بردن شاهزاده سلطان اكبر مقارن يكديگر به مسقط رسيدند و امام مسقط از سخط شاهنشاهي ترسيده، ديگ طمع را از پنج لك روپيه نقد، از جوش انداخته، شاهزاده را با احترام تمام روانه بندر عباس نمود «4» و مقارن ورود او ميرزا ابراهيم، از جانب امناي دولت از اصفهان به مهمان‌داري وارد بندرعباس شده از راه طارم و داراب و فسا چون نزديك پل فسا سه فرسخي شيراز رسيدند، نواب «5» والي شيراز و ميرزا نظام الملك- جابري وزير فارس و اعيان و اشراف چنانكه پادشاهان را استقبال كنند، شاهزاده هندي را پذيرائي نموده، به احترام تمام وارد شيراز داشتند و شهر را آئين بستند و بعد از آسودگي «6» از رنج سفر به صوب اصفهان شتافت و روز ورود تمام امناي دولت عليه او را استقبال كرده، حضرت- شاه سليمان از شهر درآمده، مهمان عزيز را پذيرايي فرموده در كرياس‌باغ «7» ملاقات شده، شاهزاده هندي سه قطعه الماس و ياقوت و زمرد كه امتياز تمام داشت به رسم نياز به دست خود به حضور رسانيده، شاه سليمان آنها را به احترام تمام گرفته در دستار خود گذاشت و بعد از چند مجلس ملاقات، شاهزاده هندي اسباب رنجش از والد ماجد خود را به عرض رسانيد و تقاضاي اعانت نمود و اعليحضرت شاه سليمان به ملاطفت و مهرباني به او فرمود كه اگر در جانب مخالف شما غير از حضرت اورنگ زيب بود، تمامت مال و رجال دولت خود را بر سر جانبداري شما مي‌گذاشتم ليكن مخالفت با پدر در هيچ ملتي روا نبود، بهتر آن است كه قرار مصالحتي داده كه در زندگاني او آسوده باشيد و چون قضيه ديگر رخ دهد در حمايت شما كوتاهي نخواهد شد «8» و
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 484.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 484.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 484.
(4). داستان گروگانگيري سلطان اكبر در روضة الصفا، ج 8، ص 484، نيامده است.
(5). نام والي فارس ذكر نشده.
(6). در متن: (آسوده‌گي).
(7). در روضة الصفا، ج 8، ص 484، آمده است كه: (به عمارت چهل‌ستون رفته منزل گزيد و شاه سليمان خود بديدن وي تقدم كرد).
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 485.
ص: 487
شاهزاده به عزم مشهد مقدس از اصفهان حركت نموده، شاه و سپاه او را مشايعت فرموده در هر منزلي مهمانداري را براي او معين داشتند و روانه مقصد گرديد. «1»
و در سال 1080: حضرت عبد العزيز خان، پادشاه تركستان رضاي ايزد متعال را خواسته از مملكت و سلطنت گذشته، پادشاهي را به برادر خود سبحان قلي خان واگذاشته، به عزم حج- اسلام و زيارت مدينه خير الانام (ص) از تركستان به خراسان آمد و مهماندار شاهي از اصفهان به خراسان شتافته، در همه‌جا او را پذيرائي كرده، در دو فرسخي شهر اصفهان شاهنشاه ايران پادشاه تركستان را ملاقات كرده، دوش به دوش وارد عمارت چهل‌ستون شدند. «2»
و چون نزديك به عيد نوروز سال 1081: بود چند روز به جشن نوروزي پرداخته، ماه اول بهار را به تماشاي باغستان و شكار كوهستان گذرانيدند، پس امناي دولت ايران تدارك سفر صحرا و درياي پادشاه تركستان را چنانكه سزاوار شاهان است، فراهم آورده، حضرت خاقان- ترك از اصفهان روانه مقصد گرديد «3». [و] والي مملكت فارس از شيراز تا مرودشت و نواب- ميرزا ابو طالب كلانتر پسر ميرزا شرف جهان كلانتر شيراز تا زرقان و علما و سادات و اعيان شيراز تا فرسخي آن پادشاه را استقبال نموده، آنچه لازمه پذيرائي سلاطين با عز و تمكين است به عمل آوردند و سه روز و سه شب شهر را آئين بسته، چراغها آويخته و مشعلها افروختند، پس از راه فسا و داراب و طارم وارد بندر عباس شده به احترام شاهانه بر كشتي نشسته، از درياي عمان درگذشت.
در سال 1082: ايالت و حكومت مملكت فارس به نواب امام‌ويردي بيگ خلف بيگي شفقت و عنايت گرديد و امام‌ويردي بيگ، نواده امير خلف بيگ ثاني، مشهور به سفره‌چي يعني خوانسالار كه در وقايع سال 1025 در محاصره قلعه ايروان و در سال 1033 در يورش سپاه رومي براي فتح بغداد شرحي از او در اين فارسنامه ناصري نگاشته آمد و امير خلف بيگ ثاني نواده امير خلف بيگ طالش است كه از اول ظهور حضرت صاحبقران، شاه اسمعيل جنت‌مكان، به مراتب بلند و مناصب ارجمند سرافراز بود، پس به لقب جليل خليفة الخلفا مشهور گشت و در همه‌جا قائد سپاه ظفرپناه آن حضرت بود و اعليحضرت شاه سليمان صفوي از ابتداي پادشاهي خود تا سال 1083 شش نفر را به منصب وزارت سرافراز داشته هر يكي را بعد از سالي معزول فرموده ديگري را منصوب مي‌داشت.
و در سال 1084: منصب وزارت به نواب شيخ علي خان زنگنه كه ميرآخور اصطبل شاهي بود عنايت گرديد. «4»
و در سال 1085: جزيره هرمز و جزيره دراز «5» و جزيره قيس و جزيره خارك كه از جزائر معموره درياي فارس است، در تصرف دولت (ولنديز) هلند درآمد و چندين عمارت را در جزيره خارك و بندر عباس ساختند و تاكنون عمارت حكومتي بندر عباس مشهور به عمارت ولنديزي است.
و هم در اين سال [1085]: نواب اعلم علماء اعلام و قدوه سادات كرام، ميرزا نظام الدين- احمد حسيني حسني مكي شيرازي داماد حضرت سلطان عبد اللّه قطب شاه، پادشاه مملكت دكن-
______________________________
(1). (... و در آن روضه با بركات اعتكاف جست و بعد از سالي وفات يافت ...). روضة الصفا، ج 8، ص 485.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 489.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 489.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 489، شيخ علي زنگنه در سال 1101 هجري درگذشت. روضة الصفا، ج 8، ص 490.
(5). جزيره دراز همان جزيره قشم است كه اعراب آنرا جزيره طويل مي‌نامند. آثار شهرهاي خليج فارس، ص 752.
ص: 488
هندوستان و جد اعلاي نگارنده اين كتاب فارسنامه ناصري در شهر حيدرآباد دكن به روضه رضوان خراميد و سال وفاتش را مطابق با عدد نجومي كلمه «حزن عظيم» يافتند و قبرش تاكنون زيارتگاه اهالي آن مملكت است.
و در سال 1086: ايالت بهبهان و كوه‌گيلويه به حسين علي خان زنگنه عنايت گرديد و با طايفه‌اي از ايل زنگنه به مقر حكومت خود رفته، بر عادت ايلات در پشت كوه و شيب كوه بهبهان رحلة الشتاء و الصيف مي‌نمود.
و در سال 1089: حسين علي خان زنگنه با آنكه مرد صحراگرد ايلاتي بود، از علوم رسميه خصوصا علم فقه بهره كامل داشت و براي رواج علم و كمال در كنار رودخانه خيرآباد بهبهان، مدرسه‌اي در كمال وسعت و امتياز ساخت و بقدر ضرورت و معاش طلبه آن مدرسه بازارچه‌اي مشتمل بر چندين دكان ارباب حرفه و حمامي در آن صحرا كه چهار فرسخ مشرقي بلده بهبهان است احداث نمود و قريه خيرآباد را وقف بر آن قرار داد و تاريخ بناي مدرسه را «منزل علم و دانش است و ادب» نگاشته‌اند و تاكنون به آبادي باقي است و از بازار و حمام خبري نيست و در سال 1282 زمان ايالت نواب اشرف والا احتشام الدوله سلطان اويس ميرزا- قاجار دام عمره در بهبهان كتاب مدارك فقه به ملاحظه مؤلف كتاب فارسنامه رسيد كه حواشي مرغوب بر آن نوشته به نام حسين علي زنگنه رقم فرموده بود.
و در سال 1091: حكومت جهرم و فسا به محمد صادق بيگ يوزباشي پسر سارو خان- ذو القدر حاكم سابق بندرعباس برقرار بود.
و در سال 1092: نواب امام‌ويردي بيك مسجد جامع عتيق شيراز را تعميري لايق فرمود «1» و تاريخ اين تعمير را بر سنگي نقش كرده، در كنار محراب و منبر چهل‌ستون «2» اين مسجد نصب نمودند و تاكنون كه سال هجرت به 1301 رسيده است آن سنگ باقي است و اين اشعار را بر آن سنگ نوشته‌اند:
فروغ اختر همت امام‌ويردي بيگ‌كه اقتباس كند مهر از ضميرش نور
به فهم و راي و فراست در انجمن، قانون‌به عقل و دانش و فرهنگ در جهان، دستور
همان كه بسته به معموري جهان، همت‌به هر اراده چو باشد ز لطف حق منصور «3»
ز فيض ساخته تا مسجد عتيق، آبادشده است ورد ملك ان سعيكم مشكور
بس اين شرف كه اگر ترككي از آن يكباركند به سهو در ايام عمر خويش عبور
ز وي عبادت ناكرده مي‌رسد به قبول‌نگشته فايز، از آن فيض مي‌شود مغفور
دلم چو غنچه نهان خواست سال تعميرش‌چو گل به خنده خرد گفت با نشاط و سرور
بگو بياري توفيق ذي الجلال ودود«اساس كعبه دين شد بسعي او معمور»: (1092) «3» و در سال 1094: نواب امام ويردي بيگ، خلف بيگي والي فارس در محله درب كازرون
______________________________
(1). در زمان سلطنت شاه سليمان صفوي (1077- 1105).
(2). اين منبر داراي چهارده پله بوده است.
(3). اين كتيبه هنوز وجود دارد و مرحوم علي نقي بهروزي آنرا خوانده و در تاريخچه ساختمان مسجد جامع عتيق آورده است. (ص 26) ولي روايت فارسنامه با گفته‌هاي وي متفاوت است مثلا مصراع دوم همين بيت چنين ضبط شده: (به هر اراده كه باشد شود ز حق منصور). ر ك همانجا: ص 26.
ص: 489
شيراز كه اكنون به محله «سنگ سياه» شهرت يافته است، احداث مدرسه نمود و آن را «مدرسه اماميه» فرمود و املاكي وقف بر آن نمود كه در وقت نگاشتن اين فارسنامه، رسمي از آن مدرسه نديده و اسمي از آن جز در نوشته‌جات قديمه نشنيده و املاك موقوفه‌اش يا خالصه ديوان اعلي گشته يا به دست غاصبي آمده، مگر قريه بابا ايورسياخ فارس و بازار آقا واقعه در ميانه حرمين شاه‌چراغ و سيد مير محمد رضوان اللّه عليهما و كاروانسراي اماميه واقعه در محله بازار مرغ شيراز كه بعد از خرابي آن، مرحوم چراغعلي خان نوائي وزير مملكت فارس در سال 1216 تعمير كرده به «كاروانسراي چراغ علي خان» شهرت يافته است و عبارت وقفنامه مدرسه اماميه شيراز به موجب سواد معتبر از اصل آن به توسط ميرزا محمد جعفر حسني حسيني نسابه كه از اولاد اناث واقف خير مواقف است به ملاحظه رسيد القاب واقف را چنين نگاشته بودند: خلف اعاظم سلف، در اصداف افاخم خلف، فارس ميدان عظمت و جلال «1»، رايض گلگون‌شوكت و اقبال:
گل حديقه ايمان امام‌ويردي بيگ‌كه كرده روضه شيراز رشك خلدبرين
كشد سواد مضامين خط فرمانش‌به جاي سرمه به چشم قبول، حور العين
گرفته ملك سليمان ز لطف شاه جهان‌بعدل آصف جم اقتدار، زير نگين و در سال 1099: وزير اعظم، اعتماد الدوله، شيخ علي خان زنگنه، زندگاني را بدرود نموده، به روضه رضوان خراميد و نزديك به شانزده سال وزارت ممالك محروسه ايران را بي‌مشاركت غير نموده، نظمي كامل داده، فتنه‌هاي داخلي و خارجي را خوابانيد و شاه و سپاه را خشنود و رعيت را آسوده داشت و هميشه اعليحضرت شاه سليمان را از كردار ناپسند بازمي‌داشت، نوشته‌اند «2»: روزي پادشاه از نشأه شراب سرمست گشته، شيخ علي خان را احضار داشته، به او فرمود بايد تغيير در حالت خود داده، با من موافقت كني، شيخ علي خان در جواب گفت نشأه شراب با نشأه جواني مناسب است، زندگاني و رفتار من بايد موافق سن پيري من باشد، شاه سليمان فرمود: كردار تو موجب ملامت بر رفتار من است، بايد جامي شراب يا مقداري معجون نشاط صرف كني، پير بيچاره، معجون را قبول نمود و چون برخلاف عادتش بود اطوار ناهنجار از او بروز نمود، پادشاه بخنديد و اهالي دربار را خواسته وزير بي‌نظير را ملاحظه كردند پس حكم فرمود تا ريش او را تراشيده به خانه‌اش بردند، چون به هوش آمد و واقعه را دانست، از خدمت وزارت استعفا نمود و پادشاه از كرده خود پشيمان گشت و هرچند در رضاجوئي وزير كوشيد فايده نبرد تا نزديك به چهار ماه گذشت و كارها معطل گشت، روزي پادشاه از روي مستي حكم به بريدن دست مطربي فرمود «3»، سرهنگي كه مأمور به اين كار بود حكم را به تأخير انداخت، چون پادشاه از خواب برخاست «4» و مطرب را سالم يافت در غضب شده، حكم نمود دست و پاي سرهنگ را ببرند «5» كه در ميانه نواب شيخ علي خان آمده، شفاعت نمود، شاه سليمان فرمود جسارت نمودي، چون فرمان ما را نمي‌بري، حق شفاعت نداري، شيخ علي خان عرض كرد خود فرموديد
______________________________
(1). در متن: (مجلا).
(2). ر ك: تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 193.
(3). ر ك: تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 193.
(4). در متن: (برخواست).
(5). (... حكم كرد تا دست و پاي مطرب را با دست سرهنگ مزبور ببرند). تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 194.
ص: 490
كه با من موافق نيستي پادشاه گفت ما عهد كرديم كه با تو موافق شده ديگر شراب نخوريم، شيخ علي خان عرض نمود منهم كمر خدمت را استوار بندم و شاه سليمان بعد از آن روز ديگر شراب نخورد «1» و بالجمله اين وزير را رائي صائب و همتي بلند و طبعي ارجمند و عقيدتي پاك بود و مادام زندگاني در تقويت دين و دولت كوشيد و عموم علما و سادات و گوشه‌نشينان را احترام نمود و شبها را در كوچه‌ها گشته به دست خود درب خانه‌هاي ارباب استحقاق را كوبيده و مبلغي نقد و جامه به صاحب خانه عنايت مي‌نمود و حمامات نيكو و رباطات پسنديده، در عرض راهها بساخت «2» و مدت هفت سال كه شاه سليمان به مرض نقرس مبتلا بود و بر سبيل اتفاق از اندرون خانه درآمدي، از اهتمام و كفايت شيخ علي خان اعتماد الدوله فسادي در ملك و ملت روي نداد و بعد از وفات او نواب ميرزا طاهر قزويني بر مسند وزارت نشست، او را به لقب اعتماد الدوله سرافراز داشتند و تا آخر زندگاني حضرت شاه سليمان، بر اريكه وزارت متمكن بود و اين رباعي از اوست:
از مهر علي طينت هر كس كه سرشت‌هرچند بود هميشه در دير و كنشت
در دوزخ اگر درآوردندش به مثل‌جا گرم نكرده مي‌برندش به بهشت «3» و در سال 1100: نواب امام‌ويردي بيگ خلف بيگي، بيگلربيگي مملكت فارس وفات يافته به روضه رضوان خراميد و مدت هيجده سال به حكومت و ايالت فارس باقي بود و عدالتي با نبالت و رياستي با سياست داشت و مصاحبت علما و سادات و ارباب كمال را دوست داشتي و عمارتهاي لايق براي خود ساختي.
و هم در اين سال [1100]: فرمانفرمائي و ايالت مملكت فارس به نواب ايماني بيگ عنايت و شفقت گرديد و با صولتي تمام وارد شيراز گرديد.
و در سال 1105: امراض مختلفه بر مزاج مبارك شاه سليمان صفوي مستولي شد و چون از معالجه مأيوس گرديد، امناي دولت را خواسته ولايت‌عهد سلطنت را به اختيار آنها گذاشته فرمود: اگر آرامي را خواهيد، پسر بزرگ من سلطان حسين ميرزا را به پادشاهي قبول كنيد «4» و اگر افتخار ملك و ملت را طالبيد پسر كوچك من مرتضي ميرزا «5» را بر تخت سلطنت نشانيد و آنچه را شنيديد بعد از آزمايش و امتحان، به شما گفتم و بعد از چند روزي وفات يافته به روضه رضوان خراميد و مدت ملك‌داري او نزديك به بيست و هفت سال «6» و زمان عمرش چهل و هفت سال بود و اعليحضرت شاه سليمان، پادشاهي بود با رعيت رئوف و با سپاه مهربان، صحبت علما و ارباب- كمال را دوست داشتي و از مساعدت بختش اطراف مملكت از چشم‌زخم حوادث ايمن بود و با پادشاهان روم و تركستان و روس و هندوستان مراوده داشتي و ايلچيان ممالك با تحفه «7» و
______________________________
(1). ر ك: تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 194.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 490.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 491. جا گرم كردن به معني در محلي مستقر شدن يا آسودن است، از نظامي است:
از آن سرد آمد اين كاخ دلاويزكه تا جا گرم كردي گويدت خيز
(4). ر ك: تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 194.
(5). در تاريخ سرجان ملكم: (اگر افتخار ملك و ملت مقصود است عباس ميرزا را به شاهي اختيار كنيد). ج 1، ص 194.
(6). (مدت ملكش بيست و هشت سال). روضة الصفا، ج 8، ص 491.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 491.
ص: 491
نامه مودت ختامه به درگاهش آمده، اظهار يك‌جهتي مي‌نمودند و چون زمان امتداد مرض نقرس شاه سليمان بيشتر كارهاي دولتي در كف كفايت خواجه‌سرايان قرار گرفته بود «1» ارباب حل و عقد در امور دولتي با آنها موافقت داشتند به صلاح خواجه‌سرايان سلطان حسين ميرزا را به سلطنت برداشته، بر اريكه پادشاهي نشانيدند و نواب ايماني بيگ والي مملكت فارس را احضار نموده، بعد از ورود به اصفهان و تهنيت سلطنت مورد عنايت شاهانه شده، عود به شيراز نمود.
و در همين سال [1105]: نواب شاهقلي خان پسر مرحوم شيخ علي خان زنگنه وزير سابق به وزارت عظمي سرافراز گشته، او را اعتماد الدوله گفتند.
و در همين سال [1105]: بعد از وفات ميرزا ابو طالب كلانتر شيراز، ميرزا محمد مؤمن خواهرزاده او به منصب كلانتري فارس سرافراز و برقرار گرديد.
و در سال 1106: جناب افادت‌مآب شيخ صالح مجتهد بحراني قاضي قضات مملكت فارس گرديد.
و در سال 1107: علامه علماي جهان، مجتهد زمان سيد محمد بحراني، شيخ الاسلام فارس وفات يافت و جناب مستطاب مجتهد الزمان مولانا محمد شفيع در همين سال به منصب شيخ الاسلامي شيراز برقرار گرديد.
و در سال 1112 [1700 ميلادي]: شيخ صالح بحراني قاضي قضات در شيراز وفات يافت.
و در سال 1113: نواب ايماني بيگ والي فارس وفات يافت و نواب محمد باقر بيك ايشيك- آقاسي‌باشي، به ايالت و دارائي مملكت فارس سرافراز گرديد.
و در سال 1114: نواب مستطاب اعلم العلمائي، ميرزا سيد علي خان حسيني حسني مدني- شيرازي، جد اعلاي نگارنده اين فارسنامه از حيدرآباد دكن هندوستان كه مدت چهل و هشت سال در آن شهر توطن داشت، عود به مكه معظمه و مدينه طيبه كه مولد اصلي آن جناب بود نمود.
و در سال 1115: جناب افادت‌مآب ميرزا مهدي حسني حسيني نسابه شيرازي به منصب شيخ الاسلامي مملكت فارس برقرار گرديد.
و در سال 1116: نواب ميرزا سيد علي خان از مكه معظمه برحسب خواهش اعليحضرت- شاهنشاه سلطان حسين به صوب اصفهان نهضت فرمود.
و در سال 1117: از اصفهان به مشهد مقدس رفته به التثام آستانه رضويه علي صاحبها الف ثناء و تحيه مشرف گشته عود به اصفهان فرمود.
و در سال 1118: وارد شيراز گرديد وفات يافت اطاب اللّه ثراه.
و در سال 1123: باقر بيگ ايشيك آقاسي‌باشي از ايالت و حكمراني فارس معزول شده، فرمانفرمائي آن مملكت به نواب كلب علي خان برقرار گرديد.

[وقايع فارس در روزگار شاه سلطان حسين]

و در سال 1125: كلانتري مملكت فارس به ميرزا شرف جهان ثاني خلف الصدق ميرزا- ابو طالب كلانتر سابق قرار گرفت.
و اعليحضرت شاه سلطان حسين، تمامت اوقات خود را به مصاحبت فقها و مجتهدين و فرائض يوميه و نوافل ليليه مي‌گذرانيد و امور ملكي او از درستكاري پادشاهان صفويه نزديك
______________________________
(1). ر ك: تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 194.
ص: 492
به مدت سي سال به نظم و آرامي گذشت تا آنكه كارهاي بزرگ را در كف مردمان بي‌رتبه گذاشته، امور جزئيه را در عهده بزرگان كارديده نهاد و امور جزئيه از بي‌اعتنائي بزرگان ضايع گرديد و مردمان بي‌رتبه از عهده كارهاي بزرگ نيامده، بنيان سلطنت دويست و سي ساله را شكست و شيرازه اوراق ممالك محروسه را گسيخت «1» تا آنكه طايفه غليژائي «2» افغان قندهار سر از چنبر اطاعت كشيده، دست جلادت را از آستين تهور آورده، بر اريكه شاهي نشستند، اگرچه ذكر نسب افغان و مقدمه استيلاي آنها بر ممالك ايران از طريقه فارسنامه خارج است ليكن چون مدتي مملكت فارس را در تحت اقتدار خود آوردند، بيان مختصري از آنها نمودن، از منافع تاريخي خالي نخواهد بود:
ببايد دانست كه سرجان ملكم سفير كبير دولت عاليه انگليس و تاريخ‌نويس، نسب سلاطين ايران، بعد از دقت‌نظر در اصل نسب طايفه افغان چنين نگاشته است كه «3» اين طايفه در كوهستان ميانه خراسان و رود اتگ «4» مقام دارند. بعضي مي‌گويند كه نسب آنها از نسل قبطيان مصر است و بعضي گويند از اسباط بني اسرائيل است. در تواريخ افغان نوشته‌اند چون بخت نصر بسياري از اسراي بني اسرائيل را كشت و باقي‌ماندگان را به كوهستان غور فرستادند در آنجا جمعيت آنها زياد گشت و آن نواحي را به تصرف آوردند و هميشه ميانه آنها و يهود عربستان، ابواب مراسلات باز بود، چون يهودان عربستان مسلمان شدند، خالد «5» نامي از آنها نوشته براي افغانان فرستاده آنها را به دين مسلماني دعوت نمود، جماعتي از افغانان به عربستان رفتند و بزرگ آنها كه قيس نام داشت و به چهل و هفت واسطه نسب خود را به اسباط و به پنجاه و پنج واسطه به حضرت خليل الرحمن ابراهيم مي‌رسانيد، بوسيله خالد خدمت حضرت ختمي- مآب رسيده، مورد عنايت گرديده، او را ملك عبد الرشيد «6» بخواند و فرمود كه اين لقب و اسم شايسته اوست كه از نسل شاهان بني اسرائيل است و جماعت افغان مسلمان شدند و در فتح مكه جلادتها نمودند، پس ملك عبد الرشيد، با جماعت خود به كوهستان غور آمده، اجراي مراسم مسلماني را در تمامت نواحي افغانان نمود و در سال چهلم از هجرت وفات يافت و تاكنون نام او در افغانستان به خوبي برده مي‌شود، اگرچه آنچه در نسب آنها گفته شد دليلي واضح ندارد، همين‌قدر هست كه اين طايفه با آنكه در ميانه ايران و تركستان و هندوستان افتاده‌اند از هر جهت مناسبت و مشابهتي با اين طوايف ندارند پس بايد اصل آنها از اين سه مملكت نباشد، اما بيان آنكه چرا آنها را افغان گويند «7» بعضي گويند چون بخت نصر آنها را از
______________________________
(1). براي اطلاع از چگونگي فساد درباري او رجوع شود به رستم التواريخ، و تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 194 ببعد، و روضة الصفا، ج 8، ص 492، ببعد.
(2). غليژاني يا غلجائي، غلزائي، غليزائي، غلزه، غلچه، در لغت به معناي روستائي است و آن طايفه‌اي از نژاد ايراني ساكن افغانستان است كه در و خان و بدخشان سكونت دارند، غلجائيان كه در اطراف قندهار تا حوالي بلوچستان مي‌زيستند.
(3). رك: تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 194 و 195.
(4). در تاريخ سرجان ملكم: (اتك).
(5). ر ك: تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 195.
(6). ر ك: تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 195.
(7). براي اطلاع از نژاد افغانها و وجه تسميه و تاريخ اين قوم رجوع شود به افغان‌نامه، ج 1، ص 62 تا 98.
ص: 493
بلاد يهود دور نمود، افغان و زاري نمودند، به اين نام مشهور شدند «1» و ممالك آنها سالها در دست سلاطين هندوستان و ايران بود و هر وقت فرصتي يافتند فتنه كرده‌اند چنانكه وقتي بر غزنين مسلط شدند و وقتي در دار السلطنه دهلي پادشاهي نمودند و چون شاه عباس بزرگ فتح قندهار نمود طايفه غليژائي و ابدالي افغان در اطاعت آمدند و وقتي حاكمي بر آنها ظلم نمود سدو نام ابدالي به دربار شاه عباس آمد، فصاحت و ذكاوت سدو در نظر پادشاه جلوه نمود، شاه عباس فرماني به او داده او را ريش‌سفيد افغانان فرمود و در زمان حكومت او، مردم را چنان راضي داشت كه بعد از او حكومت را حق اولاد او مي‌دانستند و نسل او را سدوزا گفتند «2» و چنان دانستند كه كشتن سدوزا به درجه كفر است و طايفه ابدالي را در اين زمان دراني گويند «3» و در وقتي كه شاه سلطان حسين پادشاه ايران شد، افغانان از جميع طوايف همسايگان خود، قوي‌تر بودند و در چادرها توقف داشته، ييلاق و قشلاق مي‌نمودند و طايفه غليژائي كه در جوانب قندهار سكونت داشتند شرارت و سركشي را شعار خود ساختند و امناي دولت ايران، گرگين خان والي گرجستان را براي دفع آنها، حاكم قندهار نموده، با بيست هزار نفر سپاه ايراني، وارد خطه قندهار گرديد و اهالي آن ديار در اطاعت آمدند و گردنكشان افغان سر به گريبان فرو بردند و گرگين خان، قوام رياست را در دوام سياست شناخت، لشكريان را فرمان داد تا دست تعدي بر اموال و ناموس خلق گشادند، هرجا عزيزي بود، ذليل گشت «4» و هرجا اميري بود، اسير شد و بزرگان قندهار و افغان در پنهاني عرايض به درگاه خلايق‌پناه، شاه سلطان حسين فرستادند، بعد از چندين مرتبه، يك‌دفعه عريضه آنها به نظر شاه مي‌رسيد «5» و دوستان گرگين خان به عرض مي‌رسانيدند كه اين عريضه ياغيان است و اعتنائي ندارد، پس جوابي كه مايه يأس بود در حق آنها [مي] نگاشتند، چون گرگين خان از واقعه مطلع گشت، ميرويس افغان را كه جلالت نسب و مكانت حسب جمع داشت، امير افغانان و كلانتر قندهار بود «6»، منشأ فساد دانسته، او را مقيد داشته «7»، روانه اصفهانش نمود و بعد از ورود، مورد مؤاخذه نگشته، مطلق العنان گرديد و مدتي در اصفهان بماند و از اوضاع دولت ايران و بي‌كفايتي سلطان و نفاق اعيان مطلع گرديد، بناي حيله‌كاري را گذاشته، با دشمنان گرگين خان موافقت نموده، خدمت حضرت شاه سلطان حسين رسيده، سوء سلوك گرگين خان را خاطرنشان نمود و عقل پادشاه را دزديد و به رشوه و زبان، وزراء و امرا را خريده، از مذلت درآمد و در جرگه امرا قرار گرفته و خيالات بلند نمود و چون مي‌دانست كه تا گرگين خان باقي است، كارش صورت نخواهد گرفت، همت بر استيصال او گماشت و به عزم حج اسلام و زيارت مدينه حضرت خير الانام رخصت خواست و در مكه معظمه و مدينه طيبه، عقايد اهل ايران را به قبيح‌ترين وجهي در خدمت علماي سنت و جماعت بيان
______________________________
(1). ر ك: تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 195.
(2). ر ك: تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 196.
(3). ر ك: تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 196.
(4). ر ك: تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 196.
(5). ر ك: تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 197.
(6). ر ك: تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 197، و مجمع التواريخ، ص 4.
(7). در روضة الصفا، ج 8، ص 494: ميرويس داوطلبانه و به وكالت از افغانها به اصفهان مي‌رود، اما ماخذ ميرزا حسن تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 197، است.
ص: 494
نمود و در باب سب بر خلفاي راشدين، چندين تهمت بر ايرانيان بست و فتاوي بر كفر و ضلالت شيعه اثني عشري صادر نموده عود به اصفهان نمود «1» و به چندين حيله و رشوه، باز به منصب امارت و كلانتري قندهار سرافراز گشته بي‌رضاي گرگين خان والي، وارد قندهار گرديد و گرگين خان به ظاهر او را احترام داشته، كارهاي سابقه را به او واگذاشت و دختر ميرويس را بر سبيل تحكم و بهانه‌جوئي، خواستگاري نموده، كه به حرمسراي گرگيني روانه دارد و آن پيغام بر ميرويس دشوار آمده، بزرگان افغان را خواسته، صورت واقعه را به آنها گفته، عرق حميت آنها را به حركت آورده، سوگند ياد نمودند كه در دفع گرگين خان از جان و مال دريغ ندارند، پس ميرويس با خاطري شاد قدغن نمود كه اين راز را پنهان داشته تا در تدارك شوم، همگي به قيد زن طلاق يك‌جهت شدند و ميرويس به ظاهر چنان خدمتگزار «2» گرگين خان گرديد كه او را در خواب غفلت انداخت و دختري نيكومنظر كه در خانه به خدمتگزاري داشت به نام دختر خود براي گرگين خان روانه داشت و گرگين خان را از خود راضي داشته، محل وثوق و اعتماد گرديد «3»، روزي ميرويس داماد دروغي خود را در باغ به ضيافت خواست و بعد از ساعتي، ميرويس و اتباع او گرگين خان و كسان او را به قتل رسانيدند و شهر قندهار را متصرف شدند و سپاه قزلباش را كه از قضيه بي‌اطلاع بودند، از دم شمشير گذرانيدند، پس ميرويس بزرگان قبائل را كه همه اهل سنت بودند جمع نمود و فتاوي كه از علماي مكه و مدينه آورده بود ابراز داشت و چنين گفت كه اگر با من موافقت كنيد، زنجير ذلت را از گردن خود اندازيم و سر آزادي و آزادگي «4» را در ميانه عالم برافرازيم «5» و برانداختن اين طايفه ضاله را به اعانت مسلمانان كه جهاد في سبيل اللّه است، بر خود حتم سازيم و جماعت افغانان با او يك‌دل و يك‌جهت گشتند و چون اين اخبار به اصفهان رسيد، امناي دولت به جاي آنكه سپاه و اميري را روانه دارند محمد جامي خان «6» نامي را به رسالت فرستادند و بعد از ورود افغانان را تهديد نمود، ميرويس سخن را از او گرفته گفت: اهل ايران را گمان است كه عقل و حكمت در كوهستان افغانان نيامده و آن‌قدر بدان كه اگر پادشاه شما را عقلي بود به جاي رسول، لشكر خونخوار بايد فرستاد و حكم به حبس و قيد محمد جامي خان نمود، چون خبر حبس ايلچي به مسامع امناي دولت رسيد باز متنبه نشده، محمد خان «7» حاكم هرات را كه با امير ويس مصادقتي داشت براي مواعظه و تهديد روانه قندهار نمودند بعد از ورود و موعظه ميرويس به حاكم هرات گفت اگر حق مصادقت و مصاحبت در سفر مكه با من نداشتي، پاداش خويش را مي‌يافتي، مردان آزاده بنده نگردند و شمشيرهاي كشيده در غلاف نروند و انتقام الهي نزديك است و آخر كار محمد خان حاكم هرات را محبوس داشت و بعد از رسيدن اين خبر به اصفهان حكام خراسان را براي دفع ميرويس
______________________________
(1). در مكه فتاوي از علماي اهل سنت گرفت كه محاربه با شيعه و قلع و قمع اين طايفه، موافق قانون شرع شريف و مطابق احكام ملت حنيف است. تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 197.
(2). در متن: (خدمتگذار).
(3). ر ك: تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 198، روضة الصفا، ج 8، ص 495.
(4). در متن: (آزاده‌گي).
(5). ر ك: مجمع التواريخ، ص 6 و 7.
(6). ر ك: تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 199.
(7). ر ك: تاريخ ايران، سرجان ملكم، ج 1، ص 199.
ص: 495
مأمور داشتند و هر يك چون با ميرويس جنگ كرد، شكست يافت و بعد از مدتي خسرو خان «1» والي گرجستان، برادرزاده گرگين خان والي قندهار، را سردار لشكر كرده روانه قندهارش نمودند و بعد از ورود، ميرويس را شكست داده، شهر قندهار را محاصره نمود و افغانان داخل شهر خواستند به شرط امان، قلعه قندهار و شهر را تسليم كنند، خسرو خان قبول نداشت و افغانان دست از جان شسته، مردانگي كرده، شهر را محافظت نمودند و ميرويس سپاه متفرقه خود را جمع كرده، راه آمد و شد را بر اردوي قزلباش مسدود نمود و آذوقه را از آنها بازداشت و خسرو خان به ستوه آمده، با ميرويس جنگ كرده، سپاه گرسنه او شكست يافتند. «2»
در تواريخ نوشته‌اند «3» كه از بيست و پنجهزار نفر سپاه قزلباش، هفتصد نفر به سلامت فرار نمود و بعد از سالي ميرويس زندگاني را بدرود نمود «4» و مير عبد اللّه برادر او به جايش نشست و برخلاف رضاي افغانان در پنهاني عريضه ضراعت‌آميز به اصفهان فرستاد، چون امراي افغان مطلع شدند، مير محمود پسر بزرگ ميرويس را كه هيجده ساله بود، محرك شدند كه مير عبد اللّه خان، عموي خود را بكشت و بر سرير ايالت قندهار نشست.
و در سال 1132: اسد اللّه خان افغان ابدالي كه از دولت ايران روي‌گردان شده بود و نواحي هرات را تاخته، فراه «5» را تصرف نموده بود مير محمود افغان غليژائي به عداوت او به صوب فراه رفت و با اسد اللّه خان جنگ نموده، او را بكشت و عريضه بندگانه به دربار شاه سلطان حسين فرستاد و اظهار داشت كه محض خدمتگزاري «6» اين خدمت را نمودم و تاريخ اين فتح را «اسد را سگ شاه ايران دريد» «7» در طي عريضه نگاشته بود و امناي دولت عليه فرمان عنايت به مفاخرت مير محمود نگاشته او را حسينقلي نام نهاده «8»، در فرمان مندرج ساختند.
و در همين سال [1132]: اهالي كردستان كه سني مذهب بودند بر همسايگان خود تاخته در سال 1133 از همدان تجاوز كرده، تا نزديكي اصفهان را غارت نمودند. «9»
و در همين سال [1133]: اعراب مسقط و جواسم هجوم آورده، جزائر و بنادر فارس را تصرف كرده، انواع خرابي را نمودند «10» و لطف علي خان بيگلربيگي مملكت فارس، برادرزاده فتح علي داغستاني وزير اعظم و اعتماد الدوله با سپاه فارس رفته، بندر عباس را از تصرف اعراب
______________________________
(1). در روضة الصفا، ج 8، ص 495: (كيخسرو خان)، ولي در تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 199: (خسرو خان)، و در مجمع التواريخ، ص 8، او را: (خسرو ميرزا) ناميده‌اند.
(2). در روضة الصفا، ج 8، ص 495، مي‌نويسد: و كيخسرو كشته شد.
(3). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 199، مجمع التواريخ، ص 17.
(4). ميرويس مدت هشت سال حاكم بالاستقلال قندهار بود و پس از او برادرش عبد العزيز حاكم و قريب به يكسال حكومت قندهار كرد. روضة الصفا، ج 8، ص 495، اما در تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 200 آمده است كه: پس از مرگ ميرويس برادر او مير عبد اللّه را به حكومت برداشتند كه طرفدار صلح با ايران بود اما سران افغان او را بركنار و محمود را بجاي وي نشاندند. فارسنامه ناصري ج‌1 495 وقايع فارس در روزگار شاه سلطان حسين ..... ص : 491
(5). شهري نزديك به سبزوار هرات مجاور سيستان و نزديك مرز ايران.
(6). در متن: (خدمتگذاري).
(7). جهانگشاي نادري، ص 7.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 496.
(9). ر ك: تاريخ ايران، ج 1، ص 200.
(10). ر ك: تاريخ ايران، ج 1، ص 200.
ص: 496
گرفت و چون از جانب دولت مددي به او نرسيد و در همان بندر عباس رحل اقامت انداخت. «1»
و در همين سال [1133]: مير محمود افغان غليژائي، از قندهار، لشكر به جانب كرمان كشيد و بسياري از سپاه او در بيابان سيستان از تشنگي هلاك شدند و بعد از ورود، شهر كرمان را به آساني گرفته، در تحت اقتدار آورد و افغانان دست ظلم و تعدي بر اموال و نفوس مردم دراز داشتند و لطف علي خان بيگلربيگي فارس «2» از بندر عباس مأمور گشت و چون به كرمان رسيد، چنان مير محمود را شكست داد كه تا قندهار، جائي قرار نگرفت «3» و سپاه لطف علي خان بيش از جماعت افغان در خرابي شهر كرمان كوشيدند و عود به شيراز نمودند و چون خبر اين فتح و خرابي كرمان، به اصفهان رسيد، دشمنان لطف علي خان، علي‌رغم فتح علي خان اعتماد الدوله، فرصتي يافته، باعث عزل لطف علي خان گرديده، سپاه آماده او، متفرق شدند و چون عزل لطف علي خان با خرابي عموي او فتح علي خان اعتماد الدوله توأم بود، جناب ملاباشي و حكيم‌باشي «4» نيمه شبي به بالين شاه سلطان حسين آمدند كه فتح علي خان قصد كشتن شاه و استيصال خانواده سلطنت را دارد و كاغذي دروغ در اين باب از فتح علي خان كه به والي كردستان نوشته بود، ابراز دادند و پادشاه را از خود بي‌خبر داشتند چون به حال آمد «5» حكم نمود وزير بي‌تقصير را به قتل رسانند و جماعت مأمور فتح علي خان را كور كرده «6» نگاه داشتند كه اموال خود را بروز داده، بعدا او را به قتل رسانند و چون برحسب مضمون كاغذ دروغ بايد سه هزار نفر سوار كرد، در طلوع آفتاب آن روز به دروازه اصفهان رسند اثري ظاهر نشد، شاه سلطان حسين در شك افتاده و حكم نمود تا وزير را از عقوبت بازدارند و به معالجه زخمهاي او پردازند و مجلس را منعقد ساختند كه سه امر خلاف بر او ثابت كنند «7»: يكي آنكه چون مذهب اهل تسنن را داشت و از اهل داغستان بود با جماعت لگزيه «8» داغستان مراسلات مي‌داشت و ديگر آنكه اكراد را دعوت به اصفهان كرده، وعده سلطنت به آنها داده است و ديگر آنكه چون حضرت شاه سليمان، پدر او را كشته بود، روزي بر سر قبر پدر رفته، از او شنيدند كه مي‌گفت كه انتقام خون ترا از خاندان صفوي خواهيم كشيد و فتح علي خان كذب تمامت اين دعاوي را ثابت نمود و بي‌گناهي خود را بر شاه سلطان حسين محقق داشت و پادشاه براي او گريه نمود، پس محمد قلي خان شاملو را وزير- اعظم نموده، او را اعتماد الدوله گفتند. «9»
______________________________
(1). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 201.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 497، تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 200، مجمع التواريخ، ص 31 و 55.
(3). ر ك: تاريخ ايران، ج 1، ص 201، اما در روضة الصفا، ج 8، ص 497، مي‌نويسد: لطفعلي خان ... با محمود به محاربه درآمده، هزيمت كرده، به جانب شيراز برگشتند و افاغنه بسياري از آنها را كشتند و اموال آنها را به غارت و غنيمت متصرف شدند و در اين اثنا خبر شورش فارسي‌زبانان قندهار رسيده، محمود كرمان را غارت كرده، به قندهار مراجعت نمود و استقلال تمام بهم رسانيد. و ر ك: جهانگشاي نادري، ص 12.
(4). ر ك: تاريخ ايران، ج 1، ص 201.
(5). در متن: (آمده).
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 497، تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 201.
(7). ر ك: تاريخ ايران، ج 1، ص 201.
(8). در تاريخ ايران، ملكم: (لزكيه)- لزگي يا لگزي: قوم كوچكي كه در لزگستان قفقاز سكونت دارند. (معين). در جهانگشاي نادري، ص 8: (لكزيه).
(9). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 201.
ص: 497
و در همين سال [1133]: هوا مكدر گشت و نزديكي به دو ماه تمامت قرص آفتاب مانند قطعه خوني به نظر مي‌آمد و منجمين او را نشانه خونريزي دانستند و ارباب عمائم و علماء مردم را به توبه و انابه ترغيب مي‌نمودند و زنهاي فاحشه را از شهر بيرون داشتند و دلهاي مردمان از دنيا سرد گرديد كه در بين خبر رسيد باز محمود افغان با بيست و پنجهزار نفر از صحراي سيستان گذشته، داخل كرمان گرديد. «1»
و اين واقعه در سال 1134: مطابق اودئيل «2» اتفاق افتاد، مير محمود، شهر كرمان را گذاشته، به صوب يزد حركت نمود و چون از گشودن شهر يزد مأيوس گشت، به جانب دار السلطنه اصفهان شتافت و چون به چهار منزلي رسيد، فرستاده، از جانب شاه سلطان حسين آمده، پانزده هزار تومان آورده به شرطي كه دست تاخت و تاز را كوتاه كرده، عود به قندهار نمايد، مير محمود مطلب را دانسته جوابي نگفت. «3»
و در ماه جمادي اولي همين سال [1134]: در دو فرسخي اصفهان «4» نزول نمود و خندقي بر گرد اردوي خود كنده توقف نمود، بعضي گفته‌اند سپاه مير محمود چهل هزار نفر بود و بعضي گفته‌اند بيست هزار نفر و فوجي از گبران «5» يزد و كرمان به او پيوسته، به اميد آنكه از دست جور قزلباش خلاص شوند و در سپاه افغان توپ نبود و معدودي زنبورك كه از كرمان و قندهار تحصيل كرده بودند، داشتند و از بي‌اهتمامي امناي دولت به اين استعداد افغان، اهالي ايران مخذول و منكوب شدند و شماره‌هاي خانه‌هاي دار السلطنه اصفهان به تحقيق ششصد هزار كه كرور «6» ولكي «7» است، رسيده بود و چون ورود مير محمود در فصل بهار بود و عبور از آب زاينده‌رود بي‌اعانت پل و جسر ممكن نمي‌شد، افغانان در تحير مانده كه با كمي سپاه و يأس از مدد، چگونه از عهده خيال بزرگ خود درآيند، ليكن وسواس و بددلي و ترس و فضولي بر اهل دولت و ملت غالب شد و شاه سلطان حسين از محمد قلي خان كه وزير اعظم شده بود مشاورت نمود و در جواب به عرض رسانيد كه به مصلحت وقت بايد در شهر آسوده نشست كه سپاه افغان هيچ حصاري را نگرفته‌اند و ما هم با اين لشكر استراحت نموده، به ناز و نعمت پرورده با بازاريان شهري نتوانيم با اين جماعت، جنگ‌ديده، دست از جان شسته، درآميزيم، عبد اللّه خان
______________________________
(1). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 202.
(2). در تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 202: سال 1135 آمده است. اما روضة الصفا، ج 8، ص 498: سال آمدن محمود را 1122 (!!) و سپاه همراه وي را هشت هزار نفر گفته است.
(3). ر ك: تاريخ ايران، ج 1، ص 202.
(4). ملكم خان اين محل را (كلناباد) نوشته است. تاريخ ايران، ج 1، ص 203. اما در روضة الصفا: (كلون‌آباد) است.
ج 8، ص 501. در دره نادر (جلون‌آباد) است: ص 130، كه با نام گلناباد سازگار است. ر ك: تاريخ نظامي و سياسي نادر شاه، ص 143.
(5). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 204.
(6). كرور معرب لغت هندي‌Cror است كه واحد شمار مي‌باشد و نزد هندوان ده ميليون است كه معادل صد لك باشد و لك برابر با صد هزار است. (يادداشتهاي قزويني، ج 6، ص 213). اما در نزد ايرانيان معادل پانصد هزار است، يعني نيم ميليون. (همانجا).
(7). لغتي است هندي به معني صد هزار (معين).
ص: 498
والي عربستان «1» اين مصلحت را حمل بر عجز نموده، چندين دليل برخلاف آن اقامه فرمود كه بيرون مي‌رويم و بر اين مشت دزد، حمله كرده، مردانه كوشش نمائيم، پادشاه از سخن عبد اللّه خان والي، قوتي يافته، پنجاه هزار نفر سپاه موجوده و بيست ارابه توپ به سرداري عبد اللّه خان والي و محمد قلي خان وزير، براي دفع مير محمود مأمور فرمود و چون در مجلس مشاورت، رأي والي عربستان و وزير برخلاف ديگري بود، بناچاري از شهر بيرون رفته، تمامت سپاه با لباسهاي فاخر و اسبان فربه و زين و لگام زرين، در برابر اردوي افغان سراپرده‌ها و چادرهاي پوش‌رنگين، برپا كردند «2» و جماعت افغان با لباسهاي چرك پاره‌پاره و اسبهاي لاغر و زينهاي شكسته و لگامهاي گسسته، بي‌سايبان، با چهره‌هاي آفتاب‌ديده، مستعد جنگ بودند و روز ديگر والي عربستان و وزير اعظم يكي در ميسره و يكي در ميمنه قرار گرفت و رستم خان سرتيپ فوج خاصه در جانب ميسره و علي مردان خان والي لرستان در جانب ميمنه ايستادند و مير محمود ميمنه سپاه خود را به امان اللّه خان سپرد و ميسره را به نصر اللّه خان گبر و خود بر فيلي سوار شده، صفوف جماعت خود را ترغيب به جنگ مي‌نمود كه اگر شكست يافتيد، جز در قندهار مددي نبينيد و لابد به مذلت كشته شويد، پس پاي‌مردي را فشرده يا فتح كنيد يا به مردي كشته گرديد، پس شروع در جنگ نمود و سپاه افغان به ظاهر شكسته، كوچه دادند و چون ايرانيان خود را غالب ديدند، بناي غارت اردوي افغان را كه هيچ نداشتند، گذاشتند كه در يك‌دفعه صد شتر زنبورك كه در پيش روي ايرانيان خوابانيده بودند، شليك كرده، جماعتي را هدف گلوله نمودند، بار ديگر جماعتي ديگر را و به اين دو شليك سپاه ايراني شكست يافت و لشكر افغان، از عقب آنها تاخته، توپخانه را تصرف نمودند «3» و چندين گلوله توپ بر سپاه ايراني زدند كه گفته‌اند: تيغ غازي دزد را، آلت شود و افغانان به خيال آنكه اين شكست حيله باشد، سپاه قزلباش را تعاقب نكردند و مالك خيمه و خرگاه و توپخانه و قورخانه شدند و بعد از اين جنگ اهل شهر در تعمير بروج و حصار كوشيده، يكدفعه حصاري شدند و روز ديگر مير محمود، محله جلفا را در تصرف آورد «4» و پيغام مصالحه فرستاد كه خطه قندهار و خراسان و كرمان، نسلا بعد نسل به او واگذار شود «5» و دختر شاه سلطان حسين را در عقد ازدواج او درآوردند و پنجاه هزار تومان وجه نقد به او دهند [تا] از پي كار خود برگردد «6»، شاه سلطان حسين مسؤول او را اجابت نفرمود و محمود در خيال خرابي دهات و قصبات حواشي اصفهان كه آبادترين دهات عالم بود افتاد، هر روزه جائي را گرفته، خراب مي‌نمودند و بر اهل بن اصفهان كه دهي در يك فرسخي
______________________________
(1). ر ك: تاريخ ايران، ج 1، ص 203.
(2). وصف روضة الصفا، ج 8، ص 499 تا 503: از مقدمات و مؤخرات اين لشكركشي بسيار خواندني است. و رجوع شود به رستم التواريخ، ص 130 تا 145، و ر ك: دره نادري، ص 131، كه تاريخ اين واقعه را 20 جمادي الاول سال 1134- اودئيل مي‌داند.
(3). ملكم خان مي‌نويسد: (منقول است كه در اين جنگ 25 عراده توپ بي‌آنكه يك‌دفعه به دشمن انداخته شود از دست دادند و عدد مقتولين ايراني از دو هزار زياده نبود). تاريخ ايران، ج 1، ص 204.
(4). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 205.
(5). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 206.
(6). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 206.
ص: 499
شهر است و اكنون به اصفهانك «1» شهرت يافته است با جماعتي از بزرگان افغان بر حصار اصفهانك يورش برده، شكست فاحشي يافتند و جماعتي كشته و بعضي اسير گشتند از جمله عموي مير محمود و برادر مير محمود و دو نفر پسر عموي او اسير گشته «2»، اهل اصفهانك آنها را كشتند و مير محمود از هر جانب كه مي‌توانست راه آمد و شد و آوردن آذوقه را به شهر مسدود مي‌داشت و شاه- سلطان حسين پسر خود طهماسب ميرزا را وليعهد نموده، براي جمع‌آوري سپاه روانه عراق داشت و در اين ميانه خبر رسيد كه بارخانه آذوقه به جانب شهر مي‌آورند و معلوم بود كه اگر همتي در محافظت آن نشود، بدست افغان خواهد افتاد و مردم شهري نزديك حرمسراي شاهي رفته، فرياد كشيدند كه اذن دهيد تا براي حفظ بارخانه از شهر بيرون رويم و با افغان جنگ كنيم، شاه سلطان حسين پيغام فرستاد كه روز ديگر جواب به شما مي‌رسد، مردم شورش و غوغا نمودند و خواجه‌سرايان از بام حرمسرا تفنگ به جانب شهريان انداختند و نزديك به ازدحام عام رسيد و احمد آقا «3» كه از خواص درگاه و قلعه بيگي بود، آمده، عوام شوريده را با خود برداشته بر افغانان حمله بردند و چند موضع را از آنها گرفتند و اعرابي كه در اين جنگ حاضر بودند موافقت نكردند، احمد آقا قلعه بيگي در غضب شده، مردان خويش را گفتي چند تير تفنگ به اعراب انداختند. و اين عمل باعث جرأت افغانان شده، دليرانه بر احمد آقا حمله نمودند، جمعي را كشته، بقيه را به جانب شهر دوانيدند «4» و شاه سلطان حسين بر احمد آقا ملامت فرمود و احمد آقا به خانه خود رفته، قدري زهر خورده، خود را هلاك نمود «5» و اين واقعه باعث اميدواري افغان و يأس اهل اصفهان گرديد و شاه سلطان حسين براي مير محمود پيغام فرستاد كه آنچه را سابقا خواستي، قبول دارم و محمود در جواب گفت: چيزي ديگر در تصرف شما باقي نمانده است كه به من ببخشيد «6» بلكه مسأله امروز بر سر جميع ممالك ايران است كه در ميانه خبر رسيد كه ملك محمود سيستاني با ده هزار مرد جنگي به مدد شاه سلطان حسين آمد، از اين خبر جاني تازه به اهل اصفهان رسيد و مير محمود بزودي تدبيري نموده و هداياي قيمتي مصحوب معتمدان خود، به حاكم سيستان فرستاده، پيغام نمود كه اگر فسخ عزيمت كند، مملكت خراسان را ضميمه حكومت سيستان به وجه استقلال بر او و اولاد او واگذار شود و حاكم سيستان به اين وعده فريفته شده، عود به وطن خود نمود «7» و مردم اصفهان از همه‌جا مأيوس گشتند، راه نجات را مسدود و شيرازه اميد را گسيخته ديده، كارها از دست رفت و دستها از كار افتاد، خزانه شاهي خالي شد، كار سلطنت به قرض رسيد و قحط و غلا مستولي گرديد، سپاه بي‌نان ماند و رعيت بيچاره شد، روزي چندين- هزار نفر از گرسنگي تلف شدند و نوشته‌اند، قرص ناني به چهار تومان خريده شد و تومان آن
______________________________
(1). (... بن اصفهان كه در اين ايام به اصفهانك مشهور است دهي است مستحكم در سه ميلي اصفهان در دامنه كوهي ...).
تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 207.
(2). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 207.
(3). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 208.
(4). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 208.
(5). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 208.
(6). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 208.
(7). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 208، و جهانگشاي نادري، ص 10، و دره نادري، ص 162.
ص: 500
زمان بيشتر از دو برابر بلكه بيشتر از تومان اين زمان است «1» و چون مير محمود از حال شهر مطلع بود، مي‌دانست هر وقت بخواهد به يك حمله شهر را مي‌تواند گرفت و سپاه افغان به تمامه از هشت هزار كمتر بود و مي‌دانست كه مدد از هيچ جانب به او نخواهد رسيد به اين سبب اگر يورش مي‌نمود در معرض هلاكت بود به اين تدبير خود را نگاه داشته و هلاكت اهل شهر را به بليه قحط و غلا واگذاشت و تا دو ماه كار را به مماطله گذرانيد و راه وصول آذوقه را به شهر مسدود مي‌نمود و گذران اهل شهر از گوشت سگ و گربه گذشته، چرم و پوست كهنه را جوشانيده، سد رمق مي‌نمودند «2» و چون اين‌گونه چيزها ناياب شد، به خوردن گوشت انسان اقدام نمودند و بر سر يك جنازه، چندين نفر حاضر شده براي خوردن گوشت آن نزاع مي‌نمودند و كار به جائي رسيد كه يكديگر را مي‌كشتند و مي‌خوردند چنانكه پدر و مادر، فرزند را كشتند و خوردند و هر كس خواست از اين بليه نجات يابد [و] از شهر درآمد، به شمشير افغان كشته گشت. «3»
در روز عاشورا، دهم از ماه محرم الحرام از سال 1135: مطابق با پارس‌ئيل «4»، شاه- سلطان حسين، لباس سياه پوشيده، از حرمسرا درآمده، با خواص خود در كوچه و بازار اصفهان مي‌گرديد و بر مصيبتهائي كه در ايام سلطنت خود بر مردم وارد آمده بود مي‌گريست و خلقي انبوه بر گرد او جمع شده، ناله و زاري مي‌نمودند و شاه به مردم مي‌گفت اينهمه بلاها به سبب خيانت ناصحان و عدم ديانت مشيران بود و اكنون اراده آن است كه از تاج و تخت استعفا كرده، ايران را به افغان سپارم «5»، چون مردم حال او را به اين‌گونه ديدند، مصائب خود را فراموش نمودند، سيلاب اشك از چشم ريختند و روز ديگر شاه سلطان حسين با سيصد نفر سوار و جمعي از امرا، از شهر درآمده به جانب اردوي افغان رفتند «6»، چون نزديك رسيد، به بهانه آنكه محمود در خواب است، مدتي آن جماعت را نگاه داشتند، پس او را به قصر فرح‌آباد نزد مير محمود بردند، چون محمود را نشسته ديد، خطاب نمود كه اين فرزند چون اراده خداوندي بيش از اين نبود كه من پادشاه باشم و وقت آن رسيده است كه تو بر تخت سلطنت ايران نشيني، من سلطنت خود را به تو گذاشتم، خداوند ترا مدد كند، پس طره شاهي را از سر برداشته، به وزير مير محمود داده، چون وزير خواست طره را بر سر او زند قبول نكرد و سلطان حسين برخاسته «7»، طره را گرفته، به دست خود بر منديل مير محمود قرار داد «8» و بعد از صرف قهوه و قليان، محمود گفت بي‌ثباتي دنيا چنين است، مالك ملك خداي تعالي است، به هركه خواهد دهد و من عهد كردم كه ترا به جاي پدر خود دانم و در هيچ كار بدون اذن تو اقدام نكنم. «9»
______________________________
(1). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 208.
(2). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 209.
(3). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 209، و جهانگشاي نادري، ص 14.
(4). برابر با 21 اكتبر 1722: (تاريخ ايران، ج 1، ص 209)، و دره نادري، ص 134 تا 136 و 139.
(5). ر ك: تاريخ ايران، ج 1، ص 209.
(6). روز بيست و سوم ماه مزبور: (اكتبر): تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 209، روضة الصفا، ج 8، ص 504: اين روز را جمعه دوازدهم محرم 1135 مي‌نويسد. و شاه سلطان حسين را در روز 11 محرم 1135 مطابق پارس‌ئيل به فرح‌آباد بردند.
جهانگشاي نادري، ص 15.
(7). در متن: (برخواسته).
(8). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 210.
(9). ر ك: تاريخ ايران، ج 1، ص 210، و رستم التواريخ، ص 160.
ص: 501
در روز چهاردهم همين محرم وارد اصفهان گرديد و روز پانزدهم در بارگاه سلطنتي اصفهان، پادشاه افغان بار عام داده، سلطان حسين و اركان دولت بر وي به سلطنت سلام دادند، پس سلطان حسين را در يكي از عمارات سلطاني محبوس داشتند و مدت شش سال «1» در حبس بماند و آخر به دست افغانان از پاي درآمد و مدت سلطنت او بيست و نه سال و چيزي «2» بود و سلطنت سلاطين صفويه، به او ختم شد و طهماسب ميرزاي پسرش شاهي نكرد، بلكه نادر شاه به دست‌آويز او بنياد سلطنت خود را گذاشت «3» و وسعت مملكت شاه سلطان حسين از آب آمويه و قندهار تا سليمانيه كردستان و از حد داغستان و گرجستان تا كنار درياي عمان و جزيره بحرين بود و پنج نفر او را وزارت نمودند: شاه قلي خان پسر مرحوم شيخ علي خان زنگنه، مؤمن خان- ميرزا طاهر وحيد تخلص، فتح علي خان داغستاني پسر القاص ميرزا پسر ايلدرم خان، محمد قلي خان- شاملو كه بدست افغان كشته گشت.

[وقايع فارس در روزگار طهماسب ثاني]

چون خبر گرفتاري سلطان حسين و فتح اصفهان به قزوين رسيد، طهماسب ميرزا خود را پادشاه دانسته در آخر ماه محرم همين سال [1135]: خطبه و سكه قزوين را به نام او نمودند «4» و لفظ «آخر ماه محرم» «5» موافق تاريخ جلوس او گرديد و شاه محمود چون بر تخت سلطنت جلوس نمود، فوجي از افاغنه را براي تسخير شيراز مأمور داشت كه ميرزا عبد الكريم درويش شيرازي مطلع شد و به مناسبت درويشي كه شاه محمود خود را از طريقه سير و سلوك بهره‌مند مي‌دانست و دست توسل به ميرزا عبد الكريم داده بود، محمود را از انفاذ سپاه به جانب فارس منع فرمود كه شيراز خاك اولياست و گاهي از ولي حق خالي نگشته، مردمي فقير درويش‌منش دارد، چند نفري از سپاهي در خدمت حاكمي عاقل روانه شيراز داريد كه تمامت مردم در اطاعت او خواهند شد و ميرزا عبد الكريم نوشتجاتي به اهالي شيراز نوشته و از وخامت مخالفت تهديد «6» نموده، به اميني مخصوص داده، روانه شيراز نمود، پس شاه محمود بر مشاورت جناب ميرزا عبد الكريم، آقا خان و امام قلي خان شاملو را به ايالت مملكت فارس و حكومت لارستان تعيين كرده، با چند- نفر از نوكر و سپاهي روانه شيراز داشت و رقمي نگاشت كه برحسب استدعاي جناب ميرزا- عبد الكريم شيرازي كه مردي خيرخواه است، انفاذ سپاه را موقوف داشته، دو نفر از بزرگان قزلباش را حاكم فارس نموده، روانه نموديم، شما هم بر مال و عيال خود، رحم كرده، در اطاعت آنها شويد و بعد از ورود حاكم، دو روزي نگذشته كه جناب ميرزا مهدي نسابه شيخ الاسلام كه در شيراز مبسوط اليد بود، اجامره و اوباش را جمع كرده در منزل آقا خان و امام قلي خان فرستاده،
______________________________
(1). (و هفت سال ايام حبس وي طول كشيد). تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 210، روضة الصفا، ج 8، ص 503: محل حبس وي را (عمارت آئينه‌خانه مشهور به اندرون اشرف) مي‌داند.
(2). در تاريخ ايران، ج 1، ص 210: (مدت سلطنت او بيست و هشت سال بود). اما روضة الصفا، ج 8، ص 505: مدت پادشاهي او را (سي سال) مي‌داند.
(3). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 210.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 505.
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 15، و دره نادري، ص 155.
(6). در متن: (تحديد).
ص: 502
آنها را آورده، تخته كلاه «1» كرده، انواع رسوائي را بر آنها نمودند و اين عمل ناهنجار موجب غضب محمودي گشته، فوجي از افغان و فوجي از گبرهاي كرمان به سرداري نصر اللّه خان گبر- كرماني «2» و امارت زبردست خان قندهاري براي تسخير فارس و تدمير اهل شيراز انفاذ داشت و تفنگچيان سمغان كازرون و بلوك خنج و پشور لارستان كه با افاغنه دعوي اتحاد مذهب داشتند، به مدد سپاه گبر و افغان آمده، شيراز را در مدت نه ماه محاصره نمودند و نصر اللّه خان گبر، در يورش شيراز، زخمي يافته، زندگاني را بدرود نمود «3» و افغانان و گبرها براي او تعزيت داشتند و شاه محمود متأسف و محزون گرديد براي آنكه مردي دلاور و جهانديده و نيكوكردار بود و بعد از وفات او سرداري و حكومت فارس به زبردست خان «4» برقرار گرديد و در مدت محاصره از شيرازيان جلادت و دلاوري فوق العاده بروز نمود و چون مددي به آنها نرسيد و قحط و غلا به اعلي درجه كشيد، افغانان و تفنگچيان سني مذهب فارس، يورش آورده، شهر شيراز را به قهر و غلبه گرفتند و پيش از فتح و بعد از فتح نزديك به صد هزار نفر از اهل شيراز قتيل شمشير بلا و هلاك قحط و غلا گرديدند و چون زبردست خان در اصل اصفهاني و در قندهار نشو و نما يافته بود به حسن سلوك، زخم جراحت‌يافتگان را التيام داد.
و اين واقعه در سال 1136 مطابق توشقان‌ئيل اتفاق افتاد. «5»
و در اين سال [1136]: سيد احمد نام «6» ولد متولي‌باشي مشهد مقدس، فرمان مجعولي به مهر حضرت شاه طهماسب، ساخته وارد ابرقوه گرديد كه به موجب اين فرمان، ايالت مملكت فارس را به من داده‌اند و مردم ابرقوه در اطاعت او درآمده، از راه بوانات وارد مرودشت هشت فرسخي شيراز گرديد و زبردست خان، والي شيراز با فوجي از دلاوران آمده، در سرپل خان، هفت فرسخي شيراز با سيد احمد جنگ كرده، سيد احمد بعد از شكست به جانب ابرقوه برفت و اهالي ابرقوه بعد از اطلاع بر مجعولي فرمان شاه طهماسب او را گرفته، حبس نمودند و بعد از مدتي از حبس گريخته وارد بلده جهرم گرديد و جماعتي فراهم آورد و جهرم و داراب و نيريز را در تصرف آورده به جانب كرمان رفته، شهر را تصرف نموده در ماه ربيع اول سال 1140 جلوس نموده، سكه و جيقه «7» به نام خود برقرار داشت و بعد از مدتي اسير سپاه اشرف سلطان گشته، او را به اصفهان برده، رهسپر سفر آخرت گرديد.
و در همين سال پنجهزار نفر از نواحي بلوچستان به بندر عباس رفته، شهر را غارت نمودند
______________________________
(1). تخته كلاه: نوعي تنبيه و كيفر: كلاه چوبي بسيار گشاد و بلندي كه بشكلي مضحك بر سر محكوم مي‌گذارند بطوريكه قادر به حفظ تعادل خود نبوده روي پا مي‌لغزيده و مردم در پي او مي‌افتاده هياهو مي‌كردند ... و نوعي مجازات كه گردن محكوم را از يك صفحه چوبي بزرگ مي‌گذرانيدند و جلو آن زنگوله‌اي آويزان بود و در روي سر او كلاهي بلند از جنسي كم‌بها مي‌گذاشتند و در محله مي‌گردانيدند. (معين).
(2). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 6.
(3). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 6.
(4). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 6.
(5). اين واقعه در سال 1137 اتفاق افتاد. (تاريخ ايران، ملكم، ج 1، ص 6).
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 22.
(7). جيقه، جيغه، جغه: تاج، افسر، هر چيز تاج‌مانند كه به كلاه نصب كنند. متن، ماخوذ از جهانگشاي نادري، ص 22 است.
ص: 503
و بر كارخانه‌هاي فرنگيها كه در بندر بود فائق نگشته، عود نمودند. «1»
و در همين سال [1136]: شاه محمود افغان با سي هزار نفر سپاه به جانب كوه‌گيلويه و بهبهان تاخت و ايلات آن نواحي در همه‌جا از كناره سپاه افغان درآمده، جماعتي را مي‌كشتند و اهل ده‌دشت كه قصبه كوه‌گيلويه است، فرار «2» كرده، وارد بهبهان كه هشت فرسخي ده‌دشت است گشته، در حصار بهبهان محصور شدند و محمود از پشت كوه و ده‌دشت، گذشته، چند ماهي، شهر بهبهان را محاصره نمود، [ولي] از دلاوري و مردانگي ميرزا قوام الدين طباطبائي كلانتر بهبهان، كاري نكرده «3»، از بلوك زيدون گذشته به صحراي ليراوي رفته، انواع قتل و غارت را نمود و چون تابستان رسيد و هواي ليراوي كه در كناره درياي فارس است گرم و ناگوار گرديد و جماعتي از سپاه او هلاك شدند، «العود احمد» گفته، به اصفهان بازآمد و چون كاري نكرده بود، از خجلت خود، شب تاريك داخل شهر گرديد.
و در همين روزها مادر شاه محمود، از قندهار وارد اصفهان شد، به گمان مردم آنكه بايد مانند حرمسرايان سلطنتي و مهد عليا او را پذيرائي نمايند كه ديدند پيرزني بر شتري نشسته، از بازار اصفهان گذشت و افغانان مي‌گفتند اين شترسوار مهدعليا، مادر شاه محمود است. «4»
در سال 1137: مطابق لوي‌ئيل، شاه محمود، امام قلي خان شاملو والي لارستان را با تفنگچيان لاري و گرمسيرات فارس، براي تسخير كوه‌گيلويه، مأمور نمود، چون بلده بهبهان را محاصره نمود، ميرزا قوام الدين طباطبائي، كلانتر بهبهان، براي امام قلي خان پيغام فرستاد كه در سال پيش شاه محمود آمد و به فضل خدا كاري نكرد، شما چه مي‌گوئيد كه گفته‌اند:
«متن چو مغلوط گشت، چيست حواشي»
و چون در سال قبل احمد پاشا «5» والي بغداد، كرمانشاهان را مسخر داشته بود، در اين سال [1137]: به نيت تسخير اصفهان با چندين هزار نفر سپاه كرد و رومي به صوب اصفهان، نهضت نمود و شاه محمود بعد از اطلاع، امام قلي خان والي لارستان را كه به محاصره بهبهان اقدام داشت، مأمور نمود كه به تعجيل از شوشتر و دزفول گذشته، به جانب عراق عرب رفته و نواحي بغداد را مسخر دارد و امام قلي خان بهبهان را گذاشته، از شوشتر و دزفول گذشته، داخل خاك عراق عرب گرديد، چون اين خبر به احمد پاشا رسيد، «العود احمد» را گفته سپاه خود را كه تا نزديكي «6» اصفهان رسيده بود، برداشته، به شتاب تمام به جانب بغداد حركت نمود و امام قلي خان از نواحي بغداد، عود به فارس نمود، بهبهان را مسخر نداشته، وارد لارستان گرديد.
و در همين سال [1137]: افغانان از سوء سلوك شاه محمود منزجر شده، او را مجبور داشته كه رسولي به قندهار فرستاد و مير اشرف پسر مير عبد اللّه عموي خود را احضار نمود و بعد از ورود برخلاف رضاي شاه محمود او را وليعهد نمودند و محمود مي‌گفت: «چون دوست دشمن است شكايت كجا بريم» و خود را در گرداب حيرت ديده، استمداد از عالم غيب خواست و
______________________________
(1). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 6.
(2). در متن: (قرار).
(3). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 6 و 7.
(4). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 7.
(5). پسر سردار رومي حسن پاشا است كه در كرمانشاه درگذشت و احمد پاشا از سوي دربار عثماني، سرعسكر سپاه شد.
جهانگشاي نادري، ص 18.
(6). متن: نزديكي به اصفهان.
ص: 504
بناي رياضت و خواندن اوراد را گذاشت و از نخوردن غذا و غلبه سودا، كارش به ماليخوليا رسيد «1»، روزي براي او خبر آوردند كه صفي ميرزا پسر شاه سلطان حسين از حبس فرار نمود و پيش از آنكه صحت و سقم اين خبر را معلوم كند، تمامت شاهزادگان را حاضر ساخته، به دست خود و يك نفر افغان آنها را شربت شهادت چشانيد و دو نفر از آنها كه طفل «2» خردسال بودند گريخته، پناه به شاه سلطان حسين برده، فرزندان خود را در آغوش كشيد و محمود خنجري به جانب آنها انداخت و آن خنجر بر بازوي شاه سلطان حسين رسيده، زخم نموده، خون جاري گرديد، پس غضب محمود فرو نشسته از آن دو طفل و شاه سلطان حسين درگذشت و شماره شاهزادگان مقتول به سي و نه نفر رسيد «3» و بعد از اين عمل، ماليخوليا بر او غالب گشت كه گوشت بدن خود را كنده مي‌خورد و افغانان مير اشرف را به پادشاهي برداشته، او را اشرف سلطان گفتند و سر محمود را بريده به حضور اشرف سلطان رسانيدند «4» و قصاص مير عبد اللّه پدر اشرف را نمودند.

[وقايع فارس در روزگار اشرف افغان]

و اين واقعه در دوازدهم شعبان اين سال [1137]: اتفاق افتاد و زمان سلطنت شاه محمود دو سال و هفت ماه شد «5» و مدت عمرش بيست و هفت سال بود و شاه طهماسب، ايلچي به صوب روم و ديگري به جانب روس فرستاد و دولت روم اعتنائي به ايلچي ايراني نكرده، بازگرديد و پادشاه روس شرط نمود كه طايفه افغان را از ايران بيرون نموده، به ازاي اين زحمت بلاد استراباد و مازندران و گيلان و باكو و ممالك داغستان و شهر دربند را دريافت كرده، ضميمه ممالك روسيه نمايند «6» و سپاه روم به حدود ايران رسيده، كردستان و ممالك ايروان و نخجوان و مراغه و خوي و تمامت ممالك ارمنيه را تسخير كرده، به صوب تبريز نهضت نمودند «7» و شاه طهماسب به مصلحت وقت شهر تبريز را گذاشته به صوب بلده اردبيل رفته، رحل اقامت انداخت و اهل تبريز با آنكه باروي شهر از زلزله خراب شده بود و توپ در شهر نداشتند فرار را ننگ شمرده آماده جنگ شدند و عبد اللّه پاشا، والي مملكت وان با بيست و چهار هزار نفر مرد سپاهي، براي تسخير شهر تبريز، با جمعي رعيت بي‌سلاح جنگ كرده، شكست فاحش يافته، به شتاب روي به وادي فرار گذاشت و بيشتر از سپاه رومي كشته شمشير بازاريان تبريزي گرديد و چون خبر اين واقعه به قسطنطنيه «8» رسيد پنجاه هزار نفر سپاه، مأمور فتح تبريز شد، به سرداري عارف- احمد پاشا، روانه گرديدند و اهل تبريز به شمشير و تفنگ چند فرسخ آن سپاه را استقبال كرده، مردانگي و دلاوري فوق العاده نموده، عاقبت شكست يافته، به شهر آمده، كوچه‌بندها را محافظت
______________________________
(1). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 8.
(2). در متن: (خوردسال).
(3). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 8.
(4). يكي از محرران فرنگستان گويد اشرف تا سر محمود را برايش نياوردند بر تخت ننشست و يكي ديگر گويد كه محمود به سختي هرچه تمامتر مرد، شيخ محمد علي حزين گويد كه مادرش چون ديد كه از حياتش اميدي نيست گفت تا او را خفه كرده، از زحمت بيماري برهانند ... تاريخ ايران، ج 2، ص 8.
(5). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 8: مدت سلطنت او را (سه سال) مي‌داند.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 17، و تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 9.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 17، و تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 9.
(8). در متن: (قسطنيه).
ص: 505
كرده، محصور گشتند «1» و در هر حمله چندين نفر از سپاه رومي را به خاك هلاك انداختند و چون اميد مددي از هيچ جانب نداشتند، بعد از مدتي راضي گشته كه شهر تبريز را گذاشته با عيال خود به بلده اردبيل روند، پس روز ديگر رستم سولتان تبريزي به دستي قبضه شمشير و به دستي، دست عيال خود را گرفته، چين در ابروي مردانه انداخته، از پيش روي چندين هزار دشمن چون شير خشمناك گذشتند و روميان به چشم تعجب در آنها نگريستند و سپاه رومي چون وارد شهر تبريز شدند نفري را نيافتند و بعد از تفحص معلوم داشتند كه معادل سي هزار- نفر از سپاه رومي در زمان محاصره تبريز كشته گشته كه هر يك را ده مرد مي‌شمردند «2» و در هيچ تاريخي مردانگي بيش از اين در هيچ زمان و هيچ طايفه نگاشته نگشته است كه گفته‌اند:
رحم اللّه معشر الماضين‌كه به مردي قدم فشردندي و در همين سال [1137]: شاه طهماسب از اردبيل به طهران رفت و احمد خان تفنگچي آقاسي [را] كه مردي عاقل و جهانديده بود، روانه استرآباد نمود «3» و از نواب فتح علي خان پسر امير كبير، شاه قلي خان قاجار قويونلو كه جد امجد سلاطين جلالت تمكين قاجاريه ايران انار اللّه براهينهم «4» است استمداد فرمود و خان والاشان به پاداش حقوق سلاطين صفويه، دامن خدمتگزاري را بر كمر زده، احمد خان را با نيل مقصود روانه داشت و خود در تدارك و تهيه شده، امراي قاجار را با خود يار ساخته، سپاهي فراهم آورده كه بعد از استحكام امور تركمان و نواحي گرگان و استراباد به اردوي شاهي ملحق گردد و چون اشرف سلطان نسبت به جماعتي از افغانان كه تعلق خاطر به شاه محمود داشتند، اطميناني نداشت همه را بكشت و جنازه آنها را در ميدان نقش‌جهان اصفهان انداخت «5» و حكم نمود كه مادر شاه محمود را در يكشب هماغوش كشتگان نمودند و اظهار داشت كه اين جماعت محمود را اغوا كرده، هزاران هزار مسلمانان را بكشت و اموال آنها را به غارت برد و اين عمل و تقرير اشرف سلطان، موجب اطمينان جماعت افغان و خشنودي اهل اصفهان گرديد و دائم از اوقات بر افعال شاه محمود انكار مي‌نمود و خود را به خيرخواهي رعيت و سپاه، جلوه مي‌داد و براي آنكه مردم را با خود رام كند، تاج شاهي را برداشته، در پاي شاه سلطان حسين انداخت «6» و اصرار نمود كه بر سر گذاشته، پاي بر سرير سلطنت گذارد و شاه سلطان حسين در جواب گفت:
به پيران كهن غم سازگار است‌تو شاهي كن، مرا انده به كار است پس اشرف سلطان، رسولي خدمت شاه طهماسب فرستاد «7» كه تاج و تخت را بر حضرت شاه سلطان حسين كه والد ماجدم مير عبد اللّه را در راه خدمتگزاري او، محمود مردود شهيد نمود، عرضه داشتم و قبول نفرمود و به حكم ارث و استحقاق تاج و تخت خاصه شخص شماست، با
______________________________
(1). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 10.
(2). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 10.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 506.
(4). خداوند حجتهاي ايشان را به آنان بياموزاد. خداوند حجتهاي آنان را بر زبان ايشان نهاد.
(5). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 11: (و فرمود تا جسدهاي كشتگان را به احترام تمام ... به قم برده مدفون ساختند)!!
(6). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 11.
(7). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 11.
ص: 506
قليلي از مردم به چاپاري تشريف آورده بر سرير سلطنت نشسته، به قدر قوه در استرداد ممالكي كه به دست روسيه و روميه افتاده است، كوشش خواهم نمود و از اين پيغام اراده داشت كه او را گرفته به شاهزادگان مقتول ملحق سازد، ليكن خيرخواهان در پنهاني، شاه طهماسب را از خيال اشرف خبر دادند و چون اشرف از آمدن شاه طهماسب مأيوس گرديد، چند نفر از بزرگان قزلباش را كه از چنگ محمود رسته بودند، گرفته، به بهانه آنكه شما، شاه طهماسب را خبر داديد، تمامت آنها را بكشت «1» و چون اشرف سلطان از فريب دادن به شاه طهماسب مأيوس گرديد و اخبار آمدن نواب فتح علي خان قاجار، براي امداد و اعانت شاه طهماسب را شنيد، سپاه افغان را برداشته، به تعجيل براي تسخير طهران و قم روانه گرديد و شاه طهماسب قبل از ورود اشرف سلطان از طهران تشريف‌فرماي مازندران گرديد و طهران در محاصره افغان درآمد و نواب- فتح علي خان قاجار برحسب وعده‌اي كه داده بود با سپاه قاجار از استراباد براي امداد شاه- طهماسب از راه سمنان و دامغان ايلغار نموده، چون به حوالي طهران رسيد، معلوم داشت كه موكب شاهي از راه لاريجان به مازندران رفته و اشرف افغان به محاصره شهر طهران پرداخته است «2» نواب فتح علي خان چند كرت بر اردوي افغان حمله برد و چون شاهي در ميان نبود و سپاه افغان از حد افزون بود، امير قاجار سر خود را گرفته به مازندران رفته، در شهر اشرف، شرفياب حضور شاه طهماسب گرديد و به لقب جليل نايب السلطنه سرافراز آمد «3» و اشرف سلطان شهر طهران را مسخر داشت.
و در همين سال [1137]: ايالت لارستان، به خداداد خان افغان و حكومت بندر عباس به بارو خان افغان عنايت گرديد.
و در سال 1138: مطابق ئيلان‌ئيل، حضرت شاه طهماسب به مصلحت‌بيني نواب نايب- السلطنه قاجار، به استراباد رفته از طوايف قاجار و گوكلان «4» و يموت تركمان سپاهي فراهم آورده به قصد تسخير خراسان كه ملك محمود سيستاني بيشتر بلاد آنرا گرفته بود و در شهر مشهد مقدس به دعوي سلطنت خطبه و سكه را به نام خود نموده «5» تاج كياني ساخته، بر سر مي‌گذاشت، نهضت فرمود و چون به دامغان رسيدند، امراي خراساني كه رتبه خود را از ملك محمود بالاتر مي‌دانستند، يك يك آمده، به توسط نواب نايب السلطنه، مورد عنايت شاهي مي‌شدند و ميرزا علي اكبر «6» نام از جانب ندر قلي بيك كه در ايام شوريدگي «7» خراسان به زور بازوي خود، نواحي ابيورد را در تحت اقتدار داشت با عرايض ضراعت‌آميز، آمده به وسيله نواب نايب السلطنه قاجار شرفياب حضور شاهي شد و برحسب استدعاي او فرمان حكومت نواحي ابيورد به نام
______________________________
(1). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 11.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 508.
(3). (بعد از ورود به دامغان، خان جلالت بنيان به منصب والاي نيابت سلطنت منصوب گرديد). روضة الصفا، ج 8، ص 511.
(4). نام يكي از طوائف تركمن كه در حوالي مصب رود گرگانرود سكني دارند. (معين).
(5). در متن: (نمود).
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 511.
(7). در متن: (شوريده‌گي).
ص: 507
ندر قلي بيك مرقوم شد و ميرزا علي اكبر با نيل مقصود، عود نمود «1» و چون عاقبت كار ندر قلي بيك به سلطنت فارس، بلكه تمامت ممالك ايران و هندوستان و تركستان رسيد، مناسب آنكه بر سبيل اختيار برخي از بدايت حال او تا اين زمان كه فرمان شاهي براي او شرف صدور يافت در فارسنامه ناصري نگاشته آيد:
پس ببايد دانست كه ندر قلي بيك پسر امام قلي بيك از طايفه قرقلوي افشار است و امام قلي بيك از اهل حرفت و زراعت بود و ندر قلي بيك در قلعه دستجرد خراسان در سال هزار و صد متولد شد «2» و در ايام رشد و تميز، سر از حرفت و زراعتكاري پيچيده، به ملازمت بابا علي بيك- كوسه احمدلو افشار «3»، ضابط ابيورد رسيد و به حسن خدمت و جلادت از تمامت ملازمين بابا علي بيك برتر گرديد و هر كس از اطاعت بابا علي بيك بيرون رفت، سزاي او را در كنارش گذاشت و چند بار به اصفهان آمده مطالب بابا علي بيك را انجام داد و چون بابا علي بيك را پسري نبود، او را به پسري برداشته، دختر خود را به او داد و در سال [1131] «4» رضا قلي بيك پسر ندر قلي بيك متولد گرديد و چون بابا علي بيك وفات يافت اموالش به ندر قلي بيك رسيد و چند سر اسب خريد و به مناسبت خود چند سوار از اقوام خود فراهم آورده به ارض اقدس «5» رفته، خدمت ملك محمود سيستاني كه خود را پادشاه خراسان مي‌دانست رسيده و از زمره خواص او گرديد و بهر خدمت مشكلي مأمور مي‌شد، با نيل مقصود بازمي‌گشت و قليج نام و امامقلي نام افشار كه خود را از او نجيب‌تر مي‌دانستند، بر او حسد برده، دشمني مي‌نمودند، روزي در شكارگاه فرصت يافته، آنها را بكشت «6» و به جانب ابيورد فرار نمود، پس جماعتي را با خود يار داشته به خونريزي سركشان و تاراج همسايگان مشغول گرديد و ملك محمود از عهده تنبيه او برنيامده، كار او به جائي رسيد كه پانصد نفر سوار قرقلوي افشار و تركمان و جلاير با او موافق گشته، بر كلات و نسا «7» و ابيورد مسلط شده، فرمان حضرت شاه طهماسب به افتخار او و حكومت آن نواحي صادر گرديد و به جلادت و تهور «8» و مردانگي معروف گرديد و نواب فتح علي خان نايب- السلطنه قاجار براي قوت كار خود بعد از اجازت از شاه طهماسب، حسين علي بيك معير الممالك «9» را به رسالت نزد ندر قلي بيك فرستاده، او را به حضور مبارك شاهي رسانيد، پس به منصب «10» قورچي-
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 511.
(2). در جهانگشاي نادري، ص 27، آمده است كه: تولد آن حضرت در يوم شنبه 28 سال 1110 هجري مطابق لوي- ئيل در قلعه دستجرد دره جز، در مكاني كه به مولود خانه شهرت يافته اتفاق افتاده و به اسم جد خود ندر قلي بيگ موسوم گرديد.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 514، و جهانگشاي نادري، ص 28.
(4). در متن: سال 1031، تصحيح شد. ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 514، و جهانگشاي نادري، ص 28: تولد رضا قلي- ميرزا به نوشته ميرزا مهدي خان در شب يكشنبه 25 جمادي الاولي دو ساعت و نيم از شب مزبور اتفاق افتاد.
(5). مقصود مشهد است.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 514، و جهانگشاي نادري، ص 31 و 32.
(7). در متن: (فسا)، تصحيح شد. ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 515.
(8). در متن: (تهاور).
(9). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 515، و جهانگشاي نادري، ص 55: حسن علي بيك.
(10). در متن: (به سبب).
ص: 508
باشي و لقب طهماسب قلي خان سرافراز گرديد «1» و مأمور به محاصره شهر مشهد گشته، چند فوج سپاه قزلباش را برداشته، روانه گرديد و ملك محمود سيستاني باروي شهر مشهد را مضبوط ساخته، در پس حصار نشست و طهماسب قلي خان، بعد از ورود چندين كرت يورش برده، دلاوريها نموده، كاري از پيش نبرد و بعد از دو سه روزي موكب والا در جوار مزار خواجه ربيع «2» در نزديكي شهر مشهد مقدس نزول اجلال نمود و روزبروز بر رتبه طهماسب قلي خان افزود تا كارش به جائي رسيد كه در خيال سلطنت افتاد و نواب فتح علي خان نايب السلطنه را مخل حصول مقصود خود مي‌پنداشت «3» و براي دفع او به رشوه و تملق، جماعتي از اركان دولت را با خود يار ساخته خاطرنشان حضرت شاه طهماسب نمودند كه فتح علي خان در تهيه «4» و تدارك سلطنت براي خود افتاده و زماني نگذشته كه شاه را مقيد داشته، لواي پادشاهي خواهد افراشت، پس پادشاه نادان، دوست خيرخواه خود را به دست دشمن بدخواه داده، تيشه بر ريشه خود زد و طهماسب قلي خان با جماعتي اتفاق كرده، نواب فتح علي خان نايب السلطنه را كشتند و جنازه او را در جوار مزار خواجه ربيع دفن نمودند. «5»
و اين واقعه در چهاردهم ماه صفر سال 1139 مطابق يونت‌ئيل «6» اتفاق افتاد و ملك محمود از اين قضيه خشنود گشت و روز ديگر از شهر درآمده، بر اردوي شاهي حمله برده، كاري نكرده، بازگشت به شهر نمود و بعد از سه چهار روز طهماسب قلي خان پاي مردانگي را فشرده، به قهر و غلبه شهر مشهد را مسخر نمود و ملك محمود، لباس فقر و درويشي پوشيده در زاويه‌اي از آستانه مباركه رضويه پنهان گرديد «7».
و در بيست و ششم ماه رجب اين سال [1139]: نزول آفتاب به برج حمل واقع شد «8».
و در سال 1140 مطابق قوي‌ئيل، احمد پاشا والي بغداد و سردار سپاه رومي كه بيشتر از آذربايجان و قزوين و كرمان‌شاهان و بلاد ديگر عراق عجم را در تصرف داشتند، با سپاهي بي‌اندازه، براي تسخير اصفهان و رهائي شاه سلطان حسين از حبس و قيد افغان به همدان آمد و رسولي نزد اشرف سلطان فرستاد و ما في الضمير را از او خواستند، اشرف سلطان جواب را به سفير تير و زبان شمشير حواله نمود و با سپاه افغان و ايران به گلپايگان آمد و اميني را روانه اصفهان داشته، پادشاه سعيد سلطان حسين را شهيد كرده، سر او را براي احمد پاشا روانه داشت «9» و تاريخ اين واقعه را «تجديد لقتل الحسين»: [1140] گفته‌اند، پس اشرف سلطان به استقبال احمد پاشا شتافت و از
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 515، طهماسب قلي به معني غلام طهماسب است.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 57، و در روضة الصفا، ج 8، ص 516، آمده است: (در جوار مزار جناب ربيع بن الخثيم مشهور به خواجه ربيع).
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 515، و جهانگشاي نادري، ص 58.
(4). در متن: (تحيه).
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 59، و روضة الصفا، ج 8، ص 518.
(6). در جهانگشاي نادري، ص 57: سنه 1139 مطابق با (لوي‌ئيل) است. روضة الصفا، ج 9، ص 518: تاريخ اين واقعه را جمعه دوازدهم محرم سال 1139 نوشته است.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 519، و جهانگشاي نادري، ص 62.
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 67.
(9). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 505.
ص: 509
اتفاقات آنكه دو هزار نفر سپاه رومي، از اردوي بزرگ دور افتاده، از راه ديگري گرفتار لشكر افغان شدند و در پانزده فرسخي شهر اصفهان تمامت آنها از شمشير افغان درگذشتند و اين فتح موجب هراس روميان گرديد و احمد پاشا حكم به توقف اردو نمود و در دوره خود، خندقي كندند و توپخانه را مضبوط داشتند و اشرف سلطان حيلتي انگيخت و در پنهاني جاسوسان به اردوي رومي فرستاد و امراي اكراد را كه در سپاه رومي صاحب مناصب بودند به رشوه و وعده فريفتند و به ظاهر چهار نفر از علما و مشايخ اهل سنت را كه به زهد و صلاح مشهور بودند به عنوان رسالت به اردوي رومي روانه داشت، چون به حضور سردار و امرا رسيدند يكي از آنها آغاز سخن نمود كه پادشاه ايران، حضرت اشرف سلطان به افراد شما كه برادران او هستيد، سلام مي‌رساند و مي‌پرسد چرا با مسلماناني كه موافق با فتاوي ائمه مذاهب سنت و جماعت، سلطنت را از روافض گرفته‌اند و بدعتهاي آنها را برانداخته‌اند و اعلاي اعلام اسلام را نموده‌اند به كدام قاعده جنگ مي‌نمايند، اگر شما از روي بي‌انصافي و خلاف شرع نبوي با ما كه برادران شما هستيم جنگ كنيد و ما را به دفاع مجبور داريد، خون مسلماناني كه در جنگ ريخته شود بر گردن شما خواهد بود «1»، احمد پاشا چون دانست كه اين سخن در خاطرها اثري تمام نمود، در جواب گفت من از جانب قائم مقام خلفاء راشدين رضوان اللّه عليهم كه به حكم شريعت مصطفوي اولو الامر مسلمانان است مأمورم و گفته‌اند المأمور معذور. مي‌دانيد كه اطاعت اولو الامر و قائم مقام خلفاء رسول خدا (ص) بر كافه مسلمانان واجب است و اشرف يكي از مسلمانان است بايد يا به اطاعت پادشاه من كه جانشين خلفاست گردن نهد يا سزاي نافرماني خود را دريابد، هنوز اين‌گونه سخنان در ميان بود كه بانگ اذان برخاست و جانبين مشغول نماز شدند و بعد از اداي نماز فرستادگان اشرف سلطان در دعاي بعد از نماز به آواز بلند، اتفاق مسلمين و اجتماع قلوب موحدين را از خدايتعالي درخواست نمودند و گفتار و كردار آنها رسوخي تمام در دلها نمود «2» و چون آن چهار نفر علما و مشايخ مرخص شدند، جماعتي از امرا و اهل اردو آنها را تا مسافتي مشايعت نموده، خاطر آنها را از جنگ آسوده داشتند كه چون برخلاف شريعت است اقدام نخواهيم نمود و احمد پاشا از ترس آنكه مبادا اين اختلاف به تمامت سپاه سرايت كند، در جنگ شتاب نمود و سپاه رومي شصت هزار نفر بود و هفتاد ارابه توپ داشتند و لشكر افغان به نيمه سپاه رومي نمي‌رسيد بلكه كمتر و آتشخانه آنها منحصر به چهل زنبورك بود كه بر شترها بار داشتند «3» و بعد از جنگ سپاه رومي كه بيشتر آنها دل به جنگ ندادند شكست يافت و دوازده هزار نفر از رومي عرضه شمشير و تفنگ شدند و اشرف سلطان حكم نمود كه افغانان از پي هزيمت‌شدگان «4» نروند و احمد پاشا تا كرمان‌شاهان توقف ننمود و تمامت توپ و قورخانه روميان به دست افغانان افتاد و احمد پاشا از كرمان‌شاه روانه بغداد گرديد «5» و اشرف سلطان رسولي زبان‌دان روانه بغداد داشت و پيغام فرستاد كه آنچه از نواب احمد پاشا و سپاه دولت عاليه
______________________________
(1). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 12.
(2). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 12.
(3). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 12.
(4). در متن: (شده‌گان).
(5). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 12.
ص: 510
قيصريه به دست دلاوران افغان افتاده، جز آلات حربيه، اگر اميني روانه داريد تسليم او خواهد شد و تمامت اسراي رومي را به احترام و تدارك سفر روانه بغداد نمود و زخم‌داران را نگاه- داشته، بعد از التيام زخمها، مرخص فرمود، پس اموالي را كه از سپاه رومي به دست افغان افتاده بود بتمامها تسليم اميني نموده، روانه بغداد داشت و به صاحبانش رسانيد و به اين سبب نام اشرف سلطان در ممالك روم به نيكوئي مشهور گرديد و چنان شد كه رجال دولت رومي مجبور گشته، با او صلح نمودند و قرار دادند كه اشرف سلطان، حضرت قيصر را اولو الامر داند و حضرت- قيصر او را پادشاه ايران گويد و ممالكي كه در آن وقت از ايران در تصرف رومي بود، مانند آذربايجان و سلطانيه و قزوين و كرمان‌شاهان و همدان به حكومت ابدي به اولياي آن دولت مقرر باشد «1» و توپخانه و جباخانه «2» كه از روميان به دست افغان افتاده، واپس فرستند و هر سال قافله از ايران به مكه معظمه و مدينه طيبه رفته، قرين عزت باشد و از اين قرارها و كردارها كه گفته شد، كارداني و مردانگي اشرف معلوم مي‌شود.
و عيد نوروز سال پيچين‌ئيل در هفتم ماه شعبان سنه 1140 اتفاق افتاد.

[وقايع فارس در روزگار افشاريه]

و در سال 1141 از اهتمام ندر قلي بيك كه او را طهماسب قلي خان مي‌گفتند، شصت هزار نفر مرد جنگي، سواره و پياده، در اردوي شاه طهماسب حاضر ركاب شدند «3» و موكب والا از مشهد مقدس به جانب هرات نهضت نمود و اللّه‌يار خان افغان ابدالي از هرات درآمده «4» در كافر- قلعه، تلاقي شده، اللّه‌يار خان شكست يافت و به هرات رفته، متحصن گرديد و بعد از ورود موكب والا نزديكي هرات، جماعت افغان اظهار دولت‌خواهي نموده از شهر درآمده، مورد عنايت شدند و طهماسبقلي خان به ميل خاطر خود حاكمي معين نمود.
و عيد نوروز در سال تخاقوي‌ئيل در هيجدهم [شعبان] «5» سنه 1141 اتفاق افتاد.
و در ماه ذي الحجه اين سال [1141]: شاه و سپاه از هرات عود به مشهد مقدس نمودند.
و در ماه محرم سال 1142: اشرف سلطان به خيال آنكه شاه طهماسب و طهماسب قلي خان، سپهسالار، گرفتار جنگ و كارزار با طايفه افغان ابدالي هستند و صفحه خراسان از سپاه خالي است، با لشكر خود و اكراد به قصد تسخير مشهد مقدس، نهضت نمود «6» و حضرت شاه طهماسب و طهماسب قلي خان كه از هرات تازه وارد مشهد شده بودند، از حركت اشرف سلطان مطلع گشته، با چهل هزار سپاه خراساني و تركمان و ابدالي افغان و قاجار به عزم استقبال اشرف سلطان، از مشهد مقدس حركت فرموده، وارد بسطام شدند و سيدال «7» افغان كه سردار سپاه اشرف و مرد ميدان جنگ بود، پيش افتاده، شبيخون بر توپخانه شاهي برده، جلادتي نموده، كاري نكرده، عود نمود و اردوي اشرف سلطان در قريه مهماندوست دامغان، رحل اقامت انداخت و اردوي
______________________________
(1). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 13.
(2). قورخانه، اسلحه‌خانه: جبه‌خانه.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 520.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 521، و جهانگشاي نادري، ص 89.
(5). در متن نيست با توجه به جهانگشاي نادري ص 87، افزوده شد.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 96.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 96.
ص: 511
شاهي از بسطام حركت كرده، در نزديكي آب مهماندوست «1»، با سپاه اشرف سلطان جنگ كرده، از اهتمام و مردانگي طهماسب قلي خان سپهسالار، شكست فاحش بر لشكر اشرف سلطان افتاد و چند نفر از بزرگان آنها كشته گشت و بقية السيف فرار كردند «2» و در نزديكي خوار «3» ورامين، اشرف حكم نمود كه تفنگچيان افغان در دره‌اي كه بر سر راه بود نشسته، بلكه تداركي كنند، هنوز سپاه قزلباش نارسيده كه تفنگچيان فرار نمودند و اشرف به جانب اصفهان تاخته، بعد از ورود سه هزار نفر از علما و بزرگان و رعاياي شهر اصفهان را بكشت «4» و شاه طهماسب به طهران آمده، مردمانش را قرين رأفت و مهرباني فرمود و مرحوم ميرزا محمد، كلانتر شيراز، در روزنامه خود نوشته است كه چون خبر استيلاي شاه طهماسب و طهماسب قلي خان سپهسالار در مملكت خراسان را و تسخير هرات و حركت اشرف به سمت خراسان، به شيراز رسيد «5»، امراي افغان و بزرگان فارس مانند ميرزا ابو طالب ثاني كلانتر شيراز و ميرزا محمد حسين شريفي، مجمعي ساختند و واقعات خراسان را بيان داشتند و كلام اللّه مجيد را در مجلس گواه قرار دادند كه اگر فتح و نصرت با اشرف سلطان شود، افغانان فارس بيش از پيش رعايت و جانبداري از افراد فارسيان نموده، عبارت ركيك «سگ پير ترا گايم» كه افغانان در وقت خشم و غيظ به فارسيان مي‌گفتند به صيغه توبه ترك كنند و اگر فيروزي و غلبه از جانب شاه طهماسب و ندر قلي بيگ سپهسالار باشد، شيرازيان بدون تعرض و ممانعت افغانان را گذاشته كه به سلامت از شيراز به افغانستان روند و اين معاهده را به سوگند قرآني استوار داشتند. دو سه روزي نگذشته كه فتحنامه جنگ مهماندوست و شكست اشرف سلطان به صحابت فرهاد بيگ، قورچي خراساني به بخت‌برگشتگان شيرازي رسيد، اهل شيراز عهد و ميثاق دو روزه را فراموش داشته، يادي از سوگند به قرآن نكرده، مردمان ياوه‌باف و هرزه- گوي، پيش افتاده، كار از گفتگو گذشته، در هر كوچه، افغاني را يافتند، كشتند و دقيقه‌اي از خلف عهد، فرو نگذاشتند و افغانان پناه به قلعه دار الحكومه كه خود احداث كرده بودند، برده، برج و بارو را محكم داشته شب را گذرانيدند و صبح زود جماعت افغان و تفنگچيان سمغاني كازروني و خنجي و پشوري و لاري كه از اهل سنت بودند، يورش به جانب شهر شيراز انداخته، به سه چهار ساعت، شهر را مسخر داشته قتل و غارت نموده، زنها را به اسيري بردند و خانه‌ها را سوختند، بعضي دست و پائي زده، عيال خود را به بقاع متبركه و خانقاه برده، نيم‌جاني درانداخت.
و از اتفاقات غيرحسنه وقوع اين قضيه‌ها در اوائل فصل عقرب بود.
و در اين سال [1142]: بارانش نمونه‌اي از طوفان نوح (ع) و چندين مرتبه برف آمد كه هر كس از چنگ افغان رست، از شدت سرما رخت به آخرت بربست، بعلاوه، قحط و غلا فوق- العاده گرديد، هيمه و زغال ناياب بود و بالاي همه دردها مرض وبا شايع گرديد و آنچه به حساب درآمد، بعد از قتل‌عام نزديك به سي هزار نفر از سرما و وبا در سلك خاموشان وادي فنا منتظم شدند.
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 97.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 98.
(3). در متن: (خار). در جهانگشاي نادري، ص 100، آمده است كه: (سر دره‌خوار را كه ميان دو كوه واقع است).
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 102.
(5). روزنامه ميرزا محمد كلانتر فارسي، ص 4 با تغييري در مضامين و عبارات.
ص: 512
و در همين سال [1142]: به استدعاي اشرف سلطان، پاشايان همدان و كرمانشاهان و سلطانيه با سپاه رومي و توپخانه به اصفهان آمده، بعد از آسايش به قصد تسخير قم و كاشان و طهران، از اصفهان نهضت نمودند و حضرت شاه طهماسب در طهران توقف نمود و نواب- طهماسب قلي خان سپهسالار، براي تسخير اصفهان از طهران حركت نمود و اشرف سلطان در صحراي مورچه‌خورت «1» از آمدن نواب سپهسالار مطلع گشته، اردوي افغان و رومي را حكم به توقف نمود، روز ديگر طهماسب قلي خان بر اشرف سلطان حمله برده، او را شكست داده، نزديك به چهار هزار نفر از سپاه افغان و جماعتي از لشكر رومي، كشته گشت و اموال فراوان عايد سپاه خراسان گرديد و نواب طهماسب قلي خان حكم فرمود كه تمامت اموال «2» افغان و رومي را جمع كرده، آتش زدند «3» و سپاه خود را سبكبار نمود و اشرف سلطان وارد اصفهان گشته، اهل و عيال خود و افغانان را برداشته، به شتاب تمام وارد شيراز گرديد «4» و چون خبر تسخير اصفهان به حضرت شاه طهماسب رسيد، به تعجيل از طهران نهضت نمود و روز بيست و سيم ماه ربيع ثاني وارد دار السلطنه اصفهان شد «5» و مردم شهري و لشكري، نشاطي تمام به ظهور رسانيدند و چون به سراي پادشاهي رسيد و خرابيها را ديد، گريه نمود و داخل حرمسرا گرديد، زني كه در لباس خدمتكاران بود حضرت شاه طهماسب را دربر كشيد و مانند مرده بر زمين افتاد، چون شاه طهماسب به دقت ملاحظه نمود، مادر او بود «6» كه در مدت غلبه افغان از حرمسرا بدر نرفته، در زمره خدمتكاران افغانان برقرار مانده بود و حضرت شاه طهماسب به سپهسالار فرمود كه به شتاب تمام بايد افغانان را از فارس بيرون كنيم و سپهسالار كه هميشه در تدارك سلطنت براي خود بود عرض نمود كه بايد فرمان صادر گردد كه هرجا و هرقدر وجه نقد و سيورسات ضرور شود بي‌سؤال و جواب، دريافت كنم و شاه طهماسب طوعا او كرها، قبول اين مدعا را كه در حقيقت تفويض سلطنت بود، نمود «7» و بعد از ورود اشرف سلطان به شيراز، تمامت افغانان از كوه‌گيلويه و لارستان و يزد و كرمان، به شيراز آمده، مهياي جنگ با طهماسب قلي خان سپهسالار، شدند و نواب سپهسالار، با- آنكه فصل زمستان بود و صحراها پر از برف و اشرف، آباديهاي ميانه شيراز و اصفهان را خراب كرده بود، از راه ابرقوه و مشهد مادر سليمان «8» عليه السلام وارد تخت جمشيد، نه فرسخي شيراز گرديد و ميرزا محمد حسين شريفي شيرازي «9» كه بعد از چند سال ديگر به حكومت و صاحب‌اختياري مملكت فارس رسيد: خدمت نواب طهماسب قلي خان رسيد و كيفيت جنگ با افغان و تسخير شيراز را به عرض رسانيد و در بين معروض داشت كه توليت آستانه مباركه شاه‌چراغ «اباعن جد» با پدران من بوده و بعد از وفات ميرزا بديع الزمان متولي سابق آستانه مباركه، كه پسرعموي من
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 103.
(2). در متن: (اموال و افغان).
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 105، روضة الصفا، ج 8، ص 525.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 106، مجمع التواريخ، ص 80، و روضة الصفا، ج 8، ص 525.
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 107.
(6). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 15.
(7). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 15.
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 109.
(9). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 6.
ص: 513
بود، ميرزا ابو طالب كلانتر شيراز، به وجه غصب، تصرف در املاك موقوفه و آستانه مباركه نموده است، استدعا دارم كه رقم توليت و تصرف املاك موقوفه را به من عنايت فرمائيد، طهماسب قلي خان صدور اين رقم را به فال نيكو گرفت، ليكن در جواب گفت: مگر نشنيده‌اي كه گفته‌اند:
چنين گفت با او خداوند رخش‌به دشت آهوي ناگرفته مبخش «1» اميدوارم كه بعد از حصول مقصود، توليت را به تو واگذارم و چون اشرف سلطان خبر ورود طهماسب قلي خان را به خاك فارس شنيد، جارچيان به كوچه و بازار شيراز فرستاده، جار كشيدند كه اهل شيراز هر كس تواند با عيال و بي‌عيال از شيراز بيرون رود كه فردا اگر مردي در شيراز يافت شود واجب القتل باشد و جناب ميرزا مجد الدين محمد جد بلاواسطه نگارنده اين فارسنامه، با عيال از شيراز به فسا رفته، در قريه قصر كرم وقفي اجدادي خود، توقف نمود و روز ديگر از قدغن اشرف سلطان، جماعتي كه به مساهله در شيراز مانده بودند، كشته شمشير افغان گشتند و اشرف سلطان با بيست هزار نفر سپاه افغان به زرقان پنج فرسخي شيراز رفت و نواب طهماسب قلي خان، از تخت جمشيد مرودشت به جانب زرقان حركت نمود «2»، در صحراي آهوچر، به هم رسيده، جنگ كرده، فتح از جانب طهماسب قلي خان گشته، سپاه افغان عود به شيراز نموده، طهماسب قلي خان به زرقان رسيد و امراي افغان مانند ميا «3» صديق و ملا زعفران و سيدال «4»، عود به زرقان نموده، از در استيمان درآمده، شرط كردند كه تمامت اسراي ايراني و يك نفر از دختران شاه سلطان حسين كه همراه آورده بودند، رد نمايند و استدعا كردند كه اذن يافته، افغانان با عيال به صوب قندهار، روانه شوند و چون اين جماعت عود به شيراز نمودند، اشرف سلطان فرار كرده به سمت لارستان رفته بود و اشرف سلطان برادر خود را با خزانه بسيار، از جانب دريا، روانه بصره مي‌نمود كه جماعتي از ده‌نشينان لارستان خبر يافته، برادر اشرف را كشتند و خزانه را بردند و اهل شهر لار هجوم آورده «5»، افغاناني را كه به حكومت مشغول بودند، كشتند، چون اين اخبار به اشرف رسيد، قطع اميد از همه‌جا نمود و بواسطه امدادي كه در وقت آمدن به ايران، از اهل سيستان ديده بود، باز به اميدواري، به جانب سيستان روانه گشت و از هرجا عبور نمود، سر راه را بر او گرفته، آنچه توانستند از اموال او [را] بردند تا كارش به جائي رسيد كه با دو نفر از مخصوصان خود در بيابان سرگردان بود كه در بين، ابراهيم نام غلام مير حسين، برادر شاه محمود افغان به او رسيده، او را بكشت و سرش را با قطعه الماس بسيار بزرگي به امير حسين رسانيد و امير حسين آن الماس را به دربار شاه طهماسب روانه داشت. «6»
اما طهماسب قلي خان چون از فرار اشرف مطلع گشت، وارد شيراز شده، توقف نكرده، به شتاب در عقب اشرف تاخت، چون خبري از او نيافت، بسياري از افغانان را كشته، ملا زعفران
______________________________
(1). شعر از فردوسي است.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 109.
(3). چنين است در جهانگشاي نادري، ص 110. اما در روضة الصفا، ج 8، ص 525: ملا ابو بكر صديق است.
(4). در روضة الصفا، ج 8، ص 525: (صيدال).
(5). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 16.
(6). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 16.
ص: 514
و سيدال را گرفته، عود به شيراز نمود «1» و زمان تغلب افغانان را سپري فرمود و چون طهماسب قلي خان، قبل از تسخير شيراز، نذر كرده بود كه بعد از فتح، توليت آستانه مباركه شاه‌چراغ را به ميرزا محمد حسين شريفي شيرازي واگذارد «2» به وعده وفا نمود و بعلاوه مبلغ يكهزار و- پانصد تومان رايج آن زمان براي تعمير بقعه مباركه و مقدار هفتصد و بيست مثقال طلاي خالص را قنديلي ساخته به زنجير نقره، در حرم محترم شاه‌چراغ آويختند و آن قنديل تا سال 1239 كه تمام عمارات آن بقعه از زلزله خراب شد، باقي بود و همان قنديل را شكسته، فروخته، قيمت آن را به مصارف تعمير، خرج نمودند.
و روزي نواب طهماسب قلي خان در تكيه خواجه حافظ از ديوان بلاغت‌نشانش تفأل نموده، اين غزل در بدايت صفحه آمد «3»: شعر:
سزد كه از همه دلبران ستاني باج‌چرا كه بر سر خوبان عالمي چون تاج
ز چشم مست تو پرفتنه جمله تركستان‌به چين زلف تو ما چين و هند داده خراج به شكرانه اين بشارت، تكيه خواجه (ره) را تعميري لايق نمود و آنچه از افغانان در بلوكات مانده بود به حضور سپهسالار رسانيدند، هر كس صاحب رتبه بود، روانه اصفهانش فرمود و مابقي را به سياست رسانيد، افغاناني كه از افغانستان به ايران آمدند هيچ بازگشت نكردند، يا در جنگها كشته شدند يا در بيابانها از تشنگي و گرسنگي بمردند يا اسير شده به غلامي به فروش رسيدند، جماعتي بر كشتي نشسته به جانب بحرين و لحسا، رفتند «4»، هنوز پياده نگشته كه به حكم شيخ بني خالد كشته شدند،
شيخ محمد حزين «5» صاحب تاريخ، [حزين] نوشته است: در مسقط خدمت خداداد خان افغان والي سابق لارستان رسيدم كه به شغل سقائي معيشت مي‌نمود «6» و اين مكافات مصائبي بود كه بر مردم ايران وارد آوردند و در مدت هفت سال سلطنت نزديك به چهار كرور خلق را كشتند و بهترين ممالك آنرا خراب داشتند و نيكوترين عمارات را ويرانه ساختند و نواب طهماسب قلي خان سپهسالار، زمستان را در شيراز گذرانيد «7» و از اتفاقات آنكه چندين بار، بارانهاي هفت شبانه‌روزي بباريد و آنچه خانه از دست افغان بدر رفته بود، از باران و برف خراب گرديد و چون مردمش از چنگ افغان نجات يافته بودند به نشاط و سرور گذرانيدند.
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 112.
(2). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 6.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 113 و 114.
(4). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 16.
(5). شيخ محمد علي بن ابيطالب متخلص و معروف به حزين، از افاضل علماء ايران به قرن دوازدهم است كه در سال 1103 در اصفهان متولد و در سال 1127 در همانجا درگذشت. ر ك: مقدمه تاريخ حزين، چاپ تائيد اصفهان، سال 1332، ص الف تا ي.
(6). (پس از چندي كه من به سواحل عمان رسيدم پسر يك برادر اشرف را كه قريب بيست سال عمر داشت و خداداد- خان حاكم لار را كه از امراي بزرگ ايشان بود در شهر مسقط بديدم، هر دو مشكي بر دوش گرفته، آب به خانه‌ها مي‌بردند ... سرور خان نامي نيز از امراي ايشان در آنجا بود گفتند به مزدوري كار گل مي‌كند). تاريخ حزين، چاپ تائيد اصفهان، ص 89.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 114.
ص: 515
و عيد نوروز ايت‌ئيل در بيست و نهم اين سنه [1142]: اتفاق افتاد و فصل بهار دررسيد و محمد علي خان پسر اصلان خان قوللر آقاسي، از جانب حضرت شاه طهماسب به ايالت و دارائي مملكت فارس سرافراز گشته، وارد شيراز گرديد و برحسب حكم نواب طهماسب قلي خان سپهسالار، محصلان ساعي بر ملاك و باغبانان ديواني و اربابي گماشته، طوعا او كرها به غرس اشجار و آبادي باغات كه در زمان افغان، درختي در آنها، نگذاشته بودند، پرداختند «1» و تا سه سال اهتمام نمودند و باغات اربابي و ديواني مانند باغ فردوس و خلدبرين و باغ شاه و فتح‌آباد و عيش‌آباد و حسين‌آباد و گلابكده و حسن بيگي و شرف «2» و سعدآباد «3» خرگاهي و تكاياي جانب جعفرآباد و مصلي و چارباغ و باغات سركت [و] محمودآباد و قوام‌آباد و خلخان و دلگشا، به حليه آبادي رسيد و مرحوم ميرزا محمد كلانتر شيراز نوشته [است] آبادي اين باغها به جائي رسيد كه خالي از اغراق نزديك به سي هزار سرو و كاج و چنار داشت «4»، به غير از درختان ثمري و باغستان قصر الدشت و چارموضع.
القصه حضرت شاه طهماسب به صحابت حسين علي خان معير الممالك جيقه مرصع براي سپهسالار و موازي سيصد دست لباس فاخر به رسم خلعت براي افراد امرا و سپاه فرستاد «5» و سپهسالار، جيقه را بر سر زده به وعده شعر خواجه حافظ مستعد تخت و تاج گرديد و چون بعد از شكست اشرف افغان در منزل مهمان‌دوست، رضا قلي خان شاملو «6»، براي استرداد بلاد عراق و آذربايجان به رسم سفارت به استنبل رفته، از خدمت اعليحضرت قيصر مطالبه رد بلاد را نمود و جوابي مطابق سؤال نشنيد و مأيوس بازگرديده بود، طهماسب قلي خان سپهسالار، در استرداد آن بلاد به قوه بازو و بخت بلند پادشاه، استيذان نموده و اجراي پاره‌اي از مطالب را از حسين علي خان تقاضا فرمود و بعد از ورود حسين علي خان، حضرت شاه طهماسب، مقصود سپهسالار را به عمل آورده، فرمان دارائي مملكت خراسان و سپهسالاري تمامت ممالك ايران را به نام ندر قلي بيك كه او را طهماسب قلي خان مي‌نگاشتند، روانه فرموده، مأمور به استرداد بلاد مذكوره‌اش داشت و در- ضمن، بشارت مواصلت همشيره شاهي براي رضا قلي خان پسر بزرگ سپهسالار را رسانيدند. «7»
و نواب سپهسالار در ماه شعبان همين سال [1142]: به قصد تسخير بلاد عراق، از شيراز نهضت فرمود و قبل از ورود به قصبه كازرون، جماعتي را معين نموده، چون قضاي ناگهاني وارد قريه سمغان كازرون كه مردمانش براي اتحاد مذهبي به افغانان پيوسته، در خرابي و كشتن اهل شيراز، اغماض نكرده بودند شدند و به تلافي خونهاي ناحق به مكافات رسيدند، پس از كازرون به شولستان و بهبهان رفته، خوانين شولستان و كوه‌گيلويه كه سر در اطاعت افغان درنياورده بودند و ميرزا قوام الدين طباطبائي كلانتر بهبهان كه سه چهار مرتبه، سپاه افغان را در
______________________________
(1). عينا منقول از روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 8 است.
(2). در متن: (مشرف) با توجه به روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 9، تصحيح شد.
(3). در متن: (سعدآباد و خرگاهي) با توجه به روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 9، تصحيح شد.
(4). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 9.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 527، جهانگشاي نادري، ص 118.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 118.
(7). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 19.
ص: 516
محاصره بهبهان شكست داده بود، مورد عنايت فرمود و از رامهرمز گذشته مشايخ اعراب آل خميس را گوشمال داده، وارد شوشتر گرديد «1» و بند شط كارون را كه نزديك به انهدام بود حكم به تعمير فرمود «2» و چون وارد بلده دزفول گرديد، محمد خان بلوچ «3» كه از جانب اشرف افغان به سفارت روم رفته بود، به شرف حضور نواب سپهسالار رسيده، مورد شفقت شده، به حكومت، بهبهان و كوه‌گيلويه مقرر گرديد. و در اين منزل، باز از جانب حضرت شاه طهماسب، فرمان موضوعي خراسان و مازندران و سيستان و كرمان از ممالك محروسه ايران، براي سپهسالار رسيد و در طي آن مندرج بود كه بعد از اين، او را پادشاه ممالك موضوعه گويند و سكه پول طلا و نقره را كه مخصوص به مواجب سپاه داده مي‌شود به نام او باشد و سپهسالار تمامت مطالب را قبول نمود جز نام شاهي را كه بر خود روا نداشت، پس با خاطري خوش، از لرستان فيلي گذشته وارد صحراي نهاوند گرديد و عثمان پاشا را شكست داده، نهاوند را متصرف گرديد كه خبر آوردند، پاشايان عراق در ملاير مجتمع گشته، مستعد جنگ نشسته‌اند.
روز ديگر نواب سپهسالار از نهاوند كوچ كرده «4»، به ايلغار «5» به سپاه رومي رسيده، آنها را شكست داده، اموال آنها «6» را به سپاه قزلباش قسمت نمود و تا نزديك به همدان آنها را تعاقب فرمود و بسياري از آنها را بكشت و از همدان به كرمانشاهان رفت و حسن پاشاي والي فرار نموده، به بغداد شتافت، پس تدارك تسخير تبريز نموده از ديوان خواجه حافظ (رحمة اللّه عليه) تفأل خواست و اين غزل را در صفحه تفأل خواندند «7»:
عراق و فارس گرفتي به شعر خود حافظبيا كه نوبت بغداد و وقت تبريز است و در غره محرم سال 1143: براي تسخير تبريز نهضت نمود و در بين راه، خبر آوردند كه چند نفر از پاشايان رومي در قلعه «ميان‌دوآب» نشسته‌اند، نواب سپهسالار با فوجي از لشكر گزيده، ايلغار نموده، بيست و دو فرسخ راه را طي كرده، خود را به روميان رسانيده، آنها را شكست داده، به جانب مراغه فرار نمودند و خبر رسيد كه مصطفي پاشا، والي تبريز و جماعتي از روميان اراده فرار كرده‌اند، نواب سپهسالار به ايلغار به آنها رسيد، سه چهار هزار نفر از آنها را بكشت و دو هزار نفر [را] اسير نمود.
و روز بيست و هفتم ماه محرم همين سال [1143]: وارد شهر تبريز گرديد و اسيران رومي را مأمور به ارابه‌كشي نمود. و در همين ايام خبر خلع سلطنت از سلطان احمد خان و جلوس اعليحضرت سلطان محمود خان قيصر روم رسيد.
و عيد نوروز در سال تنگوزئيل خيريت دليل، در يازدهم ماه رمضان اين سنه [1143]:
______________________________
(1). در تاريخ نظامي و سياسي دوره نادرشاه، (ص 309)، مي‌خوانيم: (... نادر در 8 شعبان 1142 از شيراز به باشت- ممسني به رامهرمز و دزفول و خرم‌آباد و بروجرد و نهاوند رفت و با روميان جنگيد و آنان را شكست داد ...).
(2). تاريخ نظامي و سياسي دوره نادرشاه، ص 302.
(3). تاريخ نظامي و سياسي دوره نادرشاه، ص 302 و روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 10.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 118، 119.
(5). در متن: (ابلغارا).
(6). در متن: (اظها).
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 123، 124.
ص: 517
اتفاق افتاد «1» و از جانب خراسان خبر آوردند كه ذو الفقار خان «2» افغان ابدالي شهر هرات را از تصرف امناي دولت ايران گرفت، نواب سپهسالار، نظم خراسان را مقدم دانسته، به جانب خراسان نهضت نموده، طرق و شوارع را امن فرمود [و] متمردين را به سزاي خود رسانيده، وارد خراسان گرديد و بعد از چند روزي به صوب هرات رفت و شهر را محصور داشت و چندين- مرتبه با افغانان ابدالي جنگ كرده، در همه وقت فيروزي يافت.
و در غره ماه رمضان سال 1144: شهر هرات را مفتوح نمود و زمان محاصره، از نه ماه بيشتر بود. «3»
و عيد نوروز سال سيچقان‌ئيل، در بيست و دويم ماه رمضان اتفاق افتاد. «4»
و در همين سال [1144]: حضرت شاه طهماسب براي تسخير آذربايجان از اصفهان، نهضت فرمود و چون با سپاه رومي مقابله گشت، شكست يافت و آنچه از آذربايجان به مردانگي سپهسالار، از روميان در سال پيش، انتزاع شده بود، در يك ماهه، باز در تصرف روميان درآمد و براي آنكه بي‌كفايتي خود را ظاهر سازد با روميان، مصالحه كرده، آنچه از بلاد آذربايجان در آن جانب رود ارس است، مخصوص دولت عاليه روميه باشد و پنج بلوك از كرمانشاهان را به احمد پاشا والي بغداد كه واسطه عقد مصالحه شده بود، واگذاشت و از قبايح اين معاهده، آن بود كه ذكري از استخلاص اسراي ايراني كه چندين هزار نفر در اين جنگ، به چنگ روميان گرفتار بودند، نفرموده بود «5»، چون اين اخبار به نواب سپهسالار رسيد، بهانه‌اي كه براي انجام سلطنت خود «6» در خاطر داشت به دست آورد ولي رعايت حزم را داشت و مكتوبي «7» به نام تمامي اهل ايران نگاشت و توبيخ و سرزنش بر اين مصالحه و معاهده نمود و نوشت:
معاهدتي كه چندين مملكت بزرگ را دهند و مصالحتي كه خلقي از بومي اين بلاد را به دست دشمن واگذارند، برخلاف حكم خدا و محبت علي مرتضي (ع) است كه ملائكه، حول حرم او هميشه خلاصي شيعيان را از شر دشمنان او از باري‌تعالي مسئلت مي‌كنند «8» و چندين رقم براي سران سپاه فرستاد از جمله رقمي است كه به محمد علي خان قوللر آقاسي والي مملكت فارس، انفاذ داشت «9» كه بعد از شكست افغان و فتح هرات و آذربايجان و استرداد شهرهاي عراق، تعجب دارم كه چگونه اولياي دولت عليه، قبول مصالحه و معاهده را خواهند نمود و اميدوار به الطاف الهي هستم كه برقرار نماند و منتظر من باش كه به حول اللّه، علي الفور، با لشكري رزم‌آزماي قلعه‌گشاي، در شماره مور و نيروي شير با نشاط جوان و تدبير پير، حركت خواهم نمود: بيت:
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 144.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 145.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 164 ببعد.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 178.
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 174.
(6). در متن: (كه).
(7). لكهارت مفاد اين نامه را در ص 85 (نادر شاه) آورده است، ترجمه مشفق همداني.
(8). متن اين فرمان در ص 175 جهانگشاي نادري آمده است.
(9). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 530، به قول لكهارت متن اين نامه در كتاب اكتشافات آسيائي، تاليف سرجان ملكم، آمده است. نادر شاه، ص 86.
ص: 518 دشمن آتش‌پرست بادپيما را بگوخاك بر سر كن كه آب رفته بازآمد به جو و سفيري به اسلامبول روانه داشت «1» و براي سلطان محمود خان قيصر روم، پيغام داد كه شرط مصالحه دولتي، رضاي امناي دولت است و هيچيك از امرا و سران سپاه راضي به اين مصالحه نخواهند بود، يا ممالك ايران را، رد فرما، يا جنگ را آماده‌باش و خبر حركت خود را به احمد پاشا والي بغداد فرستاد و دو نفر صاحب‌منصب، روانه سواحل درياي مازندران داشت كه سپاه روسيه را اخراج و بلاد گيلان و باكوبه و بنادر ايران را تصرف نمايند «2» يا مستعد جنگ باشند، بعد از ورود صاحب‌منصبان، سپاه روسيه حركت نموده، بلادي را كه در فتنه افغان، از سواحل درياي مازندران تصرف نموده بودند به‌جا گذاشتند و از پي كار خود رفتند.
و عيد نوروز سال اودئيل، در سيم ماه شوال اين سنه اتفاق افتاد.
و نواب طهماسب قلي خان سپهسالار در اواخر ماه ذي الحجه همين سال [1144]: از خراسان نهضت نمود و از حضرت شاه طهماسب درخواست داشت كه تشريف‌فرماي طهران شود.
و در ماه محرم سال 1145: محمد علي خان قوللر آقاسي، بيگلربيگي فارس و محمد خان- بلوچ والي كوه‌گيلويه با سپاهي رزم‌آزما از فارس به استقبال نواب سپهسالار حركت كرده، در بلده قم «3» به اردوي خراسان ملحق شدند و چون حضرت شاه طهماسب، از اصفهان، نهضت نفرمود، نواب سپهسالار با سپاه فارس و خراسان وارد اصفهان گرديد «4» و در باغ هزار جريب نزول نمود و در باغ سعادت‌آباد شرفياب حضور شاهي شده، در كمال خفض جناح، سه‌جا، زمين ادب را بوسيد و چون وارد مجلس گرديد «5»، اذن جلوس يافت [و] چندان اظهار جان‌فشاني و خدمتگزاري نمود كه دل شاه ساده‌دل را ربود، پس عرضه داشت كه چون اين غلام حقيقي از راه دور آمده، به كاري بزرگ مأمور گشته، براي حصول مفاخرت و سرافرازي اين بنده و دل‌گرمي سپاه خراسان، براي خدمت و جانبازي اگر حضرت اعلي، مرحمتي فرمايد و فردا امرا [را] مفتخر نمايد، هم‌سان سپاه را ديده، هم ارادت‌كيشي سپاه خراسان را فهميده، مزيد قوت و اجراي خدمت خواهد بود.
شاه تمناي سپهسالار را قبول فرمود و سپهسالار در فكر انجام و حصول مقصود افتاد و پاره‌اي از محرمان حضرت شاهي كه في الجمله بصيرتي داشتند، استنباط غدر از وجنات حال نادري نموده، شاه را از رفتن به منزل او منع نمودند و جماعتي از نادانان بي‌مايه كه از رشوه سپهسالار مست بودند، شاه را ترغيب به رفتن نمودند. «6»
______________________________
(1). لكهارت مي‌نويسد نادر نامه‌اي به پادشاه عثماني و نامه‌اي به احمد پاشا نوشت كه به بغداد خواهد رفت. (نادر شاه، ص 85).
(2). ر ك: نادر شاه، ص 88، و دره نادري، ص 297.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 185، روضة الصفا، ج 8، ص 530.
(4). نادر در شب سه‌شنبه چهارم شهر ربيع الاول دو ساعت قبل از طلوع صبح، از منزل نظر حركت كرد و در هنگام طليعه فجر به شهر اصفهان وارد شد. (جهانگشاي نادري، ص 186). اما در روضة الصفا، ج 8، ص 530، مي‌خوانيم كه: نادر در روز سه‌شنبه چهارم ربيع الاول 1344 وارد اصفهان شد.
(5). ماخوذ از روضة الصفا، ج 8، ص 531.
(6). لكهارت در ذكر اين ماجرا مي‌نويسد بعضي معتقدند كه نادر به محض ورود به اصفهان شاه طهماسب را دستگير كرد و او را به زندان انداخت. (نادر شاه، ص 90). و ر ك: جهانگشاي نادري، ص 187، و ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص- 531.
ص: 519
روز پنجم ربيع اول همين سال [1145]: حضرت شاه طهماسب، سروبر را به افسر مرصع و جامه شاهانه آراسته با مقربان درگاه به قصد بازديد سپهسالار حركت فرمود «1» و نواب سپهسالار مسافتي پياده به استقبال موكب شاهي آمده، در ركاب شاه صحبت‌كنان مي‌رفت، چون وارد اردوي سپهسالار شدند، امراي خراسان را به حضور آورده، هر يك را معرفي نمود «2» و شاه طهماسب آنها را مورد عنايت فرمود و نواب طهماسب قلي خان، پيشكش‌هاي لايق گذرانيده، خاطر شاهي را خرسند داشت، پس استدعا نمود كه امشب شهريار آفاق در منزل اين بنده خدمتگزار به عيش- و عشرت گذرانيده، زنگ غم را از دل برداريم، شاه ساده‌لوح قبول فرموده، همراهان خود را جز چند نفري از محرمان راز و نياز مرخص داشت، پس مجلس ملوكانه آراستند و به لوازم عيش و نشاط پرداختند و نواب سپهسالار جز پياله‌اي ننوشيد و حضرت شاهي تا توانست در مستي و خرابي خود كوشيد و شاه را به شاهدان سپرد و در طليعه صبح، امرا و بزرگان را حاضر ساخت و پرده حجاب را از مجلس شاه برداشت و حركات مستانه او را به بدترين وجهي به اعيان قزلباش وانمود «3» و از ناقابلي او و اختلال امور دولتي و بسياري دشمنان مذهب و دولت، شكوه نمود و تمامت بزرگان قزلباش [را] از شاه رنجانيد و همه را در مخالفت شاه طهماسب موافق داشت و با آنها پيمان و عهد نموده به سوگندهاي بزرگ استوار فرموده، در عزل شاه طهماسب و سلطنت شاهزاده عباس ميرزا پسر هشت ماهه او يكجهت شدند و چون آفتاب برآمد و شاه جام صبوحي را گرفت و اراده تجديد مجلس نشاط فرمود و از حركات ناهنجار دوشينه غافل بود كه طهماسب- قلي خان به حضور آمده و تفنگچيان خراساني گرد خلوتخانه شاه را گرفته، همهمه نمودند «4»، شاه طهماسب از او پرسيد كه اين هنگامه براي چيست، نادر عرض نمود كه بزرگان دين و دولت به پادشاهي شما، راضي نيستند، آمده تاج و نگين شاهي را براي شاهزاده عالميان عباس ميرزا ولد ارجمند حضرت والا مطالبه مي‌نمايند «5» از خمار شرابهاي دوشينه، دود تحير از كاخ دماغ شاه طهماسب برآمد و جز تمكين چاره‌اي نديد، ناچار افسر و خاتم شاهي را از سروبر، برداشته به پيش سپهسالار انداخت و نواب معزي اليه آنها را بوسيده، از خلوتخانه درآمد، پس تخت رواني كه آماده داشتند، آورده، شاه طهماسب را در او نشانيده، تا نزديك فرسخي پياده او را مشايعت نمود و وعده عود به سلطنت به او مي‌فرمود و برائت ذمه نموده، عذر همي خواست «6» و از راه يزد روانه خراسانش داشت و در همانروز گهواره عباس ميرزا را آورده، افسر شاهي را بر او گذاشته، خطبه و سكه را به نام او كرده، او را شاه عباس ثالث گفته، خود را نايب السلطنه فرمود و شاه طهماسب در مشهد مقدس، رحل اقامت انداخته، به عبادت و زيارت آستانه رضويه پرداخت «7».
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 532.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 532.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 533.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 534.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 534.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 534. لكهارت از قول محمد محسن مي‌نويسد كه: خلع شاه طهماسب از سلطنت شش روز پس از ورود نادر به اصفهان روي داد. (نادر شاه، ص 90).
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 543، و جهانگشاي نادري، ص 187: روز هفدهم ربيع الاول (هفتم آبانماه) سال 1145:
(1732 ميلادي) در كاخ تالار طويله اين تاجگذاري صورت گرفت. ص 90. نادر شاه، لكهارت
ص: 520
و در سال 1146: در مازندران به حكم رضا قلي ميرزا پسر نادر شاه، محمد حسين خان قاجار- دولو والي استراباد، شاه طهماسب را به عز شهادت كه ارثيه اجدادي او بود، رسانيد و مدت سلطنت او نزديك به ده سال رسيد «1»، شش سال در فتنه افغان و چهار سال در سپهسالاري نادر، طهماسب قلي خان.
جهان را چنين است رسم و نهاد «2»هميشه نكو رو، غمين، زشت، شاد و نواب نايب السلطنه، اخبار جلوس شاه عباس ثالث را به اطراف فرستاد از جمله محمد علي خان قوللر «3» آقاسي، بيگلربيگي مملكت فارس را ايلچي هندوستان فرموده، از بندرعباس به جانب مقصود روانه گرديد و نيابت حكومت فارس را به امير خان بيگ قرقلوي افشار عنايت فرمود و محمد خان بلوچ «4» را باز به حكومت كوه‌گيلويه برقرار داشت و شهر قزوين را مقر سلطنت حضرت شاه عباس ثالث قرار داد «5» و چون طوايف بختياري، احمد خان، والي خود را كشته بودند، نواب نايب السلطنه در روز نهم ربيع اول اين سال [1146]: براي تنبيه طايفه بختياري از اصفهان نهضت نمود و متمردين را به سياست رسانيد «6» و سه هزار خانوار از طايفه هفت‌لنگ- بختياري را كوچ داده، روانه خراسان فرمود «7» و پانصد خانوار از طايفه زند كه در نواحي سيلاخور- بروجرد مسكن داشتند، نيز روانه خراسان نمود «8».
و روز نهم ماه جمادي دويم: نواب نايب السلطنه وارد كرمانشاهان گرديد «9» و چون جماعتي از جانب احمد پاشا والي بغداد در منزل زهاب كرمانشاهان اقامت داشتند، نواب نايب- السلطنه «10» از كرمانشاهان به منزل ماهي‌دشت «11» آمد و به ايلغار، از كوهستان كرمانشاهان گذشت و وقت طلوع صبح وارد زهاب «12» گشته جماعتي از سپاه رومي را بكشت و باقي‌ماندگان فرار نمودند و از منزل زهاب به صوب كركوك ايلغار نمود و بعد از ورود و شكست روميان، فتاح پاشا سردار دياربكر اسير تقدير گرديد «13»، پس سپاه ظفرپناه از راه قراتپه «14» به جانب بغداد نهضت نمود و در منزل ينگجه «15» با دو هزار نفر لشكر رومي ملاقات كرده، آنها را شكست داد و محمد پاشا،
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 524 و 525.
(2). اين مصراع از فردوسي است در پايان داستان كيقباد.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 525، جهانگشاي نادري، ص 189.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 189.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 535.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 189، روضة الصفا، ج 8، ص 535.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 189: (و حكومت آنجا را به ابو الفتح خان ولد ديگر قاسم خان عنايت كرد).
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 189.
(9). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 189: (حكم والا به عهده بابا خان چاپوشلو ... اصدار يافت).
(10). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 189. (در بيست دويم ماه مزبور).
(11). نام ناحيتي در كرمانشاه به مشخصات: شمال روانسر، شرق كرمانشاه، جنوب لرستان، مغرب رود كرند. جهانگشاي نادري، ص 651. در نزهت القلوب، اين نام (مايدشت) است.
(12). زهاب (به ضم اول) يكي از دهستانهاي بخش سرپل زهاب قصر شيرين. ر ك: جهانگشاي نادري، ص 190.
(13). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 193.
(14). ناحيه‌اي بين بغداد و سليمانيه.
(15). ر ك: رحله منشي بغدادي، ص 50، متن عربي.
ص: 521
سردار آنها اسير تقدير گرديد.
و در غره شعبان در محاذي زاويه مقدسه حضرت كاظمين (ع) دو فرسخي بغداد، قرارگاه سپاه ظفرپناه ايراني مقرر گرديد.
و از اتفاقات آنكه در روز پيش، بند علي نام افشار «1» مرد [ي] رومي را كشته، سر او را به حضور نواب نايب السلطنه مي‌آورد كه از رفقا دور افتاد و در تاريكي شب در صحرا مي‌تاخت، چون صبح روشن شد خود را در نزديكي دروازه بغداد يافت به چابكي، سر مرد رومي را از فتراك دور انداخت و با جلادت تمام داخل شهر گرديد كه از جانب نايب السلطنه به رسالت آمده‌ام، او را خدمت احمد پاشا بردند، چون مواجه شد با كمال دليري گفت، نايب السلطنه فرموده يا بغداد را واگذار يا آماده جنگ باش، احمد پاشا گفت آن حضرت فرمانفرماي ايران است و من نوكر قيصر رومم نه به سپردن بغداد مأذونم و نه به جنگ مأمور، پس جمعي ينگچريان او را آورده، روانه اردوي نادري نمودند و بعد از اطلاع نايب السلطنه بر اين واقعه فتاح پاشا را كه در نواحي كركوك اسير گشته بود، مورد عنايت داشته، مرخص فرمود «2» و قدغن نمود كه قضيه بند علي بيگ را به احمد پاشا والي بغداد گفته، عذرخواهي نمايد كه تبليغ اين پيغام به القاء نواب نايب السلطنه نبود و چند فوج سپاه رومي در جانب ديگر دجله در محاذات اردوي ايراني با توپخانه و آلات حرب قرار گرفتند و نواب نايب السلطنه اراده فرمود كه بي‌خبر بر آنها تاخته، جمعيت آنها را متفرق سازد ولي بيواسطه جسر و كشتي ميسر نبود «3» و به راهنمائي ايلچي دولت نمسه «4» از نخلستانهاي آن نواحي چوبهاي بزرگ بريده، بر شتران بار دربسته، در ده فرسخي بغداد با طنابهاي قوي و تختهاي كوتاه و بلند، جسري استوار داشتند و در غره ماه رمضان «5» از دجله گذشتند و به ايلغار به جانب اردوي رومي كه در نزديكي آستانه مباركه حضرت كاظمين «6» (ع) توقف داشتند همي تاخت، شايد بي‌خبر بر آنها حمله آورد كه روميان مطلع گشته، بند را گذاشته خود را به حصار بغداد رسانيدند و احمد پاشا والي بغداد، سياهي سپاه ايراني را ديده، آنها را اندكي سنجيد و به بسياري سپاه خود مغرور گرديد و سي هزار نفر سپاه و توپخانه را به استقبال روانه داشت و بعد از ملاقات و جنگ، پنجهزار نفر از سپاه رومي كشته گشت و باقيماندگان «7» به حصار بغداد پناه بردند و نواب نايب السلطنه فوجي را به ضبط سامره و حله و كربلاي معلي و نجف اشرف مأمور فرموده، همه را در تصرف آوردند [و] جز حصار بغداد جائي را باقي نگذاشت «8».
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 195.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 196.
(3). نام اين رود را روضة الصفا، ج 8، ص 536: (بهريز) و جهانگشاي نادري، ص 196: (شط بهروز) خوانده است، كه مسلما ضبط روضة الصفا، صحيح است. اين پل را بر روي رودخانه دياله بسته بودند. جهانگشاي نادري، ص 656.
(4). نمسه (با سكون ثاني) نام ديگر كشور اطريش است. ر ك: جهانگشاي نادري، ص 197، و روضة الصفا، ج 8، ص 536.
(5). (از محل موسوم به دخاله). روضة الصفا، ج 8، ص 536.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 197.
(7). در متن: (باقي‌مانده‌گان).
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 536، جهانگشاي نادري، ص 199.
ص: 522
و در همين سال [1146]: غني خان حاكم جهرم «1»، سر از اطاعت امير خان بيگ قرقلو افشار نايب فارس، پيچيده آغاز مخالفت نمود و همچنين ميرزا باقر كلانتر لارستان «2» با ولي محمد خان- بيگدلي والي لارستان از در منافقت درآمده، با اعراب عوض «3»، موافقت كرده، در نيمه‌شبي او را كشتند و شهر لار را به حكومت متصرف گشتند و در اموال ديواني مداخلت نمودند و چون اين اخبار به نواب نايب السلطنه رسيد، محمد خان بلوچ والي كوه‌گيلويه و حاكم هويزه «4» را از جانبي و والي كرمان را از جانب ديگر فارس، مأمور داشته، به فارس آمدند و به موافقت امير خان بيگ، نايب الحكومه فارس به جهرم رفته، غني خان را به سزاي خود رسانيده، پس به جانب لارستان شتافتند و ميرزا باقر كلانتر فرار كرده خود را به بنادر رسانيده، جمعي را مأمور داشته، او را گرفته به غني خان جهرمي ملحق داشتند «5»، پس امير خان بيگ و محمد خان بلوچ با سپاه فارس در بغداد خدمت نايب السلطنه رسيدند و چون زمان محاصره بغداد به درازا كشيد، كار «6» قلعگيان به اضطرار انجاميد و قحط و غلا به جائي رسيد كه هر روزه جمعي از گرسنگي خود را از بغداد بيرون انداخته متفرق مي‌شدند «7».
و در اواخر محرم سال 1146 كه آفتاب در برج سرطان بود، راغب افندي «8»، دفتردار و محمد آقا كدخداي بغداد، از جانب احمد پاشا آمده، مهلت خواستند كه در اواخر ماه صفر شهر بغداد را به تصرف امناي دولت عليه ايران دهند، پس درآمد و شد در ميانه اهل بغداد و اردوي ايراني، بازگشت كه در ميانه توپال عثمان پاشا «9»، صدر اعظم دولت عاليه روم براي مدد بغداديان با صد هزار نفر سپاه، از موصل به كركوك آمد و چون اين خبر به بغداد رسيد، بغداديان وفاي به عهد نكرده براي قلعه‌داري، سخت شدند و چون توپال وارد سامره گرديد نواب نايب السلطنه جماعتي را براي محاصره بغداد گذاشته و باقي سپاه را برداشته براي استقبال توپال عثمان پاشا نهضت نمود و بعد از ملاقات جنگ درپيوست و نواب نايب السلطنه، چندين‌بار وارد توپخانه رومي گشته، به دست خود چندين نفر را بكشت.
در كتاب جهانگشا نوشته است «10»، چرخ سفله‌جو را شاه‌اندازي به خاطر رسيده، مركب تازي‌نژاد در زير پاي آن حضرت دارادرايت، سكندري يافت، پس چابكي كرده به دستگيري تأييد و عنان‌داري اقبال، سوار شده، متوجه كارزار گشت و چند نفر از سواران رومي را به خاك-
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 201.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 201.
(3). قصبه‌اي است از دهستان حومه مركزي لارستان كه امروزه (اوز) نوشته مي‌شود. ر ك: فرهنگ جغرافياي ايران، جلد 7.
(4). در متن: (حويزه).
(5). (هر دو را به زاويه عدم فرستادند). جهانگشاي نادري، ص 201.
(6). در متن: (و كار).
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 202- هانوي مي‌نويسد: نادر از روي استهزاء چند هندوانه نزد احمد پاشا فرستاد و احمد پاشا نيز در مقابل مقداري از بهترين نانهاي بغداد را براي او روانه كرد. جهانگشاي نادري، ص 661.
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 202.
(9). توپال (به ضم اول) كه مولدش در مالت بود و چون مي‌لنگيد به توپال يعني چلاق مشهور شد.
(10). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 204.
ص: 523
هلاك افكند و چون سواري ديگر را به نيزه زد كه مرد و مركب به سر غلطيدند، ابرش پري‌وش نيز سركشي كرده، بر مركب ديوپيكر آن شخص خورده، دوباره به سر درآمد و تا جنيبت‌كشان اسب ديگر آورده، سوار شد، مردم را گمان رسيد كه مگر سرور كشور را زخم كاري رسيد و زمام اختيار، از دست دادند و يساقچيان «1» از نظم سپاه عاجز شده، دست بازداشتند و گرمي هوا از حد گذشت؛
چنان آفتاب آتش افروختي‌كه نامش زبان در دهن سوختي «2» و نواب نايب السلطنه از مشاهده اين حال، جنگ‌كنان، عطف عنان نمود و كسي را روانه فرمود كه سپاه اطراف بغداد، كوچ كرده، به اردو ملحق شوند و خود به جانب مندليج «3» حركت نمود و بعد از اجتماع سران سپاه در مقام مشاورت شده، فرمودند كه اين شكست امري بود مقدر و سر از تقدير نشايد پيچيد، همه در جواب گفتند:
اشارت ز تو، كين‌گذاري ز مابشارت ز تو، جان‌سپاري ز ما پس ارقام به حكام بلاد فرستاد و از مقدمه تقديري همه را مطلع ساخت و در مندليج، ايالت شوشتر و دزفول را ضميمه كوه‌گيلويه نموده، به محمد خان بلوچ واگذار فرموده «4»، به مصاحبت امير خان بيگ «5» نايب فارس روانه داشت كه هر يك تدارك لازمه سفر بغداد را ديده، منتظر احضار باشند و خود تشريف‌فرماي همدان گرديد «6» و در تهيه سپاه شده از اسب و آلات حرب و خيمه و قورخانه و توپخانه و حيوانات باركش و لوازم سفر، حتي نعل و ميخ از تمامت ولايات به تأكيد و تعجيل حواله فرمود و سپاه خراسان و افغانستان و سيستان را احضار داشت كه در همدان به اردوي اعلي ملحق شوند و در مدت دو ماه، تمام مايحتاج را در همدان آماده و مهيا نمود و كس فرستاد كه شاه طهماسب معزول را از مشهد و شاه عباس ثالث را از قزوين به مازندران برده «7»، توقف دادند و معادل دويست هزار تومان رايج آن زمان، از خزانه عامره برداشته، به شكست- يافتگان از جنگ توپال قسمت فرمود «8» و از اسب و استر و اشتر و چادر و شمشير و جوشن حتي نعل و ميخ آنچه هر روزه مي‌رسيد به آنها اعطا مي‌نمود و به عزم جدال با توپال عثمان سرعسكر- رومي از همدان، نهضت فرموده، روز بيست و دويم ماه ربيع دويم «9» وارد كرمانشاهان شد و به تحقيق پيوست كه توپال با سپاه بسيار در كركوك نشسته و فولاد پاشا «10» با بيست هزار نفر در نواحي
______________________________
(1). يساق در تركي به معني آمادگي و ترتيب و نظم و قانون است و يساقچي به معني ناظم است.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 204.
(3). ناحيتي در نزديكي مرز ايران و در شرق عراق كه امروزه به مندلي معروف است اين نام به صورتهاي مندليجين و مندليچين نيز آمده است و ياقوت آنرا (بندنيجين) ذكر مي‌كند كه مفردش (بندنيج) است، حمزه اصفهاني بندنيجين را معرب (وندنيكان) فارسي مي‌داند. (جهانگشاي نادري، ص 657).
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 207.
(5). (امير خان بيك قرقلو). جهانگشاي نادري، ص 207.
(6). (در 22 ماه صفر وارد آن خطه گشت). جهانگشاي نادري، ص 207.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 538.
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 208.
(9). در روضة الصفا، ج 8، ص 538: 22 ربيع الثاني، سال 1145.
(10). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 210، روضة الصفا، ج 8، ص 538.
ص: 524
زهاب آماده گشته كه اگر فرصتي يافت، به جانب كرمانشاهان تاخته، فرمانرواي آن نواحي گردد، پس نواب نايب السلطنه، بنه را در كرمانشاهان گذاشته، جريده با غازيان برگزيده، در دو شبانه روز به حوالي زهاب رسيدند «1» و چون روميان مطلع شدند، بدون درنگ و جنگ، آهنگ گريز نموده، بنه و آغروق به‌جا گذاشتند و سپاه ظفرپناه، در چادرهاي افراخته و منزلهاي پرداخته، جاي آسايش خود ساختند «2».
و در اين منزل، خبر طغيان محمد خان بلوچ والي كوه‌گيلويه و عربستان رسيد «3». محمد خان- بلوچ، در زمان حركت شاه محمود افغان از قندهار به صوب اصفهان، با اردوي محمودي موافقت كرده به امارت فوجي از افغانان سرافراز گرديد و در وقت استيلاي اشرف سلطان افغان، به سفارت به جانب اسلامبول رفت و در مراجعت از اسلامبول، چون كشتي افغانان غريق بحر فنا گشته بود، محمد خان، تحفه و هديه و نامه قيصر را خدمت نواب نايب السلطنه سپرد و به ايالت كوه‌گيلويه برقرار گرديد و در جنگ همدان منشاء شكست سپاه قزلباش گرديد و به مؤاخذه زباني مورد سرزنش آمده، باز به مرتبه اول، بلكه بيشتر رسيد و چنانكه گذشت، بعد از واقعه شكست بغداد، در منزل مندليج، امير خان بيگ نايب فارس و محمد خان بلوچ والي كوه‌گيلويه و عربستان، مرخص گشته، كه به فارس رفته، تدارك نموده، با سپاه فارس و همدان به اردوي اعلي ملحق شوند و هر يك به مقر حكومت خود رفته، تدارك ديده، روانه همدان شدند و چون خبر حركت آنها، به نواب- نايب السلطنه رسيد، احمد سلطان «4» مروي را به فارس و قاسم بيگ قرقلوي افشار را به كوه‌گيلويه مأمور فرمود كه در غيبت امير خان بيگ و محمد خان به انتظام امور پردازند و در منزل جاي «5» در، كه در ميانه راه همدان و فارس است، آيندگان، روندگان را ملاقات نمودند و خاطر محمد خان كه در ايالت خود، چندين نفر را نايب قرار داده بود، رنجيده، سر به عصيان آورده، با خواص خود، عود به فارس نمود و امير خان بيگ به اردوي اعلي ملحق گرديد.
و روز پانزدهم جمادي اول [1146]: نواب نايب السلطنه، به عزم جنگ با توپال- عثمان پاشا، سرعسكر رومي، به صوب كركوك نهضت فرموده، در سه فرسخي، نزول نمود «6» و روز ديگر تا حوالي قلعه كركوك تاخت و تازي فرموده، عود به منزل نمود و روز ديگر [را] بر اين منوال گذرانيد و سپاه رومي، اطراف اردوي خود را به خندق و توپخانه استوار داشته، حركتي ننمودند، روز ديگر، چندين فوج از لشكر رومي در برابر سپاه ظفرپناه آمده، شكست فاحش يافته، بازماندگان فرار نموده، به جانب ارزن روم «7» شتافتند و عموم سپاه رومي از پس
______________________________
(1). (هشت منزل را در دو شبانه‌روز قطع كردند). روضة الصفا، ج 8، ص 538، جهانگشاي نادري، ص 211.
(2). اين نبرد در كنار رود دياله در مكاني به نام جم‌شاه اتفاق افتاد. جهانگشاي نادري، ص 211.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 212، و روضة الصفا، ج 8، ص 529.
(4). (احمد سلطان كهرلوي مروي). جهانگشاي نادري.
(5). جاي در و جنابد همان گناباد است. ر ك: جهانگشاي نادري، ص 527 و 666، و ص 212 همان كتاب كه جاي در را از توابع لرستان فعلي مي‌داند.
(6). در محل (ليلان) از نواحي كركوك. جهانگشاي نادري، ص 213 و 666.
(7). همان ارزنة الروم است كه شهري است در ارمنيه و حمد اللّه مستوفي آنرا ارزن الروم خوانده است. در فرهنگ نفيسي آنرا ضبط ديگري از (ارض روم) دانسته و لسترنج مي‌نويسد ارمني‌ها آنراKarin مي‌گفته‌اند كه همان شهر معروف قاليقلا در هشت فرسخي شرق قلعه بزرگ اونيك است. (تاريخ جهانگشاي نادري، ص 487).
ص: 525
خندق و توپخانه خود بيرون نيامدند و نواب نايب السلطنه، نامه «1» برنده‌تر از شمشير به نواب- توپال عثمان پاشا، نگاشته به مصحوب يك نفر از گرفتاران رومي، فرستاد كه: «به شوق ملاقات آن جناب، راه دور و دراز را طي كرده، آمده‌ايم، شما هم پاس نمك آل عثمان را داشته، چند قدمي از حصار درآئيد.» و چون محاصره بغداد، پيشنهاد همت نايب السلطنه بود، ارقام به اطراف فرستاد و از جمله امير خان بيگ «2»، نايب فارس را مأمور داشت كه با سپاه فارس و كرمان در نواحي زهاب، رحل اقامت انداخته، بروج مستعده ساخته، واليان كرمانشاهان و كردستان با لشكر خود رفته، غلات شهر زور «3» و نواحي آنرا آورده، براي ايام محاصره بغداد، در برجها، انبار كرده، محافظت نمايند، پس اردوي اعلي كوچ نموده، روانه مقصد شدند و از حركت اردو به خيال سرعسكر رسيد كه شايد سانحه تازه، در اطراف بلاد ايران روي داده، نايب السلطنه براي دفع آن حادثه روانه گشته است، ممش پاشا «4» را با دوازده هزار نفر سوار، مأمور داشت كه در عقب اردوي ايراني رفته، دستبردي نمايند و چون دو روزي گذشت و خبري نرسيد، نواب- توپال عثمان پاشا به تصور آنكه ممش پاشا، بر اردوي نادري فايق آيد و اين نيكنامي را براي خود قرار دهد به عنوان امداد، حركت نمود و در روز غره جمادي دويم «5»، در نواحي قراتپه، ممش پاشا با نواب نايب السلطنه، ملاقات كرده، جنگ درپيوست و در ميانه گيرودار، طليعه رايت توپال، نمودار گرديد و نواب نايب السلطنه اين معني را عين مدعا دانسته «6»، هنوز نزديك به ربع فرسخي باقي بود كه سپاه توپال به لشكر ممش پاشا، ملحق گردد، سپاه ظفرپناه ايراني، به حملات مردانه و صدمات دليرانه، لشكر ممش‌پاشا را از پيش برداشته، [خود را] به قلب سپاه توپال رسانيدند و از مشاهده اين حال، اضطراب در احوال سپاه رومي افتاد و توپال سرعسكر كه در تخت روان نشسته بود، پياده گشته، به عزم فرار بر اسب سوار شد كه «7» شكست بر روميان افتاد و ده هزار نفر از آنها عرضه شمشير و سه هزار نفر اسير تقدير شدند و اللّه‌يار نام گرايلي «8» به توپال عثمان پاشا سرعسكر رسيده به طمع جامه زرين او را بكشت «9» و سر او را به حضور نايب- السلطنه رسانيد و به احترام تمام، آن سر را به بدنش ملحق داشته، به مصحوب قاضي عسكر رومي كه از جمله اسرا بود، با تخت روان، روانه‌اش داشت و بابا خان چاوشلو، بيگلربيگي لرستان را با جمعي، معين داشته، كه در حوالي سرمن‌رآي، كلك بسته «10»، از دجله گذشته، حله و كربلاي-
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 214.
(2). (امير خان بيك با قشون خراسان و افشاريه كرمان كه در جمشاه بودند). جهانگشاي نادري، ص 215.
(3). شهري در چهار منزلي شمال غربي دينور كه خرابه‌هاي آن در ياسين قلعه برجاست.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 538، جهانگشاي نادري، ص 217.
(5). (در روز پنجشنبه طرف عصر). جهانگشاي نادري، ص 217.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 218.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 218.
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 218.
(9). اين نبرد در منتهاي آق‌دربند اتفاق افتاد. (جهانگشاي نادري، ص 218). كه يكي از گردنه‌هاي نزديك قراتپه مي‌باشد و لكهارت مي‌نويسد نادر در اين‌جا با حمله غافلگيرانه خود 20 هزار نفر سرباز ممش پاشا را كشت. (نادر- شاه، ص 106).
(10). چوبهاوني‌ها و علفها كه آنها را بهم بندند و چند مشك را پر باد كرده بر آن نصب كنند و بر آن نشينند و بجاي قايق از آن استفاده كنند. (معين).
ص: 526
معلي و نجف اشرف را ضبط نمايد و خود جريده و سباي «1»، به صوب آذربايجان نهضت نمود كه در ميانه خبر رسيد كه روميان شهر تبريز را گذاشته، از پي كار خود رفته‌اند و موكب نايب السلطنه، عود به قراتپه نمود كه خبر اقتدار محمد خان بلوچ در فارس به اين تفصيل رسيد كه محمد خان بعد از مراجعت از منزل جاي‌در، به عزم فساد، اخبار اراجيف را منتشر ساخت «2» و به قاسم بيگ مهردار كه در قلعه دزفول بود رسانيد و قاسم بيك استنباط غدر نموده، روانه شوشتر گرديد «3» و شوشتريان به اراجيف محمد خان، او را تمكين نكردند و قاسم بيك روانه بهبهان گشته، كلانتر بهبهان او را پذيرائي [نمود] و محمد خان بعد از چند روز، قاسم بيگ و اتباعش را به دست آورده، محبوس داشت و ابو الفتح خان حاكم سابق شوشتر را به حكومت شوشتر فرستاد و اعراب و مشايخ هويزه «4» با محمد خان «5» موافقت كرده، هويزه را به سيد عبد الرضا «6» برادر سيد علي خان والي هويزه عنايت فرمود و كوه‌گيلويه را به شيخ فارس آل كثير «7» تفويض داشت و خود از شولستان عبور كرده در نواحي مسجد بردي شيراز توقف نمود و احمد سلطان مروي، نايب فارس، با سه هزار- نفر سپاه خراساني، از شيراز درآمده، به استقبال او شتافت و بعد از جنگ، شكست يافت و در حصار شيراز، متحصن گرديد و بعد از سيزده روز طالب راه نجات شد و محمد خان قبول نموده، احمد خان از قلعه شيراز درآمد و روز ديگر محمد خان، اموال او را تاراج كرده، در پهلوي قاسم بيگ مهردار، محبوسش داشت. پس محمد خان بلوچ با شوكت عوج «8» وارد شيراز گرديد، و مردم بيچاره او را به دارائي و سلطنت، خطاب نمودند و اعراب بنادر فارس، براي اتحاد مذهبي با محمد خان موافقت كردند و شيخ جباره كنگاني و شيخ احمد مدني عوضي «9» لاري كه رؤساي اعراب بودند، دم از يكرنگي او زدند و رايت اقتدار محمد خان بلوچ بلند گرديد و شماره سپاه او، از ده هزار نفر درگذشت و بعد از وصول اين اخبار به حضرت نايب السلطنه، محمد حسين خان- بيگلربيگي استراباد «10» را به سرداري خوزستان و تنبيه سيد عبد الرضا و تمكين سيد علي خان والي سابق هويزه مأمور داشت و اسمعيل خان خزيمه حاكم قاين «11» را به ايالت كوه‌گيلويه سرافراز نمود و ولايات فارس را به امراي خراسان تقسيم فرمود و دوازده هزار نفر سوار را به مصاحبت
______________________________
(1). سوار زبده، كه مايحتاج خود را مختصرا برداشته و مسلح و مكمل يراق مي‌راند.
(2). لكهارت مي‌نويسد: پس از شكست نادر از عثمانيها احساسات عده‌اي از ايرانيان جريحه‌دار شد و شهرت يافت كه نادر مي‌خواهد شاه طهماسب را مجددا به پادشاهي بردارد و همين امر باعث توجه عده‌اي از خاندان صفوي به محمد- خان بلوچ شده بود. (نادر شاه، ص 104). و ر ك: جهانگشاي نادري، ص 219، روضة الصفا، ج 8، ص 539.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 219.
(4). در متن: (حويزه).
(5). (محمد خان قوللرآقاسي). جهانگشاي نادري، ص 220.
(6). در جهانگشاي نادري، ص 220: (سيد رضا).
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 220.
(8). عوج بن عنق مردي افسانه‌اي كه او را به بلندي قامت وصف كرده‌اند كه با موسي مخالفت كرد و موسي با عصائي كه بر پاي او زد او را كشت.
(9). در جهانگشاي نادري، ص 220: شيخ جبار و شيخ احمد مدني.
(10). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 220.
(11). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 220.
ص: 527
حكام و امرا روانه داشت و طهماسب قلي خان جلاير «1» صاحب‌اختيار عراق عجم را با سپاه عراقي، مأمور فرمود كه در دشستان فارس به يكديگر ملحق گشته به دفع فتنه محمد خان پردازند و لشكر نايب السلطنه وارد سرمن‌رآي «2» شده، شرف‌اندوز زيارت آن ناحيه مقدسه گشته روز ششم جمادي- دويم «3» وارد ناحيه بغداد شده، در سنگر قديمي ايراني نشستند و احمد پاشا والي بغداد بعد از سه روز از در عجز درآمده، طلب امان نمود و در باب مصالحه دولتين اظهار كفالت و وكالت نمود و حضرت نايب السلطنه مسئلت او را اجابت فرمود، پس احمد پاشا «4»، ارقام به قانون دولت عثماني به پاشايان گنجه و ايروان و تفليس نگاشته كه هر يك ايالت خود را به امناي دولت عليه ايراني سپرده باشد و چون در سفر سابق نواب نايب السلطنه، توفيق زيارت كربلاي معلي و نجف اشرف را نيافت در اين وقت بلافاصله عازم زيارت آستانه كاظمين (ع) گشته، بعد از اداي لوازم زيارت به صوب كربلاي معلي و نجف اشرف حركت نمود «5» و بعد از ورود و التثام عتبه عليه حسينيه و آستانه مباركه علويه، علي صاحبهما الف ثناء و تحيه بازگشت به ظاهر بغداد نمود و روز پانزدهم ماه رجب همين سال [1146]: در اشتداد سردي زمستان از ظاهر بغداد كوچيده، توپخانه را از راه خرم‌آباد فيلي روانه اصفهان فرمود و خود به جانب دزفول نهضت نمود و با فوجي از راه بيابان به جانب هويزه شتافت و سه روز به نظم مهمات آن نواحي پرداخت، پس تشريف‌فرماي شوشتر شده، ابو الفتح خان نايب محمد خان بلوچ را به دست آورده، فرمان قتل ابو الفتح خان و تاراج بلده شوشتر صادر گرديد و بعد از غارت شوشتر و قتل آن بداختر، از رامهرمز گذشته، وارد بهبهان گرديد و كلانتر بهبهان كه سر در اطاعت محمد خان درنياورده بود، مورد عنايت گرديد و خبر رسيد كه محمد خان از شيراز به جانب شولستان حركت كرده است و نواب نادر نايب السلطنه، بر جناح استعجال از بهبهان نهضت نمود و اسمعيل خان خزيمه و طهماسب قلي خان جلاير «6» را كه براي نظم كوه‌گيلويه در قصبه ده‌دشت توقف داشتند احضار فرموده، در منزل دوگنبدان به اردوي نادري ملحق شدند و محمد خان بلوچ با پانزده هزار نفر سپاه در نزديكي سراب سياه در بند شولستان كه دو جانب آن، دو كوه بلند است، سنگر بسته، در پشت آن نشست و روز ديگر موكب نايب السلطنه، از صحراي باشت «7» باوي «8» گذشته در نيم فرسخي دربند نزول نمود و روز ديگر سپاه ظفرپناه، يورش بردند و از دو جانب دربند كوه را گرفته، شكست بر دشمن انداختند و محمد خان فرار كرده به شيراز آمد و عيال خود را از قلعه شيراز برداشته، از راه جهرم، عازم لارستان گرديد «9» و طهماسب قلي خان جلاير با فوجي از سواران خراساني مأمور گشته، بعد از دو روز
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 220.
(2). (نادر از خرماتو عازم سرمن‌رآي شد). جهانگشاي نادري، ص 221.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 221.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 221.
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 221.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 225.
(7). دهي است از دهستان پشت كوه در 5 كيلومتري شمال راه بهبهان به كازرون. (فرهنگ جغرافياي ايران، ج 7).
(8). در كتاب فرهنگ جغرافيائي ايران: باشت و يا بوئي- در فارسنامه ناصري باوي جزو كوه‌گيلويه است. ر ك: بخش دوم همين كتاب، و ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 540.
(9). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 225.
ص: 528
از حركت محمد خان وارد شيراز شدند و مستحفظين قلعه شيراز كه جمعي افغان و بلوچ بودند، طلب امان نموده، ايمن گشته، قلعه را تسليم نمودند و قاسم بيگ قرقلو افشار و احمد سلطان مروي كه به فرمان محمد خان نامقيد در قلعه شيراز مقيد بودند، از قيد خلاص گشتند «1» و طهماسب قلي خان جلاير از شيراز به جانب جهرم در عقب محمد خان روانه گرديد و چون محمد خان نزديك به شهر لار رسيد يحيي خان بلوچ را به رسم رسالت در نزد كوتوال قلعه لار فرستاد كه چند روزي قلعه را به عاريت به او سپارد، كوتوال قلعه، يحيي خان و ملازمانش را گرفته، محبوس داشت و موكب نايب السلطنه در روز بيست و ششم ماه شعبان همين سال [1146]: نزول در شهر شيراز جنت‌طراز نمود «2».
و در همين ايام، اميرزاده، رضا قلي خان «3» ولد ارجمند نواب نايب السلطنه وارد شيراز گرديد و در ماه مبارك رمضان، ميرزا محمد حسين شريفي از ميرزا ابو طالب كلانتر خدمت نواب- نايب السلطنه شكايت نمود كه در زمان استيلاي محمد خان بلوچ موجب ضرر و خسران من گرديد و اراده نمود كه به حكم محمد خان، خدمت توليت آستانه مباركه حضرت شاه‌چراغ (ع) را كه در سفر سابق به من ارزاني فرموديد، از دست من بگيرد. نواب نايب السلطنه، بعد از تحقيق مدعي، ميرزا ابو طالب كلانتر را به چوب ياسا، تأديب فرمود و ميرزا محمد حسين وعده ضيافت را از نواب نايب السلطنه و امراي لشكر و اعيان مملكت، خواسته، در روز عيد رمضان، در حرم محترم حضرت شاه‌چراغ سفره ملوكانه گسترده، طعامي كه سزاوار چنان مهماني باشد حاضر ساخت و بعد از ورود به آستانه مباركه ميرزا محمد حسين را به اذن جلوس مفتخر فرمود و بعد از صرف غذا معادل دويست تومان وجه رواج آن زمان [را] براي تعمير بقعه مباركه حواله نمود و خلعت آفتاب طلعت به ميرزا محمد حسين ارزاني داشت.
و عيد نوروز بارس‌ئيل در چهاردهم ماه شوال سال 1146: اتفاق افتاد «4» و نواب نايب- السلطنه جشن نوروزي را در شيراز گذرانيد و سران سپاه را به خلعتهاي زرتار قرين افتخار داشت.
و در همين ماه شوال: ميرزا تقي مستوفي شيرازي را نايب مملكت فارس فرمود و وي والد ميرزا تقي حاجي محمد علي مستوفي شيرازي است كه پدر بر پدر به منصب ميرابي آبهاي «قصر قميشه» و «نهر اعظم» شيراز برقرار بودند و در اواخر دولت صفويه از ميرابي گذشته، به استيفاي ديواني سرافراز گرديد و در اوائل استيلاي افغانان كه زبردست خان افغان شهر شيراز را مسخر داشت [و] اهلش را كشت و اموالش را به يغما برد و خانه‌هاي اعيان را سوزانيده ويرانه نمود يكي از كشته‌هاي خانه خراب حاجي محمد علي مستوفي بود.
و موكب نايب السلطنه در چهاردهم ماه ذي قعده همين سال «5» [1146]: براي انتزاع ممالكي كه تاكنون از آذربايجان در تصرف دولت عاليه روم و دولت بهيه روس بازمانده بود
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 225.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 226.
(3). در جهانگشاي نادري، ص 226: (نصر اللّه ميرزا ... وارد شيراز) مي‌شود.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 227، و روضة الصفا، ج 8، ص 540.
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 228.
ص: 529
به جانب اصفهان، نهضت نمود و در منزل آسپاس «1» سرحد چهار دانگه، خبر بهجت اثر ولادت اميرزاده شاهرخ خان ولد ارجمند نواب اميرزاده رضا قلي خان از بطن مخدره سرادق پادشاهي فاطمه سلطان بيگم دختر نيك‌اختر خاقان شهيد سعيد شاه سلطان حسين به مسامع جلال نادري رسيد «2» و بعد از ورود نواب نايب السلطنه به اصفهان عبد الكريم افندي قاضي عسكر رومي «3» براي اخبار وكالت عبد اللّه پاشاي «4» سرعسكر در اتمام عقد مصالحه در دربار معدلت آثار، مشرف حضور شده پيغامات را رسانيد و از نواب نايب السلطنه، جواب شنيد كه اگر تمامت بلاد آذربايجان كه در زمان حضرت مغفرت‌پناه، شاه سلطان حسين، در تصرف دولت عليه ايران بود، تسليم كنند، راه مصادقت و مصالحت باز است والا مهيا و آماده جنگ باشيد و چون سابقا نگاشته شد كه دولت بهيه روس «5»، بلاد گيلان را تسليم امناي دولت عليه ايران، نموده بودند و تاكنون شهر و قلعه باكو را كه در اين زمان به بادكوبه اشتهار يافته و بلده و قلعه دربند را به مساهله گذرانيده بودند، سفيري از جانب دولت بهيه روس، وارد اصفهان شده از در عذرخواهي درآمده، مأمور به ملازمت ركاب گرديد.
و در دوازدهم محرم سال 47 [1] 1: لواي عزيمت افراشته، از راه همدان عازم مقصد گرديد و در عرض راه، خبر از فارس رسيد كه طهماسب قلي خان سردار از جهرم و هرم گذشته، قلعه و بلده خنج «6» را كه اهلش براي اتحاد مذهبي، دم از موالات محمد خان بلوچ مي‌زدند، محاصره نموده، بعد از اندكي، مسخر داشته، اهلش را بكشت و قلعه و عمارات عاليه خنج را خراب و ويرانه ساخت، پس قلعه پرويز عوض «7» را كه بر فراز كوهي بلند، هفت فرسخ مغربي شهر لار است و اهلش از خيرخواهان محمد خان بلوچ بودند، محاصره نموده، چند روزي، پاي- مردانگي را فشرده، در تصرف آورد پس فرقه‌اي را در معرض سياست و جماعتي را مورد عنايت نمود. پس به شهر لار رفته، يحيي خان بلوچ «8» و همراهان او را كه در قلعه لار مقيد بودند، خواسته، آنها را روانه سفر آخرت گردانيد پس از شهر لار به صحراي باغ كه چهار فرسخ جنوبي شهر لار است رفته، قلعه باغ را تصرف نموده، در حق جماعتي عنايت و پاره‌اي را سياست فرمود و محمد خان بلوچ در آن زمان در «9» قلعه‌دشتي كه فرسخي كمتر، مشرقي قلعه‌باغ است توقف داشت و بعد از اطلاع بر تسخير قلعه باغ با پانصد نفر افغان و بلوچ به عزم استمداد از شيخ احمد مدني «10»
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 228. آسپاس يكي از دهستانهاي دوازده‌گانه آباده است. (فرهنگ جغرافيائي ايران، ج 7).
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 228.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 228.
(4). (عبد اللّه پاشاي كوپورلو اوغلي). جهانگشاي نادري، ص 229.
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 229.
(6). يكي از دهستانهاي ششگانه بخش مركزي لارستان. (فرهنگ جغرافيائي، ج 7).
(7). در جلد دوم فارسنامه ناصري آمده است كه: آنرا قلعه پرويز و پرويزن گويند.
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 226.
(9). در متن: (از).
(10). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 230.
ص: 530
كه در ناحيه جهانگيريه لارستان جنوبي شهر لار در قلعه كمشك «1»، پانزده فرسخي شهر لار توقف داشت، از صحراي باغ «2» حركت نمود و بعد از اطلاع طهماسب قلي خان سردار بر واقعه، فوجي را مأمور به محاصره قلعه دشتي، داشته، به ايلغار در عقب محمد خان بلوچ تاخت و در نواحي جهانگيريه به او رسيده، جمعي از همراهان او را كشته، راه قلعه كمشك را بر او بست و محمد خان ناچار به سمت بنادر فارس فرار نمود و طهماسب قلي خان براي تنبيه شيخ احمد مدني كه مدتها دست آزار او به شيعه‌خانه لارستان دراز بود، قلعه كمشك را محاصره داشت و بروج عاليه در برابر قلعه كمشك برافراشت و در اندك زماني قلعه را مفتوح داشت و شيخ احمد مدني با تمامت قلعگيان را دستگير نمود، پس به جانب ناحيه شيب كوه لارستان رفته، تمامت قلعه‌هاي اهل تسنن را خراب نموده، اهالي آنها را از راه كرمان، روانه خراسان داشت «3» و شيخ احمد مدني و اتباع او را روانه دربار معدلت مدار نايب السلطنه نموده، روز ورود، سر به گريبان نيستي كشيدند «4» و محمد خان چون از حوالي قلعه كمشك فرار نمود به سواحل درياي فارس آمده، بر كشتي نشسته، به جزيره قيس كه مسكن اعراب هوله بود پناه برد «5» و چون عيال شيخ علاق «6» پسر شيخ راشد كلانتر طايفه هوله در وقت فتح بندر نخيلو كه قصبه شيب كوه است، اسير سپاه ظفرپناه شده، در اردوي طهماسب قلي خان مقيد بودند شيخ علاق، محمد خان بلوچ و همراهان او را گرفته، او را دستاويز نجات گرفتاران خود بساخت و در برابر خدمت مورد عنايت گرديد و عيال خود را واپس گرفت و محمد خان را سپرد «7». پس طهماسب قلي خان با نيل مقصود، محمد خان بلوچ را روانه حضور نواب نايب السلطنه نمود و روز ورود به فرمان نادري او را از حليه بينائي عاري نمود «8» و سه روزي زنده بماند، پس از زخم‌چشم، چشم از زندگاني پوشيد و چون از جانب سرعسكر رومي، جواب باصوابي نرسيد، نايب السلطنه افتتاح كارها را به تسخير شيروانات كه در تصرف روميه بود، قرار فرمود و در روز بيست و پنجم ربيع اول در كنار رود كر نزول نمود «9» و طهماسب قلي خان جلاير، سردار سپاه فارس كه از انتظام گرمسيرات فارس فارغ شده بود به اردوي اعلي پيوست و نواب نايب السلطنه عزيمت تسخير گنجه و قراباغ فرمود و فتح‌گراي سلطان تاتار «10» كه با سپاه بيشمار رومي به محافظت آن ديار برقرار بود، در قلعه گنجه متحصن شد و روز ديگر نواب نايب السلطنه، بديده بصيرت ملاحظه اطراف قلعه را نموده، از
______________________________
(1). كمشك (به كسر اول و دوم و سكون سوم) دهي از دهستان فرامرزان بخش بستك لار. (فرهنگ جغرافيائي ايران، ج 7).
(2). دهكده‌اي از دهكده‌هاي صحراي باغ بخش مركزي لار. (فرهنگ جغرافيائي ايران، ج 7).
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 230.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 230.
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 230.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 230.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 231.
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 231.
(9). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 541.
(10). يكي از خانان قديم كريمه است كه بر بلاد بلغار و قريم حكم مي‌راند. (ر ك: جهانگشاي نادري، ص 256 و 693).
ص: 531
ميان ميدان شهر «1» كه تا پاي حصار صد و بيست ذرع راه بود طرح سيبه‌بندي «2» ريخته به انجام رسانيده، در زير برجهاي قلعه نقبها بريده، به باروت انباشتند و آتش زده، بنيان بروج را همسان خاك مي‌نمودند، روزي كه يكي از بروج را به آتش باروت نقب به زيرزمين زدند، هفتصد نفر از روميان تلف شدند و از غرايب آنكه هر روزه، نواب نايب السلطنه بر سر سيبه آمده، مستحفظين سيبه را دل‌جوئي و نوازش مي‌فرمود و چون قلعگيان از اين وضع مطلع شدند، در وقت مخصوص نايره توپ و تفنگ را مشتعل مي‌ساختند و دومرتبه چنان اتفاق افتاد كه در وقتي كه نواب نايب- السلطنه روي به جانب سيبه مي‌رفت از قلعه گلوله توپي آمده، سر شخصي را پراگنده، مغز و خون آن شخص بر سر و صورت و لباس نواب نايب السلطنه، بريخت «3» و مرتبه ديگر كه نواب نايب- السلطنه، مراجعت از جانب سيبه مي‌نمود، گلوله خمپاره در نزديكي نايب السلطنه به يكي از غلامان خاصه رسيده، او را پاره پاره نمود و چون فصل زمستان بود، توبره‌هاي پر از خاك كه در سيبه بكاربرده بودند از يخ و برف متلاشي گرديد و سيبه از «4» يكديگر پاشيد.
پس براي تسخير قلعه، فكري ديگر نمود و در جانبي از آن قلعه، سدي بستند و آب جدول را در آن انداخته، و پاي‌بند حصار آن جانب قلعه از آب جنبيده، بيفتاد و خانه‌هاي اندرون قلعه، نمودار گرديد «5»، ليكن قلعگيان به اميدواري ورود عبد اللّه پاشا، سرعسكر رومي، پاي ثبات را فشردند و مدت زمان محاصره به درازا كشيد و باز روزي كه نواب نايب السلطنه، از حرمسرا، اراده ديوانخانه را فرمود، چون از جاي برخاست، گلوله توپي «6» از قلعه آمده، بر مسند و تكيه‌گاه او رسيده، آنها را متلاشي نمود.
و عيد نوروز سنه توشقان‌ئيل روز سه‌شنبه بيست و پنجم شوال سال 1147: اتفاق افتاد «7» و نواب نايب السلطنه جشن نوروزي را گرفته، سران سپاه و اعيان مملكت را به اندازه پايه و مايه مورد عنايت و شفقت فرمود چنانچه از پيش نگاشته شد، ايلچي دولت روسيه «8» از اصفهان ملازم ركاب نادري شده در همه‌جا موافقت نمود و بعد از ورود نايب السلطنه به شيروانات و فتوح پي‌درپي، ايلچي روس به دولت خود نگاشت و عواقب امور را خاطرنشان داشت و پادشاه ممالك روسيه، حاكم دربند و بادكوبه را حكم به تخليه فرموده، تمامت آنها به تصرف دولت- عليه درآمد «9» و چون شهر و قلعه شماخي «10» در موضعي بود كه دست تسلط سپاه دشمن به آساني
______________________________
(1). در متن: (شده) با توجه به جهانگشاي نادري، ص 240، تصحيح شد.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 240 و 241: سيبه: لغتي است تركي به معني مورچيل و آن خندقي باشد كه در پناه آن جنگ كنند (آنندراج). در حاشيه مجمع التواريخ آمده است: كه سيبه يا سيبا به معني سنگر و خاكي كه براي حفظ لشكر در جلوي آن توده كنند، مي‌باشد. جهانگشاي نادري، ج 3، ص 476.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 242.
(4). در متن: (به).
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 242.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 243.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 246.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 542، جهانگشاي نادري، ص 246.
(9). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 542، جهانگشاي نادري، ص 247.
(10). شهري در ساحل غربي درياي خزر در ايالت شيروان- ياقوت آنرا از اعمال باب الابواب دربند مي‌داند.
ص: 532
به آنها نمي‌رسيد به فرمان نايب السلطنه، در چهار فرسخي آن شهر، مكان مرغوبي را معين داشته، بناي شهر تازه‌اي [را] گذاشتند و به اندك زماني به حليه آبادي رسيد، پس اهالي شهر كهنه را كوچانيده، در شهر نو، منزل دادند و آن را دار الملك شيروانات قرار فرمود «1».
و چون زمستان گذشت و گنجه در تصرف سپاه رومي باقي بماند و عبد اللّه پاشا «2» والي مصر و سرعسكر سپاه رومي مدتي مديد در نواحي قارص «3» توقف داشت و اهالي گنجه را به آمدن خود در انتظار مي‌گداخت و چون كوه راسخ از جاي خود نجنبيد، نواب نايب السلطنه فوجي را بتاخت نواحي قارص مأمور نمود كه شايد عبد اللّه پاشا بر سر غيرت آمده از قارص متوجه گنجه گشته با دليران ايراني رزمي نموده باشد و عبد اللّه پاشا به تجاهل‌كاري پرداخته از حركت اعراض مي‌نمود «4» كه:
گر كني گوش ور بري دنبم‌كه من از جاي خود نمي‌جنبم پس نواب نايب السلطنه، امورات نواحي را منتظم داشته، جماعتي را براي محاصره گنجه، مقرر فرمود و موكب فيروزي كوكب از گنجه حركت نموده، به جانب قارص شتافت در ميانه راه شنيد كه تيمور پاشا «5» با شش هزار نفر روانه تفليس است، نواب نايب السلطنه از دو راه مقرر داشت كه كوچ بر كوچ رفته «6» و خود به جانب تفليس برفت و بعد از چند منزل معلوم گرديد كه تيمور پاشا سيورسات «7» براي مأمورين تفليس برده، مراجعت نموده است و نواب نايب السلطنه عطف عنان نموده، از بيراهه عازم اردوي خود گرديد با آنكه آفتاب در چند درجه از برج ثور بود دره‌هاي «8» كوه چنان از برف پر بود كه عبور ممكن «9» نبود و چندين اسب در برف فرو رفت كه اثري از او نماند ناچار «10» گشته، راه «11» نزديك را دور نموده به اردوي اعلي ملحق گرديد.
و در روز غره محرم سال 1148: يك فرسخي قارص را مقر اردو قرار داد و عبد اللّه پاشاي- سرعسكر در قلعه قارص توقف نمود «12» و سپاه رومي را كه شماره آنها به يكصد و بيست هزار مي‌رسيد در جوانب قلعه مقرر داشت و روز ديگر سپاه ايراني بر روميان تاخته، جمعيت آنها را متفرق
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 542، جهانگشاي نادري، ص 247.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 542، جهانگشاي نادري، ص 248.
(3). نام ناحيه‌اي وسيع در شمال ايران و جنوب اردهان در سر راه آذربايجان و ارزنة الروم و شهري در اين ناحيه كه در كنار جاده گمري به (حسن قلعه سي) قرار دارد. (جهانگشاي نادري، ص 696).
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 248.
(5). در جهانگشاي نادري، ص 249: (تيمور پاشاي ملي).
(6). (... و در قلعه لوري بار اقامت گشوده منتظر انصراف موكب اقدس باشند). جهانگشاي نادري، ص 249، روضة- الصفا، ج 8، ص 542.
(7). در متن: (سيورست)، سيورسات به معني زاد و توشه و مايحتاج و ملزومات لشكر است كه قبل از ورود سپاه آماده مي‌شود.
(8). در متن: (درهاي).
(9). در متن: (ممكن عبور).
(10). در متن: (ناچاره).
(11). در متن: (مكرر).
(12). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 250، روضة الصفا، ج 8، ص 542.
ص: 533
ساخته، چندين فوج از سپاه روم، فرار كرده، به جانب وان و ارزنة «1» الروم رفتند و بازماندگان، خود را به قلعه انداخته، متحصن شدند و اردوي اعلي سه روز قارص را محاصره داشته، رقيمه «2»، به عبد اللّه پاشا فرستاده، او را به ميدان جنگ دعوت نمود و چون جوابي نرسيد، موكب والا متوجه ايروان گرديده «3»، در يك فرسخي شهر ايروان نزول نمود و عبد اللّه پاشا والي مصر و سرعسكر رومي از انصراف موكب نايب السلطنه از ظاهر قارص، حمل بر ضعف سپاه يا سانحه حادثه در بلاد ايران نموده، جمعيت متفرقه خود را جمع داشته كه موافق ثبت دفتر روميه و تقرير محمد آقا- ذخيره‌چي «4» كه در جنگ اسير گشت، معادل هفتاد هزار نفر سوار و پنجاه هزار پياده ينگچري بود «5»، عازم ايروان گرديد و چون اين خبر به نواب نايب السلطنه رسيد، بنه را گذاشته، پانزده هزار نفر از سپاه كينه‌خواه [را] برداشته، به قصد استقبال سرعسكر نهضت نمود و چون نزديك به مقصد رسيد، تا نيمه شب به انتظام امور لشكر پرداخته، منتظر روز فيروزي بود، در نيمه دوم از آن شب در عالم واقعه «6» ديد كه جانوري مهيب، شبيه به گاوميش «7» در ميان خيمه‌اي كه در منازل تعجيلي او برپا مي‌شد «8» رو به او آورد و آن شير صولت به آن جانور حمله كرده، گردن او را گرفته، به خاك هلاكش كشيد، چون صبح شد سران سپاه را بخواست و خواب دوشينه را القاء داشت، پس فرمود: دشمن مغرور است و جمعيتش پرزور و در برابر ما نشسته و دو جانب ديگر ما به قلعه ايروان و زنگي‌چائي «9» پيوسته، اگر فتوري در عزم و رزم ما شود، راه نجات از همه‌جا بسته، پس توكل به قوت ايزدي بايد نمود تا از پرده غيب چه بر در كشند «10» و عبد اللّه پاشا، توپخانه را دو قسمت كرده، نيمه‌اي را بر فراز تلي گذاشت و خود در پس تل بايستاد «11» و نيمه ديگر را به جانب يسار فرستاد و سپاه ايراني در حركت آمده، نواب نايب السلطنه، با جمعي از بهادران، بر سر توپخانه كه بر فراز تل بود، تاخته، توپخانه رومي را متصرف گرديد «12» و پاي ثبات سرعسكر لغزيده، شكست بر اردوي رومي افتاد و سپاه ظفرپناه تا كنار آرپه‌چائي «13»، اردوي شكسته را تعاقب نمودند و در آن روز چندين هزار نفر از لشكر رومي، عرضه تيغ هلاك و اسير
______________________________
(1). در متن: (ارزن). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 251، و روضة الصفا، ج 8، ص 543.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 251، روضة الصفا، ج 8، ص 543.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 251، روضة الصفا، ج 8، ص 541.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 252.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 543، جهانگشاي نادري، ص 252.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 252.
(7). (شبيه به گاوميش و پلنگ). جهانگشاي نادري، ص 252.
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 252: (در ميان خيمه رشيدي كه مخصوص آن حضرت بود و در منازل زده مي‌شد).
(9). در متن: (زنگي‌جائي) با توجه به جهانگشاي نادري، ص 253، تصحيح شد. زنگي‌چائي نام رودي است در ايروان.
(10). در متن ناخوانا.
(11). در متن: (به ايستاد).
(12). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 543، جهانگشاي نادري، ص 253.
(13). در متن: (آرپه‌جاني) اما ارپه‌چاي يا آرپه‌چائي، نام رودي است در حد تركيه و روسيه و نزديك قارص كه پس از 80 ميل جريان به رود ارس مي‌ريزد. (دهخدا).
ص: 534
خم فتراك شدند «1» و عبد اللّه پاشاي سرعسكر، اسير رستم نام قراچلو گشته، او را زنده مي‌آورد كه جمعي او را شناختند و چنانكه عادت اوباش سپاه است به رستم درآويختند و پاشاي بيچاره به هجوم كشاكش اوباش از اسب افتاد و سرش شكسته نيم‌جان گرديد [و] رستم قراچلو اسير خود را بكشت و سر او را به حضور رسانيده «2»، پس به فرمان نادري، سر سرعسكر را بر نيزه كرده، در جائي كه همه لشكريان رومي توانند ديد برپا كردند «3»، چون چشم روميان بر سر سرعسكر افتاد، پراكنده شدند و روي زمين از خون كشتگان آنها رنگين گرديد، پس سر و تن عبد اللّه- پاشاي سرعسكر را به احترام تمام روانه قارص فرمود و مصطفي پاشا والي دياربكر كه داماد حضرت سلطان محمود قيصر روم بود، به دست جليل بيك‌ميش مست «4» كشته گشت و تمامي توپخانه و خزانه و آلات جنگ روميه، نصيب سپاه ظفرپناه گرديد، پس تمامت گرفتاران رومي را مرخص فرموده، خرجي راه داده، بدرقه همراه نموده، روانه اوطان خود نمود و جماعتي را براي محاصره قلعه ايروان معين داشت و بعد از اين فتح «5»، علي پاشا والي گنجه و اسحق پاشا والي تفليس طلب امان خواسته، امان يافته، گنجه و تفليس را سپردند و حسين پاشا والي ايروان چهل روزه، مهلت خواست و چون اين تعهد محمول بر غدر بود، پذيرفته نگشته، تسخير قلعه ايروان را در عهده مأمورين گذاشت، پس موكب والا به جانب قارص شتافت و والي قارص به قلعه‌داري پرداخت و از كنار آرپه‌چائي تا ارزنة الروم، تمامي [ابنيه] و مزارع «6» عرصه غارت گرديد، پس از وصول اين اخبار به حضرت قيصر روم، احمد پاشا والي بغداد را سرعسكر فرموده، او را در جنگ و صلح مأذون داشت «7» و احمد پاشا از ارزنة الروم «8» عريضه به دربار نايب السلطنه فرستاده، متعهد انجام مصالحه گرديد و پاشايان و اعيان قارص و ارزنة الروم عريضه ضراعت‌آميز فرستاده، اظهار بندگي كرده، طلب امان نمودند «9» و مسؤول آنها به اجابت مقرون گرديد و نقيب الاشراف و قاضي ارزنة الروم با چندين نفر از اعيان به قارص آمده به اتفاق علما و بزرگان، شرفياب حضور نايب- السلطنه شدند «10» و فرمان امان براي اهل ايروان گرفته، روانه گشتند «11» و بعد از ورود آنها حسين پاشا والي ايروان قلعه و شهر و توپخانه را به امناي اين دولت سپرد و بعد از انتظام اين
______________________________
(1). (كار به جائي رسيد كه يك نفر تفنگچي چريك ده نفر ينگچري پيلتن را پيش انداخته، مي‌آورد). جهانگشاي نادري، ص 254، و روضة الصفا، ج 8، ص 543.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 254.
(3). در متن: (كنند).
(4). در جهانگشاي نادري، ص 254: (جليل بيك ميش مست خراساني). و در روضة الصفا، ج 8، ص 544: جليل بيك- عرب ميش مست).
(5). اين فتح روز يكشنبه 26 محرم اتفاق افتاد. جهانگشاي نادري، ص 254.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 257.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 257.
(8). در متن: (ارزن الروم).
(9). (مشروط بر اينكه خديو بي‌همال فسخ عزيمت از آن ديار كرده پيرامون ايذاء و اضرار ايشان نگردد). جهانگشاي- نادري، ص 257.
(10). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 258.
(11). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 258.
ص: 535
امور، در جمادي اول اين سال [1148]: موكب والا، از قارص به جانب تفليس «1»، نهضت نمود و بعد از ورود جماعتي كه امان خواستند مورد عنايت گشتند و هر كس سركشي نمود، موجب سياست گرديد. پس نواحي كاخت و كارتيل «2» را به علي ميرزا، والي‌زاده گرجستان كه به شرف اسلام مشرف بود [ارزاني] داشت و بيست روز در تفليس توقف فرمود پس به عزم تنبيه سرخاي خان «3» و ساير رؤسا و طوايف لگزيه از جانب شماخي و دربند به جانب قصبات قموق و قريش «4» نهضت فرمود و بعد از جنگهاي پي‌درپي و تنبيه كامل طوايف لكزيه، سرخاي خان «5» دختر خود را به رسم كنيزي دولت‌سراي نايب السلطنه با چندين نفر از كدخدايان روانه حضور ساخت پس به همه جهات، انتظام تمام در امور داغستان و شيروان و گرجستان به انجام رسيد و چون اعيان ممالك روم، حال را بر اين منوال ديدند، طالب مصالحه گشته، بر شروطي كه ميانه نواب نايب السلطنه و احمد پاشا والي بغداد مقرر شده بود، راضي شدند و قارص و ايروان و جميع ممالكي كه در زمان سلاطين صفويه در اين نواحي، متعلق به دولت ايران بود واگذار كردند «6» و نواب نايب السلطنه ديد وقت آن‌كه پرده از روي كار بردارد و مقصود اصلي خود را بروز دهد، رسيد، پس فرامين مطاعه به جميع ممالك محروسه، شرف صدور يافت «7» كه حكام و امرا و علما و سادات و قضات و اعيان هر ولايت در پانزدهم جدي «8» در صحراي مغان حاضر شوند و نيز حكم محكم صادر گرديد كه در مكاني كه رود ارس و رود كر به هم پيوندد دوازده هزار رواق و منظر و سراي نزهت‌پرور، از چوب و ني براي مردم آينده از بلاد و حمامات و مساجد و رباطات و ميدان و بازار ساخته و عمارات عاليه مشتمل بر حرمسرا و بيوتات كه شايسته و لايق باشد براي نزول نواب ما، با چوب و ستون برافرازند «9»، پس عطف عنان فرموده، در شب نهم ماه مبارك رمضان «10» وارد صحراي مغان گرديد و مأمورين بلاد آغاز آمدن نموده، هر روزه فوجها وارد گشته، به شرف آستانه‌بوسي مي‌رسيدند و در موعد مقرر جمعيت تمام كه شماره آنها به صد هزار مي‌رسيد، مجتمع شدند و از جمله سيصد نفر از اعيان فارس جزء سپاه فارس بودند و رئيس فارسيان ميرزا تقي شيرازي نايب فارس و ميرزا محمد حسين حسيني شريفي، متولي آستانه
______________________________
(1). (روانه ديار روم گرديد). جهانگشاي نادري، ص 258.
(2). كاخت ناحيتي در شرق گرجستان كه مشهور به قلب گرجستان است كه بداشتن شراب و مردم با حميت مشهور است. (جهانگشاي نادري، ص 697، ح 5)، و كارتيل شهري است در گرجستان بين رودخانه كر و الازان. (جهانگشاي- نادري، ص 698). جهانگشاي نادري، ص 259.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 254.
(4). قموق (به ضم اول) يكي از طوائف ساكن در شمال غربي دربند، قريش نيز نام ناحيه و قبيله‌اي است در داغستان.
جهانگشاي نادري، ص 702.
(5). بنا بر جهانگشاي نادري، ص 265: اين احمد خان اوسمي حيله‌ور است كه دختر خود را به رسم كنيزان به درگاه مي‌فرستد نه سرخاي.
(6). در متن: (گردند).
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 267.
(8). در جهانگشاي نادري، ص 267: پانزدهم جمادي الاخري. اما در روضة الصفا، ج 8، ص 544: به اين دعوت اشاره نمي‌كند و مي‌نويسد كه اهل اردو را حاضر كرد.
(9). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 267.
(10). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 267.
ص: 536
حضرت شاه‌چراغ و ميرزا اسمعيل كلانتر فارس بود «1».
پس نواب نايب السلطنه فرمود «2» كه مقصود ما از احضار شما، آن است كه بگويم للّه الحمد، شاه طهماسب معزول و شاه عباس سيم منصوب، هر دو پادشاه و پدر بر پدر پادشاه و شاهزاده‌اند و هر دو در مهد و سرير متمكن‌اند، آنها را يا ديگري كه برازنده افسر سروري دانيد به رياست و سلطنت برداريد «3» و ما آنچه حق كوشش بود در اين چند سال به‌جا آورديم و بلاد و اسراي ايران را از دست روم و روس و افغان گرفتيم؛
حاليا مصلحت وقت چنان مي‌بينم‌كه كشم رخت به ميخانه و خوش بنشينم «4» حاجي معصوم شيرازي «5» كه از بني اعمام يا برادر ميرزا تقي شيرازي نايب فارس بود مبادرت در جواب كرده به عرض رسانيد كه:
تا ز ميخانه و مي نام و نشان خواهد بودسر ما خاك ره پير مغان خواهد بود «6» و شخصي ديگر اين شعر را معروض داشت كه:
عروس ملك كسي تنگ در بغل گيردكه بوسه بر لب شمشير آبدار زند «7» امروز، رياست و سلطنت، حق حضرت نايب السلطنه است كه جان و مال و دين و عيال ما را از دست دشمن نجات داد، اگر آن حضرت، ديده را از ما خاكساران برگيرد، ما ديده را از خاك درگاهش برنگيريم «8»:
از آستان شاه مغان سر چرا كشيم‌دولت در آن سرا و گشايش در آن در است «9» نواب نايب السلطنه فرمود ما را هوس تاج و هواي شاهي نيست، اين سخنان را موقوف داريد كه منافي رضاي ماست و تا يك ماه اين گفتگو در ميان بود «10»، پس نواب نادر نايب- السلطنه، سر رضا را جنبانيده، چنين گفت كه از زمان رحلت حضرت رسالت‌پناهي، چهار خليفه پس از يكديگر متكفل خلافت شدند و هند و روم و ايران و تركستان به خلافت آنها قائل
______________________________
(1). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 11.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 268، روضة الصفا، ج 8، ص 544.
(3). در واقع هدف نادر از اجتماع مغان رسيدن خود وي به سلطنت بود اما از آنجا كه از محبوبيت خاندان صفوي و نفوذ مذهبي اين خاندان مي‌انديشيد اين اجتماع را برگزار كرد و چنانكه خواهيم ديد بعد از اين مراسم نيز طغيانهائي در ايران بر ضد او به وقوع پيوست.
(4). مطلع غزلي است از حافظ.
(5). ميرزا محمد كلانتر از كشته شدن او در ص 41 روزنامه خود خبر مي‌دهد و او را معصوم علي خان افشار مي‌نامد. اما در جهانگشاي نادري، ص 268: اين بيت از قول او منقول نيست.
(6). مطلع غزلي است از حافظ، در تاريخ سياسي و نظامي نادر شاه قرائت اين بيت به تقي خان نايب الاياله فارس نسبت داده شده. (ص 453).
(7). شعر از ظهير فاريابي است و صورت صحيح آن چنين است:
عروس ملك كسي در كنار گيرد تنگ‌كه بوسه بر دم شمشير آبدار دهد ديوان ظهير فاريابي، ص 65، به اهتمام شيخ احمد شيرازي.
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 268.
(9). بيت از حافظ است در غزلي به مطلع:
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است‌شمشاد خانه‌پرور من از كه كمتر است
(10). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 269.
ص: 537
گشتند و شاه اسمعيل بر صلاح دولت خود اين مذهب را گذاشت و طريقه شيعه اثني‌عشري را مسلوك داشت و بعلاوه سب اصحاب را كه فعلي بيهوده و مايه مفاسد است، در زبان او جاري شد و خاك ايران را به فتنه و فساد مذهبي آميخت و مادام كه اين فعل مذموم در ميان است فتنه و مفسده برقرار است اگر تمامي اهالي ايران به سلطنت ما راغب و آسايش خود را طالب باشند، بايد اين ملت را كه مخالف مذهب اسلاف است، گذاشته، طريقه اهل سنت را معمول دارند «1» و چون حضرت امام جعفر صادق (ع) ذريه رسول خدا و ممدوح ائمه هدي است و سالها اهل ايران در فروع دين به مذهب آن حضرت آشنا گشته‌اند، بايد حضرت صادق (ع) را سرمذهب خود دانسته، مقلد اجتهاد آن حضرت باشند «2»، پس تمامت صد هزار نفر كه در صحراي- مغان حاضر بودند، اين حكم را مرضي داشته، اذعان نمودند «3»، پس وثيقه‌نامه براي استقرار اين مطلب نگاشته، به مهر پاك‌اعتقادي علما و اعيان مختوم ساخته به خزانه عامره سپردند «4»، پس نواب نايب السلطنه فرمودند: چون پادشاه كيوان‌جاه، قيصر روم خادم حرمين شريفين است اين عهد كه از جانب شما به عمل آمد، موجب رضاي او خواهد بود و ما هم در شرط مصالحه با آن پادشاه پنج مطلب را مقرر مي‌داريم:
اول آنكه چون اهالي ايران از طريقه نامرضيه سلاطين صفويه گذشتند و طريقه اهل سنت را به تقليد حضرت امام جعفر صادق (ع) قبول كردند، بايد قضاة و علماي روم تصديق بر صحت آن كرده، آنرا خامس مذاهب اربعه شمارند.
دويم: چون اركان اربعه كعبه معظمه، متعلق به ائمه اربعه چهار مذهب اهل سنت است، بايد امام مذهب جعفري در يك ركن با آنها شريك بوده، به آئين جعفري نمازگزارند «5».
سيم: آنكه هر ساله از جانب دولت ايران امير حاج معين گشته حجاج ايران را مانند امير حاج مصر و شام با عزت تمام به مقصد رساند «6».
چهارم: آنكه گرفتاران هر دو دولت، مطلق العنان و آزاد بوده، خريد و فروش آنها را روا ندارند.
پنجم: آنكه وكيلي از جانب هر دو دولت در پايتخت يكديگر بوده، امور دو مملكت را بر وفق مصلحت بگذرانند «7». پس تمامت صد هزار نفر از اعيان ايران كه در صحراي مغان حاضر بودند شكرگزاري نموده، به دعاي دولت بي‌زوال پرداختند.
و در روز پنجشنبه بيست و چهارم ماه شوال همين سال [1148] «8»: دوازده روز به نوروز
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 269.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 269.
(3). در مجمع التواريخ، ص 83، آمده است كه: (حاضرين از ترس جان و آبرو همه گفتند كه درست است مگر چند كس كه يكي از آنها مير محمد حسين ملاباشي بود، قبول ننمود، بعضي در همانجا مقتول گرديدند و از آنها برخي فراري و دربدر شدند. لكهارت مي‌نويسد: ميرزا محمد حسين ملاباشي را روز بعد در حضور نادر اعدام كردند. نادر شاه، ص 129.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 269.
(5). در متن: (گذارند).
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 270.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 270.
(8). در جهانگشاي نادري، ص 271: سال 1147. اما در روضة الصفا، ج 8، ص 545: سال 1148.
ص: 538
سنه لوي‌ئيل مانده بود براي جلوس حضرت نايب السلطنه، منجمان به احكام نجومي معين داشتند، پس اورنگ شاهي و تخت پادشاهي را به نحوي لايق پرداخت و تاجي مكلل از جواهر نفيسه، ساخته، بر سر گذاشته، بر فراز تخت فيروزبخت جهانباني، نشست و به زبان حال فرمود: (بيت):
نوبت به من افتاد بگوئيد كه دوران‌آرايشي از نو بكند مسند جم را «1» پس سران سپاه و اعيان بارگاه، تهنيت گفته، غريو نقاره‌خانه و كوس شادمانه برخاست «2» و از اين روز، او را «نادر شاه» گفتند و ميرزا قوام الدين محمد قزويني، «الخير فيما وقع» را تاريخ جلوس يافت «3» و نكته‌سنجان: «لا خير فيما وقع» «4» گفتند پس خطبه و سكه را به نام نادر شاه مقرر داشتند و تاريخ قوامي را بر يكطرف سكه و بر جانب ديگرش «السلطان نادر» نقش نمودند و در بعضي تواريخ نوشته‌اند بر يك جانب سكه اين شعر بود: (شعر):
سكه بر زر كرد نام سلطنت را در جهان‌نادر ايران زمين و خسرو گيتي‌ستان و بر جانب ديگرش همان: «الخير فيما وقع» را نقش كردند و شايد اين دو سكه را بر صفحه طلا و نقره بزرگ و كوچك زده باشند و مهر نادر شاه را نگيني مربع و تاجدار ساخته بر تاج آن: «بسم اللّه» و بر صفحه آن اين شعر را نقش كردند:
نگين دولت و دين رفته بود چون از جاي‌به نام نادر ايران قرار داد خداي و زمان سلطنت سلاطين صفويه به رسم و اسم به آخر رسيد و ابتداي سلطنت آنها از سال 906 تا اين سال 1148 چون بشمريم 242 سال خواهد بود و شماره آن پادشاهان يازده نفر است:
1- شاه اسمعيل اول 2- شاه طهماسب اول 3- شاه اسمعيل دوم 4- شاه سلطان محمد 5- شاه عباس اول 6- شاه صفي 7- شاه عباس دويم 8- شاه سليمان 9- شاه سلطان حسين 10- شاه طهماسب دوم 11- شاه عباس سيم
و مرحوم امير الشعراء رضا قلي خان، هدايت تخلص، شماره آنها را دوازده نفر به رشته نظم كشيده و سلطان حمزه پسر شاه سلطان محمد را بر آنها افزوده، فرموده است: (رباعي)
از آل صفي دوازده مير عظام‌حمزه است و حسين و دو اسمعيل به‌نام
و آن هشت محمد و سليمان و صفي‌آنگاه سه عباس و دو طهماسب به‌نام پس ممالك ايران را بر امراي كاردان قسمت فرمود و ميرزا تقي شيرازي كه تا اين زمان نايب مملكت فارس بود به ايالت و فرمانفرمائي فارس و لقب خاني سرافراز گشته، او را محمد تقي خان بيگلربيگي مملكت فارس نگاشتند «5» و آقا خان بيگدلي پدر حاجي لطفعلي بيك، صاحب تذكره آتشكده را حاكم لار و بندر عباس فرمود و ميرزا ابو القاسم صدر كاشاني و
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 272.
(2). در متن: (برخواست).
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 272. فارسنامه ناصري ج‌1 538 وقايع فارس در روزگار افشاريه ..... ص : 510
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 272- يكي از شاعران هواخواه خاندان صفوي اين بيت را ساخت:
بريدم از مال و از جان تمام‌به تاريخ الخير فيما وقع و نادر پس از شنيدن اين داستان چند تن از شاعران را كشت. لكهارت، نادر شاه، ص 145.
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 273، روضة الصفا، ج 8، ص 545.
ص: 539
ملا علي اكبر ملاباشي «1» با نامه همايون و يك زنجير فيل و هداياي نفيسه، روانه دربار قيصر نموده، خبر جلوس همايون را با صورت واقعه به اعليحضرت پادشاه ممالك روم اعلام فرمود و انجام امر مصالحه را موكول به شرائط پنجگانه مذكوره فرمودند و ايلچي براي تبليغ وقايع به چاپاري نزد پادشاه مملكت روس فرستاد و حكام و قضات و اشراف و اعيان ممالك ايران را به خلعتهاي مناسب رتبه و شأن به هر يك عنايت فرمود و چند روز كه از كارهاي جهانداري فارغ گشت؛
و نوروز سنه لوي‌ئيل در هفتم ماه ذي القعده [1148]: اتفاق افتاد و اعليحضرت- شاهنشاهي جشن نوروزي را در صحراي مغان گرفته، ايام هفته را به عيش و عشرت گذرانيد.
صاحب تاريخ جهانگشا نگاشته است «2»: هر روزه بزم سپهر بسطت را به تجرع اقداح راح- ارواح ريحاني پرداخت: (شعر)
در سراي مغان رفته است و آب زده‌نشسته پير و صلائي به شيخ و شاب زده «3»
شعاع جام و قدح نور ماه پوشيده‌عذار مغبچگان راه آفتاب زده در دويم ماه ذي الحجه همين سال [1148]: «4» رايات ظفر آيات را به عزم تسخير قندهار از جلگاء مغان حركت داده، وارد قزوين گرديد و چون وقتي كه در صحراي مغان [بود]، محمد تقي خان بيگلربيگي مملكت فارس، استدعاي مرخصي مي‌نمود، پادشاه جم‌جاه نادر شاه در باب استخلاص جزيره «5» بحرين كه مدتي در تصرف شيخ جباره هوله‌اي آمده بود، تأكيدات بليغه فرمود «6» و نواب محمد تقي خان بعد از ورود به فارس، فوجي از سپاه دشتي و دشتستان را براي تسخير بحرين معين داشته، روانه قلعه ريشهر «7» كه فرسخي جنوبي بندر بوشهر است داشت و معلوم گرديد كه شيخ جبار هوله به عزم حج از بحرين رفته و نايبي براي خود گذاشته است و بعد از اين اطلاع، سپاه مأموره بر كشتيها نشسته، وارد بحرين شده، بعد از كوشش زياد، سپاه فارس، فيروزي يافته، قلعه‌جات بحرين در تصرف آنها درآمد و نواب محمد تقي خان بيگلربيگي كليد قلعه‌جات بحرين را به درگاه معلي فرستاده «8»، به خلعتهاي فاخره سرافراز شده، ولايت بحرين ضميمه ولايات فارس گرديد و چون علي مراد خان بختياري «9» با پنجهزار نفر شرير بي‌باك، خودسر گشته، به آزار و غارت همسايگان پرداخته، اسباب بي‌نظمي نواحي شده بود، كوكبه همايون براي دفع و رفع او از قزوين حركت فرمود و چون به منزل چاپلق نزول اجلال نمود «10»، علي مراد بختياري از بخت خود، نامراد گشته در كوهستان، ميانه اصفهان و شوشتر كه همه
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 274، روضة الصفا، ج 8، ص 545.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 275.
(3). ابيات از حافظ است.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 276.
(5). در متن: (برده).
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 277.
(7). (محمد تقي خان فوجي از قشون فارس را به قلعه نادريه فرستاده). جهانگشاي نادري، ص 277.
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 277.
(9). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 280، روضة الصفا، ج 8، ص 546.
(10). در متن: (نبود).
ص: 540
دره‌هاي «1» عميق و قله‌هاي بلند است و در نظرها جلوه داشت كه كسي بر آن «2» غالب نگردد، متحصن گرديد.
پس همت والا براي تنبيه او در ماه ربيع دويم سال 1149: عازم كوهستان بختياري شده «3»، در حوالي كوهي كه بختياريان «4» سنگر بسته، پاي قرار را استوار كرده بودند، وارد گشت و فوجي از اكراد و افاغنه را به دفع آنها مأمور داشت «5» و آن طايفه به استحكام مكان مغرور شده، به مدافعه كوشيدند و بعد از كشش و كوشش، مغلوب شده، ششصد نفر اسير و كشته گشتند و بازماندگان، پل رودخانه «6» را شكسته، فرار نمودند، پس به اشاره والا، به ساختن پل پرداخته، سپاه ظفرپناه را عبور داده و بعد از چند روز، علي مراد خان بختياري با عيال گرفتار گشته «7»، به حضور همايوني رسيده، دست و پايش را بريده، چشمهاي او را كنده «8» وفات يافت، پس چهار هزار نفر از طايفه بختياري انتخاب فرموده، ملازم ركاب قرار داد و سه هزار خانوار را مأمور به توطن خراسان داشته، روانه نمود.
پس موكب ظفر كوكب، در ماه جمادي دويم «9» همين سال [1149]: وارد اصفهان گرديد و چند نفر از ارباب فلاحت و زراعت و جماعتي از مستوفيان را از اصفهان مأمور فرمود كه تمامت املاك فارس را مميزي نموده، مداخل و مخارج و حقوق بازاريان را سنجيده، تفاوتي در ميان خالصه ديواني تصرفي ديوان اعلي و سادات و علما و اعيان و اربابي موقوفه بر مساجد و مدارس ارباب‌داران، نگذاشته «10» براستي و درستي بي‌خيانت و اجحاف و جور و اعتساف به اطلاع نواب محمد تقي خان بيگلربيگي مملكت فارس در دفترها ثبت نموده، بعد از تطابق و توافق صورت آنها را به نظر همايوني رسانند تا مال و منال ديواني آنها را بر وجه معدلت قرار دهند پس بناي مميزي بر اين وجه را در تمامي ممالك محروسه ايران مقرر فرمود.
و موكب والا در ماه رجب با هشتاد هزار مرد بهادر به عزم تسخير قندهار از اصفهان نهضت فرمود [و] از راه ابرقوه و كرمان و سيستان آمده «11»، جماعتي را مأمور داشته، اطراف بلوچستان را نظم داده، عود نمودند.
پس موكب والا، از سيستان حركت كرده روز بيست و يكم ماه شوال همين سال [1149]: از
______________________________
(1). در متن: (درهاي).
(2). در متن: (از).
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 281.
(4). در متن: (بختياران). نام اين محل در تاريخ جهانگشاي نادري، ص 281 و 713: (ليروك) دهي از دهستان زلقي اليگودرز بروجرد است.
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 282.
(6). مقصود پل رودخانه ليروك است. (جهانگشاي نادري، ص 282).
(7). علي مراد خان در بيغوله كوه كوركش پنهان شده بود و دوستان او كه اسير شده بودند مكان وي را به لشكريان نادري نمودند. (جهانگشاي نادري، ص 283).
(8). بعد از دو روز وفات يافت. (جهانگشاي نادري، ص 283).
(9). در نهم جمادي الاخر. (جهانگشاي نادري، ص 283).
(10). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 13 ببعد.
(11). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 284.
ص: 541
رودخانه هيرمند عبور نمود «1» و چون موسم زمستان بود و صحرا خالي از علف و تمامي غلات را مير حسين برادر شاه محمود غليژائي افغان، پيش از وقت به قلعه‌جات كشيده و زيادتي را آتش زده بودند، دواب اهل اردو را روانه اطراف براي آوردن سيورسات فرمود، دوازده روز اطراق نمود پس حركت فرمود و مير حسين به عزم شبيخون تا حوالي اردو آمده، با طلايه‌داران جنگي كرده، عود به قندهار نمود و اردوي اعلي وارد گشته، در جانب شرقي قلعه قندهار، بارگاه جلال- شاه بلنداقبال را افراشتند.
و عيد نوروز سال ئيلان‌ئيل [1149] در نوزدهم ماه ذي القعده اتفاق افتاد و فتح علي خان- افشار با جمعي مأمور گشته، به جانب قصبه قلات «2» رفتند و روز ديگر اسيري از ايراني كه در قندهار گرفتار بود فرار كرد و به عرض همايون رسانيد كه در شب گذشته سيدال غليژائي با چهار هزار نفر سوار در تعاقب فتح علي خان رفته است و حضرت نادر شاه بلاتأمل سوار شده، با جمعي از بهادران ايلغار فرموده، به سيدال و سواران افغان رسيده، بسياري از آنها را كشتند و سيدال فرار نمود و پادشاه جم‌جاه مظفر و منصور عود نمود.
و حضرت نادر شاه بعد از ملاحظه معلوم داشت كه استحكام قلعه و شهر قندهار به نوعي است كه فتح آن بزودي ممكن نشود، پس حكم فرمود كه در اطراف قندهار چندين برج ساخته، راه آمد و شد اهالي شهر را در اطراف و اهالي اطراف را در شهر مسدود نمودند، پس بناي شهري تازه در برابر قندهار گذاشته، در هشتم ماه ذي الحجه همين سال به ساختن عمارات و بازار و مساجد و آنچه لازمه شهرستان است پرداخته، به اندك زماني به انجام رسيده، او را «نادرآباد» «3» نام نهاد و بعد از فتح قندهار سكنه او را به نادرآباد آورده، منزل نمودند و بعد از وفات نادر شاه، نادرآباد به قندهار شهرت يافت و اشرف سلطان غليژائي كه با مير حسين والي قندهار دشمني ديرينه داشت، فرصت يافته، از قندهار درآمده قرين عنايت گرديد «4».
در همين ايام [1149]: خبر رسيد كه رضا قلي ميرزا، ولد ارجمند حضرت كشورستاني كه با سپاه خراسان، نواحي بلخ را متصرف گشته، تا حوالي بدخشان را مسخر داشته است و بعد از اطلاع بر اين وقايع دوازده هزار تومان وجه نقد و سيصد دست خلعت و چندين سر اسب و زين- مرصع براي نواب رضا قلي ميرزا و امراي سپاه خراسان انفاذ فرمود «5» و نواب رضا قلي ميرزا بعد از انتظام نواحي بلخ به عزم تسخير ماوراء النهر نهضت نمود و حضرت ابو الفيض خان «6» پادشاه تركستان به استقبال آمده، شكست يافت و فرار نمود و چون اين خبر به قندهار رسيد فرمان همايون «7» شرف صدور يافت مشعر بر اينكه چون سلطنت‌مآب حضرت ابو الفيض خان، سليل سلسله
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 286.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 288، روضة الصفا، ج 8، ص 546.
(3). (در مكاني موسوم به سرخه‌شير كه بالفعل به نادرآباد اشتهار دارد ...). جهانگشاي نادري، ص 288 و 289.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 288 و 289.
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 294.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 295.
(7). در متن: (هميون).
ص: 542
چنگيز خان و دوحه دودمان تركمان است «1»، مقرر داشتيم كه شاهزاده به كار بخارا و تركستان نپردازد، از آنجا كه در عالم ايلي تمكن او بر اورنگ سلطنت موروثي منظور نظر اقدس مي‌باشد، چند نفر از بزرگان آن ديار را براي بناي كار و استقرار امور آن مملكت روانه دربار سپهر اقتدار نمايد و همچنين حكم همايون به نواب رضا قلي ميرزا مرقوم گرديد كه منشور عاطفت را براي شاه والاجاه ابو الفيض خان ارسال داشته، خود عود به بلخ نمايد و چون زمان محاصره قلعه قندهار به درازا كشيد و باعث انزجار خاطر مبارك گرديد، رأي عالم‌آرا به يورش قرار گرفت.
و در شب بيست و دويم ماه ذي القعده سال 1150: جماعتي از بختياري و افاغنه ابدالي و اكراد خراسان را مأمور به يورش فرمود و حسب الامر حمله برده، نزديك به دويست نفر كشته گشته، بازماندگان عود به نادرآباد نمودند «2».
و عيد نوروز سال [1150] يونت‌ئيل در سلخ ماه ذي القعده اتفاق افتاد «3» و در روز دويم ماه ذي الحجه همين سال، چهار هزار نفر بختياري داوطلب گشته، يورش برده، قلعه قندهار را مسخر نمودند و مير حسين والي و عيال او پناه به «نارين قلعه» كه بر فراز كوه است برده، افغانان شهري يا كشته شمشير يا اسير تقدير شدند و توپچيان به خرابي «نارين قلعه» مأمور گرديده، بناي انداختن توپ و خمپاره را گذاشتند و مير حسين ناچار شده، زينب‌نام «4» خواهر خود را به استيمان به آستان ظفرنشان فرستاده، به معرض قبول رسيد و فرمان امان صادر گرديد و مير حسين و اولاد شاه محمود و رؤساي غليژائي افغان شرفياب حضور گشته با عيال به سكناي مازندران مأمور شدند، پس قلعه قديم قندهار را خراب كرده، بر آبادي شهر «نادرآباد» افزودند «5».
و در نوزدهم محرم سال 1151: كه پنجاه روز از نوروز گذشته بود، سفراي مأموره به دولت عاليه روم، مراجعت كرده، به مصاحبت مصطفي پاشاي سفير و عبد اللّه افندي صدر مملكت اناطولي و خليل افندي قاضي از جانب اعليحضرت قيصر از راه اصفهان و كرمان و سيستان وارد قندهار شده، شرف‌اندوز درگاه نادري گرديدند «6» و در باب مطالب پنجگانه كه سابقا در وقايع سال 1148 نگاشته شد، در جواب مطلب تخميس مذاهب مسلماني، عبارتي مهمل و مبهم نگاشته و مطلب اشتراك ركن را منشاء مفاسدي چند دانسته بودند و مطلب رفتن امير حاج- ايران را از طريق نجف‌اشرف مخصوصا قبول نمودند، پس رسولان رومي را مورد عنايت فرموده، براي مذاكره مطلب اشتراك ركن و تخميس مذهب كه شرط عمده مصالحه بود علي مردان خان- بيگلربيگي را به مصاحبت روميان روانه دربار شوكت‌مدار قيصر روم فرمود «7» پس براي تنبيه بازماندگان افاغنه كه در كوهستان غزنين و كابل به خودسري باقي بودند رايات ظفرآيات از قندهار برافراشت و چون نزديك به شهر غزنين دار السلطنه سلطان محمود غزنوي رسيد، علما و
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 296، روضة الصفا، ج 8، ص 546.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 297.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 299.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 301.
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 303.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 305.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 306.
ص: 543
اشراف و اعيان مملكت به استقبال موكب والا شتافته «1»، در اطاعت و انقياد درآمده، مورد عنايت خسروانه شدند و افاغنه كوهستان را كه در مقام تمرد بودند، گوشمالي لايق فرمود [و] پس از انتظام نواحي غزنين به صوب كابل نهضت نمود و در دو فرسخي اعيان و اشراف كابلي شرفياب حضور مبارك گشتند [و] اظهار چاكري نمودند [و] رخصت انصراف يافتند.
پس از مرخصي آنها، جماعتي از افاغنه و سپاهيان كابل از جاده اطاعت نكول كرده، به قلعه‌داري پرداختند و روز سيم ربيع اول همين سال كه پيشخانه والا، به حوالي قلعه كابل رسيد، جمعي از قلعگيان ستيزه كرده، آغاز جنگ نمودند و همراهان پيشخانه، اعتنائي به آنها نكرده، مشغول افراشتن بارگاه جلال شدند و روز ديگر اعليحضرت نادر شاه به عزم سير سواد شهر و ارگ به جانب كوه سياه‌سنگ «2»، آهنگ فرمود و قلعگيان كابلي به ازدحام تمام از قلعه درآمده، مبادرت به جنگ و انداختن توپ و تفنگ نمودند و اين جسارت موجب غضب نادري شده، حاضرين ركاب را براي تنبيه آنها، اشارت فرمود، پس جماعت مأموره، به جانب متمردين تاخته، چندين نفر را كشته «3»، شكست‌يافتگان را داخل قلعه «4» نمودند، پس به فرمان پادشاه جم‌جاه، سپاه ظفرپناه، اطراف شهر را محاصره نموده، چند روز به انداختن توپهاي قلعه‌كوب، بنيان صبر اهل قلعه را درهم پيچيدند.
و در روز دوازدهم ربيع اول [سال 1151]: باز علما و اشراف به دربار شاهي آمده، اظهار عجز و مسكنت نموده، طلب امان براي قلعگيان نمود [ند و] به اجابت مقرون گرديده، قلعه را سپرده، پيشكشهاي لايق را از نظر همايوني گذرانيدند «5»، پس چهل روز در كابل توقف فرمود و چون در سال 1145 محمد علي خان قوللر آقاسي فرمانفرماي مملكت فارس، براي استحكام به مباني دوستي ميانه دولت عليه ايران و دولت عاليه هندوستان روانه شاه جهان‌آباد شده بود و بعد از او علي مردان خان شاملو را روانه هندوستان كردند «6» و از جانب حضرت جهانباني نادر شاه پيغام براي حضرت محمد شاه خاقان هندوستان برده كه چون تنبيه جماعت افغان مطمح نظر است به ناظم صوبه كابل و آن نواحي مقرر گردد كه سد راه فرار اشرار را نمايند «7» و تا زمان فتح غزنين از جانب حضرت محمد شاه «8» جوابي نرسيد و صوبه‌دار كابل، افغانان فراري را جا داده، اعانت مي‌نمود و محمد شاه، ايلچيان نادر شاه را به احترام تمام نگاه داشته، هر روزه براي جواب مكتوب نادر شاه، عذري مي‌خواست و بيشتر اسباب تعويق جواب، تحير و تردد، در عنوان بود كه نادر شاه را به چه اندازه بايد احترام داشت و به چه لقب او را نگاشت، پس اعليحضرت نادر شاه، بعد از
______________________________
(1). در متن: (شتافته‌اند).
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 309. سياه‌سنگ نام تپه‌اي سنگي و دهي كوچك در افغانستان كه در چهار كيلومتري شمال شرقي كابل است.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 310.
(4). در همين قلعه برج عقابين قرار داشت. (جهانگشاي نادري، ص 310 و 732).
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 310.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 310.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 310 و 311.
(8). لكهارت مي‌نويسد: روشن‌اختر پسر ارشد بهادر شاه با عنوان محمد شاه در اين هنگام بر هندوستان حكم مي‌راند كه پادشاهي ناتوان بود. (نادر شاه، ص 167 و 168).
ص: 544
فتح كابل يك نفر از يساولان دربار را مأمور داشت و نامه به پادشاه هندوستان نگاشت كه مدتي- مديد مي‌گذرد كه علي مردان خان شاملو و محمد علي خان قوللر آقاسي را روانه دربار آن پادشاه نموديم و سد باب [و] راه فراريان افغان [را] به آن حضرت اشعار داشتيم و براي تأكيد در مطلب، ايلچي ديگر روانه ساختيم، يك سال متجاوز، او را نگاه داشته، به جواب نامه نپرداختند و معلوم است كه اهمال و تغافل در اين امور، ناشي از مخالفت و بيگانگي است و بعد از فتح قندهار گمان چنان بود كه اين دو دولت هواخواه يكديگرند و تنبيه افغانان مرضي خاطر جانبين است، پس براي تنبيه آنها به جانب غزنين آمديم و مردمش، مردمي كرده، آداب و رسوم را به عمل آورده، مورد عنايت ما شدند، اما اهالي كابل كه در عالم اتحاد دولتين بايد به لوازم خدمتگزاري «1» پردازند، در سعادت را بر خود بسته، با افغانان اتفاق كرده، اظهار نفاق نمودند و چون اين حركت برخلاف ادب صادر شده بود، از راه يگانگي، در مقام تأديب آنها رانديم و چون روي اميد به دربار ما آوردند، محض خاطر آن پادشاه، اهل كابل را مورد احسان ساخته، مقرر داشتيم كه احدي، متعرض مال و عيال آنها نگردد «2» و ما را تاكنون جز تنبيه افاغنه منظوري نبود.
پس نامه را به يساول داده به مصاحبت چند نفر از اعيان كابل روانه شاه جهان‌آباد نمود كه حقيقت حال را مفهوم پادشاه هندوستان دارند و بعد از ورود اين جماعت به جلال‌آباد ولد مير عباس افغان «3» كه حاكم جلال‌آباد بود، اعيان كابل را منع از رفتن نمود [و] يساول اعليحضرت نادر شاه را بكشت پس نادر شاه كه طالب چنين بهانه‌اي بود، فرصت را غنيمت دانسته، براي تسخير هندوستان، رايات ظفر آيات را در جلال‌آباد برافراشت و در زمان توقف موكب والا در كابل نسخه مميزي املاك فارس به مصحوب مستوفيان كه در سال [1149] «4» مأمور گشته بودند رسيد و در جلال‌آباد فرمان همايوني «5» شرف صدور يافت كه تمامت تيولات و موقوفات مملكت فارس، ضميمه خالصه‌جات ديواني شده، نواب محمد تقي خان بيگلربيگي فارس ضبط ديوان اعلي نموده، متوليان موقوفات و تيول‌داران خالصه‌جات ديواني را محروم دارد.
و نگارنده اين فارسنامه ناصري گويد: فرماني از نادر شاه ديدم كه به محمد تقي خان- بيگلربيگي فارس نوشته بود، اگر واقف املاك موقوفه براي اولاد خود حقي از منافع آن املاك قرار داده، اگرچه به عنوان حق توليت باشد بايد حقوق آنها را به همان اندازه از ملك موقوفه برساند.
در اين مدت متمادي، امناي دولت هندوستان در بستر غفلت خفته بودند و چون خبر فتح قندهار را شنيدند، چنين پنداشتند كه نادر شاه عود به ايران كند و زمانيكه ورود اعليحضرت- نادر شاه را به كابل دانستند، اعتماد به شجاعت و دلاوري افغانان كرده، در خيال تدارك كار
______________________________
(1). در متن: (خدمتگذاري).
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 311.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 312.
(4). در متن: (سال 1049) و ر ك: حوادث سال 1149 در همين كتاب.
(5). در متن: (هميوني).
ص: 545
خود نشدند [و] وقتي شنيدند كه سپاه ايران از آب سند گذشت، از خواب غفلت برخاسته «1»، هرچه توانستند لشكر فراهم آورده «2»، اعليحضرت محمد شاه با اعيان سپاه، از شاه جهان‌آباد نهضت فرموده، در صحراي كرنال «3» كه دهي است در جانب راست رودخانه [فيض] «4»، اردوي خود را برپا نمود و اطراف را به سنگرها مستحكم داشت و موكب والاي نادري از جلال‌آباد حركت كرده، خطه پيشاور را گشوده، در پانزدهم رمضان همين سال به جانب شاه جهان‌آباد نهضت فرمود و اردوي بزرگ از آب وزيرآباد «5» گذشته، سراپرده عز و جلال را افراختند و چون موكب والا به حوالي لاهور رسيد زكريا خان «6»، صوبه‌دار لاهور، استيمان خواسته، روز ديگر به شرف حضور رسيده مورد عنايت گرديد و بيست لك زر و چند زنجير فيل با نفايس ديگر به رسم پيشكش از حضور مبارك گذرانيد و ايالت لاهور كما في السابق به او شفقت گرديد.
و روز «7» بيست و ششم ماه شوال همين سال [1151]: از خطه لاهور به جانب شاه جهان- آباد، نهضت فرمود، پس به تحقيق پيوست كه حضرت محمد شاه با سيصد هزار مردنامي و دو هزار زنجير فيل و سه هزار ارابه توپ، در صحراي كرنال بيست و پنج فرسخي شاه جهان‌آباد توقف فرموده است «8»، پس اعليحضرت نادر شاه با سپاه ظفرپناه حركت نموده، همه‌جا را تاخت كرد چون به قصبه انباله «9» رسيد حرم محترم و بنه را به فتح علي خان افشار و جماعتي از سركردگان سپرده، حكم به توقف فرمود «10» و موكب والا نهضت نموده، روز دوازدهم ماه ذي القعده وارد شاه [جهان] آباد «11» گرديد و قول «12» همايون را به شاهزاده نصر اللّه ميرزا سپرد و روز چهاردهم همين ماه در دو فرسخي اردوي هندوستان نزول اجلال نموده، خيمه‌ها را افراشتند و اعليحضرت نادر شاه با چند نفر از بهادران تا نزديكي اردوي محمد شاهي رفته، ملاحظه توپخانه و سواد سپاه را فرموده به مقر دولت خود بازگرديد و روز ديگر سپاه ظفرپناه نادري، كوچ كرده از محاذات اردوي هندي گذشته جانب
______________________________
(1). در متن: (برخواسته).
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 319.
(3). كرنال نام منطقه‌اي است در شمال دهلي كه مينورسكي آنرا در 135 كيلومتري دهلي مي‌داند.
(4). در متن: (چمنها) كه مسلما اشتباه است و در روضة الصفا، ج 8، ص 548، و جهانگشاي نادري، ص 320: (رودخانه فيض) است. رودخانه فيض رودي است كه به طرف دهلي جريان دارد و علي مردان خان زنگنه آنرا به دهلي كشيد.
(جهانگشاي نادري، ص 743)، اما در روضة الصفا، ج 8، ص 548: از درياي چمون سخن رفته است كه نصر اللّه- ميرزا و سپاهش در آن سمت اقامت داشتند. همچنين در جهانگشاي نادري، ص 335: از رودخانه چهناب كه همان وزيرآباد است سخن رفته است. و چهناب درواقع همان رودخانه چناب است كه از اجزاء پنجاب است.
(5). اين رودخانه همان رودخانه (چناب) هند است. (جهانگشاي نادري، ص 739) و يكي از پنج رودخانه‌اي است كه پنجاب را تشكيل مي‌دهد. (جهانگشاي نادري، ص 742).
(6). زكريا خان به گفته لكهارت كه از شيخ حزين نقل كرده است: داراي 14000 تا 15000 سپاهي بود. (نادر شاه، ص 174).
(7). روز جمعه: (جهانگشاي نادري، ص 320).
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 320.
(9). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 320- انباله نام منطقه‌اي است در شمال كرنال (جهانگشاي نادري، ص 743).
(10). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 743.
(11). در متن (شاه‌آباد) ولي در جهانگشاي نادري، ص 321، آمده است كه: نادر (از شاه جهان‌آباد متوجه تاني سر شد).
(12). قول (به ضم اول) به معني قلب سپاه است.
ص: 546
شرقي را كه ميدان وسيعي بود در يك فرسخي سپاه محمد شاه نزول نمود و برهان الملك- سعادت خان «1» با سي هزار نفر سپاه خود از راه غرور و غيرتمندي آماده جنگ گشت و سپهسالار هندوستان و سرداران به امداد او برخاسته، اين معني محرك حميت حضرت محمد شاه گشته نظام الملك كه صاحب هفت صوبه ممالك دكن بود و قمر الدين خان وزير الممالك «2» و تمامت سپاه از حد افزون و فيلهاي جنگي و توپخانه، به نيم فرسخي ميدان جنگ آمده، ازدحام و جمعيت آنها به اندازه‌اي بود كه از نيم فرسخي ميدان جنگ تا لشكرگاه ايشان پشت به پشت صف بستند و پهناي آن سپاه نيز از نيم فرسخ مي‌گذشت، خديو كشورگير كه آرزوي چنين روزي را داشت، جمعي را به محافظت اردوي اعلي مقرر فرمود و قول همايون را به نواب شاهزاده نصر اللّه ميرزا و امراي كارديده سپرد [و] توپخانه را در ظل حمايت او قرار داد «3».
ز بس تعداد لشكر بيكران بودسرانگشت كواكب خونچكان بود «4» در نامه‌اي كه اعليحضرت نادر شاه به نواب رضا قلي ميرزا نايب السلطنه، براي اين جنگ نوشت «5»، چنين نگاشته است كه: «چون مدد سعادت خان برهان الملك به محمد شاه رسيد، مستظهر گرديد و سنگر خود را رها كرده، در ميدان، صف محاربت آراست و ما كه در آرزوي چنين روزي بوديم، قراول براي صيانت اردو گذاشته، از قادر متعال «6»، استعانت جسته، بر دشمن حمله برديم، تا دو ساعت تمام، تنور حرب گرم بود و آتش توپ و تفنگ خرمن‌سوز عمراعدا گشت و به عون الهي، بهادران شيرشكار، صف خصم را بر هم زده، آنها را متفرق كردند» و در اين مقام نام چند [تن] از مقتولين نامي هندوستاني را نوشته است و از جمله اسرا، سعادت خان را نگاشته است و بعد مي‌نويسد كه: «اين جنگ دو ساعت بود و دو ساعت و نيم بهادران ما دشمن را تعاقب كردند و هنوز يك ساعت به غروب آفتاب باقي بود كه معركه حرب از دشمن پاك گرديد و چون استحكامات اردوي آنها مضبوط بود، فرمان داديم كه از يورش دست بردارند و خزانه بسيار و چندين توپ و فيل و نفايس و غنايم به دست افتاد و بيست هزار متجاوز از دشمن، بر خاك هلاك افتاد و بيشتر از آنها در قيد اسارت «7» گرفتارند و از سپاه منصور ما نزديك به پانصد نفر در معرض هلاك بيشتر نيامد و بعد از اين جنگ في الفور سپاه محمد شاه را احاطه كرده، راه آمد و شد با اطراف و حوالي را بر آنها مسدود نموديم و چندين توپ و خمپاره براي خرابي استحكامات اردوي خصم آماده داشتيم، پس محمد شاه از روي اضطرار در روز پنجشنبه هفدهم ذي القعده، نظام الملك «8» را به اردوي ما فرستاد و روز ديگر خود با اعيان ممالك به حضور رسيد «9» در وقتي كه محمد شاه
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 323.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 323.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 323.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 324.
(5). اين نامه را ميرزا حسن از قول ميرزا ملكم خان نقل مي‌كند. ر ك: تاريخ ايران، ج 2، ص 27.
(6). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 28.
(7). اسار: مصدر متعدي عربي است به معني اسير كردن، اسيري، بردگي.
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 323، 326، 331.
(9). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 327، روضة الصفا، ج 8، ص 550.
ص: 547
به اردو مي‌آمد به ملاحظه اينكه ما تركمانيم و او نيز از سلسله تركمانيه و خانواده گوركانيه است، فرزند عزيز نصر اللّه ميرزا را تا خارج اردو و خود تا بيرون سراپرده به استقبال او رفتيم و چون وارد خيمه پادشاهي ما گشت، نظر به ملاحظه قرابت ايلي آنچه لازمه احترام پادشاهي وي بود، معمول داشتيم و او مهر سلطنت خود را به ما سپرد، پس حكم كرديم كه كسي متعرض سراپرده شاهي و متعلقان سراي سلطنت و امرا و اعيان مملكت او نشود و در اين وقت پادشاه و جميع اكابر هندوستان، از اردو حركت كرده‌اند [و] به شاه جهان‌آباد رسيده‌اند و ما نيز در بيست و نهم ذي القعده به جانب شاه جهان‌آباد حركت خواهيم نمود و اراده اين است كه نظر به ملاحظه نسب محمد شاه و قرابت ايلي كه فيمابين است، او را دوباره بر پادشاهي ممالك هندوستان مقرر داشته، تاج سلطنت را بر سر وي نهيم، حمد خداي را كه به انجام چنين كار [ي] ما را قدرت داد «1» ...»
در روز «2» غره ذي الحجه، رايت جهانگيري به جانب دهلي كه به شاه جهان‌آباد شهرت يافته، برافراشت و بعد از ورود قلعه‌اي «3» را كه دار الخلافه سلاطين هندوستان بود، مقر كوكبه نادري قرار دادند و محمد شاه در همان قلعه، سفره ضيافت را گسترده، بعد از فراغت از صرف طعام، خديو جهاندار، به دلجوئي محمد شاه پرداخته، فرمود كه سلطنت ممالك هندوستان باز به جناب پادشاه تعلق دارد ليكن چند روزي بايد خطبه و سكه هندوستان به نام ما قرار دهند و به توسط چاپار، زر و سيم مسكوك بلاد را به نظر ما رسانند و محمد شاه به فرموده عمل نمود و بشكرانه وعده تاج‌بخشي كه مزيد بر جان‌بخشي بود، تمامي جواهر و خزاين و اثاثه پادشاهي را به رسم نياز حاضر ساخت و همت نادري چشم از آنها پوشيده، قبول نفرمود و چون مبالغه محمد شاه از حد گذشت، معتمدي را براي ضبط خزاين و بيوتات معين فرمود و تمامي جواهرات و اثاثه سلطنت پادشاهي را كه خلفا عن سلف به او رسيده بود، واگذاشت «4».
و عيد نوروز سنه قوي‌ئيل در [روز] دهم ذي الحجه همين سال [1151]: اتفاق افتاد و پادشاه جهانگشا «5» به منزل حضرت محمد شاه كه در عمارت ديگر از قلعه دار الخلافه بود شرف- نزول ارزاني داشت و دگرباره از جواهرات كه در دست محمد شاه باقي مانده بود، به حضور مبارك رسانيد و امرا و اعيان هندوستان علي‌قدر مراتبهم به پادشاه خود اقتدا كرده، هر يك جواهري سمين به رسم پيشكش رسانيد و مبلغي نقد، بر دولتمندان شاه جهان‌آباد حوالت دادند و چون محصلان وصول آن وجه از اهل هندوستان بودند «6»، فرصت را غنيمت دانسته، بناي جور گذاشته براي هر ده هزار روپيه كه به خزانه نادري رسانند، چهل پنجاه هزار روپيه براي خود مي‌گرفتند و به اين سبب مردمان را در شكنجه و آزار انداختند كه جماعتي به هلاكت رسيدند و بسياري از اعيان طايفه هنود براي آنكه در معرض خواري نيايند، يا آنكه مال را عزيزتر از جان دانند، خود را
______________________________
(1). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 28.
(2). (روز پنجشنبه غره ذي الحجة الحرام). جهانگشاي نادري، ص 328.
(3). (قلعه‌اي كه از مستحدثات شاه جهان بود). جهانگشاي نادري، ص 328.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 328.
(5). (روز شنبه طرف عصر). جهانگشاي نادري، ص 330، روضة الصفا، ج 8، ص 551.
(6). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 30. بررسي علت شورش دهلي از اين ديدگاه، در كتب تاريخي كمتر مورد توجه قرار گرفته است و ميرزا حسن اين قسمت را نيز از تاريخ ملكم گرفته است.
ص: 548
كشتند و از آزار شكنجه رستند و عادت بزرگان هندوان است كه هلاك خود را بر رسوائي ترجيح دهند و قبل از ورود نادر شاه به شاه جهان‌آباد، چنان ترس و هراس بر مردم مستولي بود كه جز غارت شهر و قتل‌عام احتمالي نمي‌دادند و بعد از ورود موكب والا، از نظمي كه در اردوي اعلي بود، احدي را متعرض نگشتند و به فرمان نادر شاه، جماعتي از سركردگان را روانه محلات شهر نمودند كه سبب آرامي و حمايت اهل شهر [و] محلات شوند و اگر نفري از لشكريان به اهالي ملك برخلاف نظم حركتي كنند هر كس باشد گوش «1» و بيني او را ببرند و تا سه روز همه به آرامي گذرانيدند و در شب چهارم از ورود موكب والا، بعضي از فتنه‌انگيزان، خبر وفات نادر شاه را در زبانها انداختند و في الفور اين خبر شايع گرديد و مردمان بي‌سر و پا از جا درآمده بر ايرانياني كه براي محافظت محلات مأمور بودند، حمله بردند و چون قراولان شهر، دسته دسته در همه‌جا متفرق و بي‌خبر بودند تا خواستند بدانند، همه را عرضه شمشير ساختند و چون اين خبر به امراي شاه جهان‌آباد رسيد، جماعتي از ايرانيان كه براي محافظت خانه آنها معين بودند، اجازه كشتن آنها را به مردمان شهري داده، نفري را باقي نگذاشتند «2» و چون اين قضيه به مسامع جلال نادري رسيد، چند نفر را مأمور فرمود كه در شهر رفته بي‌اصلي اين خبر را خاطرنشان مردمان كرده، از وبال و نكال آگاه سازند و چون داخل شهر شدند، اوباش شهري بي‌سؤال و جواب آن بيچارگان را كشتند و اعليحضرت نادر شاه آن شب [را] در قلعه دار الخلافه گذرانيد و در طلوع صبح سوار شده، در ميان شهر رفت تا شورش مردم را فرونشاند و اين عمل باعث طغيان عوام گشته، آغاز سفاهت را نموده، تفنگي «3» به نادر شاه انداختند گلوله تفنگ خطا كرده به يكي از امرا كه در پهلوي نادر شاه بود رسيده، او را هلاك نمود و تا اين- موقع در خيال نادر شاه نمي‌گذشت كه آزاري به اهل شهر رساند و بعد از اين واقعه تفنگ انداختن كه سپاه ظفرپناه از اردو به شهر آمده بودند، فرمان قتل‌عام شهر را فرمود [و] چون دست لشكريان به شمشير رفت، دست مردمان شهري از كار افتاد و از طلوع آفتاب تا نيمه روز هركه را ديدند كشتند و هرچه را يافتند بردند و در بين، آتش در يكي از محلات افتاد و به عموم شهر سرايت نمود و نادر شاه به مسجد جامع روشن الدوله «4» كه در ميانه شهر بود رفته، قرار گرفت و كسي را ياراي شفاعت نبود تا آنكه محمد شاه و نظام الملك و قمر الدين شفاعت نموده، غضب نادري را فرونشانيدند «5» و فرمان صادر گرديد كه اسرا را مرخص دارند.
در تواريخ شماره مقتولين در اين فتنه را از صد و بيست هزار نفر «6» تا سي هزار نگاشته‌اند
______________________________
(1). در متن: (گوشش).
(2). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 30.
(3). ملكم خان، اين مطلب را از قول فريزر صاحب كه در اين واقعه حضور داشته است نقل مي‌كند. تاريخ ايران، ج 2، ص 30.
(4). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 30، جهانگشاي نادري، ص 331.
(5). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 31.
(6). اين سخن را نيز ملكم خان از قول فريزر صاحب نقل كرده است، ولي ملكم خان اقوال مختلف را در مورد تعداد كشتگان از 8 تا 240 هزار نفر مي‌نويسد. (تاريخ ايران، ج 2، ص 31) و لكهارت عدد آنرا تا 000، 400 مي‌نويسد اما نتيجه مي‌گيرد كه نظر به محدوديت وقت تعداد كشتگان نبايد از 000، 20 نفر متجاوز باشد. (نادر شاه، ص 193).
البته عده زيادي از زنان را كه خودكشي كردند بايد بر اين عدد افزود. (نادر شاه، ص 193).
ص: 549
و چون در شب شورش، سيد نياز خان داماد قمر الدين خان و شاه نواز خان كه از اعاظم هندوستان بودند بر سر فيل خانه نادري رفته فيلبان‌باشي را كشته، فيلها را برده بودند، در حصاري متحصن شدند، عظيم اللّه خان و فولاد خان كه از امراي دولت محمد شاهي بودند، مأمور گشته، آنها را گرفته با چهارصد نفر اعوان آنها را به حضور رسانيده، تمامت آنها به ياسا رسيدند «1» و چند روز ديگر مخدره سراپرده گوركانيه را براي نواب شاهزاده نصر اللّه ميرزا خطبه نموده، در تهيه اسباب عروسي شده، هفته‌اي را به عيش و عشرت گذرانيدند «2» و بعد از چند روز كه ضبطچيان خزائن و بيوتات از انجام عمل خود فارغ گشته، ظروف طلا و نقره و اسباب مرصع و اجناس نفيسه چندان به قلم درآمد كه دفترنويسان از جمع آن عاجز بودند از جمله «تخت طاووس» بود كه گنجهاي كاووس و اندوخته‌هاي دقيانوس شايسته رونماي آن بود «3» و در ايام سلاطين سلف هندوستان، دو كرور صرف آن تخت شده بود و چندين مرواريد و الماس و ياقوت كه نظير هر يك از آنها در خزانه هيچيك از ملوك يافت نمي‌شد، به خزانه عامره نادري رسيد و امرا و اعيان و صوبه‌داران ممالك نيز كرورها از نقد و جواهر و اسباب مرصع به رسم پيشكش، از نظر همايوني گذرانيدند «4».
در تواريخ نوشته‌اند: پيشكش امرا و اعيان مساوي پانزده كرور به سركار همايون رسيد «5» و هر يك از امرا و سركردگان كه مصدر خدمتي شده بودند، احسان بي‌اندازه عنايت فرمود و به عموم لشكريان مساوي مواجب ديواني آنها شفقت گرديد و به خدمتكاران اردو به قرار هر نفري شصت روپيه داده شد «6» و ارقام مرحمت انجام، به ولايات ايران شرف صدور يافته، تمام توقعات ديواني را به هر اسم و رسم، سه ساله، به اهالي ايران به صيغه تخفيف مرحمت گرديد «7»، پس به افراد امرا و اعيان دولت گوركانيه، خلعتهاي فاخر و شمشير و كارد مرصع و اسبهاي تازي، عنايت فرمود و مجلس خسروانه، آراسته، به دست مبارك خود تاج شاهي را بر سر محمد شاه گذاشت و شمشير مرصع را زينت كمر او نمود و بر و دوش او را به جواهر چنانكه رسم سلاطين هندوستان است، بياراست و نگين پادشاهي را به او بخشيد و خطبه و سكه ممالك هندوستان را كه تا اين زمان به نام نادر شاه بود، باز به اسم محمد شاه جاري ساخت «8» و حضرت- محمد شاه استدعا نمود كه چون به الطاف حضرت نادر شاه دوباره صاحب تاج و تخت شدم ممالك آن طرف آب‌اتك «9» را از درياي سند از حد تبت و كشمير تا جائي كه آب درياي سند به درياي محيط مي‌ريزد «10» به رسم پيشكش به ممالك محروسه شاهي انضمام يابد.
______________________________
(1). يعني مقتول شدند. (تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 31) جهانگشاي نادري، ص 332.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 332.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 332.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 333.
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 333.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 333.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 334.
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 334.
(9). همان رودخانه سند است كه در كنار قلعه اتك واقع است. مجمع التواريخ، ص 2، پاورقي.
(10). (به‌علاوه ولايات تته و بنادر و قلعه‌جات تابعه). جهانگشاي نادري، ص 334.
ص: 550
در تاريخ سرجان ملكم انگليسي «1» نوشته است «2» كه: «ما مجبوريم به احترام كردن چنين علو- همتي كه از نادر شاه ظاهر گرديد، براي آنكه در همان وقتي كه به مطلوبي به اين بزرگي رسيد، همت بر ترك آن گماشته، به كلي قطع نظر از آن كرد و يكباره چشم از مملكتي بدين وسعت و سلطنتي به اين عظمت و مكنت، پوشيد و كاري هم كه فايده آن به خودش راجع شود، ننمود، مگر نيكنامي. كه از مردانگي [كه] او در حق محمد شاه نمود نه اين بود كه هيچ ملك هندوستان را صاحب نشد، ليكن ممالكي را متصرف گرديد [كه] در ازمنه سابقه، همه متعلق به دولت ايران بود و در عهدنامه كه در آن اوقات نوشته شده، ممالكي كه در اين طرف آب سند است به ايران واگذار شد.
القصه ايام اقامت نادر شاه در دهلي مشهور به شاه جهان‌آباد، پنجاه و هشت روز بود «3» و در روز آخر، فرامين به اطراف ممالك هندوستان فرستاد به اين مضمون كه من و محمد شاه، يك روحيم در دو بدن، اگر خداي نخواسته خبر طغيان شما به ما رسد، نام شما را از صفحه روزگار محو خواهيم كرد و روزي از قمر الدين خان وزير محمد شاه پرسيد «4»، چند نفر زن در خانه داري؟ در جواب گفت هشتصد و پنجاه، نادر شاه روي به امراي ايران كرده فرمود صد و پنجاه نفر زن ديگر از اسرا به خانه وزير بفرستند تا منصب مين‌باشي داشته باشد.
و مقدار غنيمتي را كه نادر شاه از هندوستان برد، بر وجه اختلاف گفته‌اند كه از هفتاد- ميليون استرلينگ كه هر يكي مساوي با چهار كرور تومان است، نقد و جنس بود، از همه تخميني كه كمتر گفته‌اند از سي ميليون بيشتر است «5».
در روز هفتم ماه صفر سال 1152: موكب والا، از شاه جهان‌آباد به قصد افغانستان نهضت نمود «6» و در عرض راه، به عرض نادر شاه رسانيدند كه چندين دانه جواهر شاهي را لشكريان پنهان كرده‌اند «7» حكم فرمود تا اسباب تمام سپاه را جستجو كرده، دربار هر كسي جواهري را يافتند، جزء خزانه نمودند و لشكريان جز اطاعت چاره‌اي نداشتند و اين دليلي است قوي بر كمال نظم و نسقي كه در سپاه او بود و بزرگان ايران، اين معامله را حمل بر تدبير نادر شاه كرده، گفته‌اند كه نادر شاه مي‌دانست سگ سير به شكار و لشكر مال‌دار به كارزار نمي‌رود. و موكب والا از راه پيشاور و جلال‌آباد، در غره رمضان وارد دار الملك كابل گرديد «8» و بزرگان آن نواحي و اعيان افاغنه به حضور مبارك آمده، مورد عنايت شدند و به همه جهت از ولايات جانب غربي آب‌اتك كه به دولت نادري اختصاص داشت، چهل هزار نفر از طوايف افغان پيشاور و كابل و طايفه هزاره و باقي ايلات كوه‌نشين، در سلك ملازمت منعقد گشته با جواهر خانه و
______________________________
(1). در متن: (انگليس).
(2). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ص 37.
(3). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 31، در تاريخ جهانگشاي نادري، ص 335: مدت اقامت نادر 57 روز است.
(4). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 31.
(5). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 31.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 335.
(7). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 31.
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 338.
ص: 551
خزائن و زوائد اسباب با فيل خانه و توپخانه بزرگ، روانه هرات فرمود «1» و چون خدايار خان- عباسي «2»، زمين‌دار سند خود را از قديمي بندگان نادر شاه مي‌دانست و هميشه عريضه او در صفحات آذربايجان و عراق ملحوظ نظر همايوني مي‌شد و در ايام حركت موكب والا به جانب كابل و غزنين دم از دولتخواهي مي‌زد و بعد از تسخير هندوستان كه مملكت سند ضميمه ممالك محروسه گرديد، از خود ترسيده سر از چنبر اطاعت كشيد، خاطر همايون عزيمت مملكت سند فرموده، فرمان همايون شرف صدور يافت كه محمد تقي خان بيگلربيگي مملكت فارس «3» با سپاه فارس و كوه‌گيلويه و كرمان كه در نواحي بندرعباس مهياي عبور از دريا و تسخير مسقط و بر عمان بودند، توپخانه و زوائد قشون را بر كشتيهاي ديواني گذاشته از روي دريا و از نواحي سند وارد و خود آن ايالت‌پناه با سپاه جريده «4»، از صحرا و كوهستان بلوچستان عبور كرده، متمردين آن نواحي را در تحت اطاعت ما آورده، در هر جاي از بلاد سند كه باشيم به شرف ركاب‌بوسي ما سرافراز گردد.
و در هفتم رمضان موكب والا از كابل به جانب سند حركت نمود «5» و خدايار خان خزائن خود را به قلعه عمركوت «6» كه سي فرسخ از آب و آبادي دور است فرستاد و خود حركتي مذبوح مي‌نمود و در همه‌جا از پيش سپاه ظفرپناه مي‌گريخت، چون بيشتر از بلاد سند در تحت اطاعت نادر شاه درآمد، خدايار خان خود را به قلعه عمركوت رسانيد و نادر شاه، اردو را به شاهزاده نصر اللّه ميرزا سپرده، حكم فرمود كه چند فوج از دلاوران، آب و آذوقه برداشته، سي فرسخ مسافت را كه بيابان بود، گذرانيده، قلعه عمركوت را محاصره نمودند و خدايار خان جز اطاعت چاره نديده، استيمان نموده، اطمينان يافته، معادل يك كرور تومان از ذخائر خود پيشكش كرده، به رسم حبس، ملازم اردوي اعلي گرديد «7».
و عيد نوروز سنه پيچين‌ئيل در بيست و يكم ماه ذي الحجه همين سال [1152]: اتفاق افتاد و ايالت مملكت سند و تهتا «8» را به فرمان نادر شاه به سه قسمت نموده ولايت تهتا و بعضي از نواحي سند «9» به خدايار خان تفويض گشته او را شاه قلي خان گفتند «10» و يك جانب سند «11» كه به بلوچستان اتصال داشت به محبت خان حاكم بلوچستان شفقت گرديد و شكارپور «12» را به خوانين
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 338.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 339.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 339.
(4). در متن: (حريده).
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 339.
(6). نام يكي از شهرهاي سند كه خود از اعمال بمبئي است. (جهانگشاي نادري، ص 760) در جغرافياي هندوستان اين نام (امركوت) ضبط شده. (جهانگشاي نادري، ص 760) كوت به هندي به معني قلعه است. ر ك: جهانگشاي- نادري، ص 341، روضة الصفا، ج 8، ص 552.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 342.
(8). نام يكي از صوبه‌هاي هندوستان است. (جهانگشاي نادري، ص 339 و 757).
(9). در متن: (سندرا).
(10). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 343.
(11). در متن: (سندرا).
(12). ناحيتي است در شمال كراچي كه سابقا از اعمال بمبئي بود. (جهانگشاي نادري، ص 760).
ص: 552
آن ناحيه ارزاني داشتند و در بين، عريضه محمد تقي خان بيگلربيگي مملكت فارس رسيد «1» كه از فر دولت شاهنشاهي، تمامت نواحي بلوچستان را در تحت اطاعت و انقياد آورديم و ملك دينار والي آن سامان، چند روزي به قلعه‌داري پرداخت و چون خود را در ورطه هلاكت ديد، استيمان نموده، او را اطمينان داده در سلك دولت‌خواهان شاهنشاهي منسلك گرديد و چون موسم سفر دريا گذشته بود، احتياط كرده، كشتيهاي دولتي با توپخانه مباركه، روانه بندرعباس نموده، خود جان‌نثار و سپاه ظفرپناه فارس در كيچ «2» و مكران توقف كرده، منتظر صدور فرمان قضا توأمان هستم و اعليحضرت نادر شاه در جواب فرمودند چون كار سند بر وجه اكمل فيصل يافته، قشون را مرخص نموده، خود به استعجال تمام وارد ركاب همايون گردد و چون حضرت نادري ميلي مفرط به خوردن خربوزه داشت بايد در هرجا باشد خربوزه در سر سفره حاضر دارند چنانكه ايام محاصره بغداد مكرر از كاريز هرات كه فاليز آن بهتر از فاليز ساير بلاد است خربوزه به بغداد مي‌رسانيدند و در ايامي كه در ممالك هندوستان بود از بلخ و هرات و مرو خربوزه را به اردوي اعلي مي‌آوردند «3» و در آن ايام توقف موكب والا در نواحي سند، چندبار شتر خربوزه از بلخ رسانيدند كه دويست شتر آن را براي حضرت محمد شاه روانه شاه جهان‌آباد فرمود «4» و بعد از انتظام امور سند، همت به تسخير ممالك توران بسته، فرامين به اطراف فرستاد كه از جميع ممالك محروسه اسب و ملبوس براي غازيان نصرت‌نشان و تدارك سفر تركستان در هرات حاضر سازند.
و در سيزدهم ماه محرم سال 1153: مطابق پيچين‌ئيل، اعلام جهانگشا را از لاركانه «5» سند افراشته، از نواحي بلوچستان گذشته، روز هفتم ماه صفر همين سال، موكب والا در يك- فرسخي شهر نادرآباد قندهار نزول اجلال نمود «6» و محمد تقي خان بيگلربيگي مملكت فارس، سپاه خود را از كيج مكران مرخص كرده، در نادرآباد به اردوي اعلي پيوسته، ملازم ركاب گرديد و مدت سفر ميمنت‌اثر هندوستان از تاريخ غره ماه صفر 1150 كه روز حركت از نادرآباد است تا روز ورود به آن مكان، دو سال و هفت روز و مدت حركت از شاه جهان‌آباد تا ورود به نادر- آباد، يك سال تمام اتفاق افتاد «7» و روز دوازدهم همين ماه، رايات جلال از نادرآباد افراشته، روز دهم ماه ربيع اول همين سال وارد هرات گشته، اردوي اعلي را در صحراي كهدستان «8» يك فرسخي شهر هرات منزل داد و چون «تخت طاووس» كه محمد شاه به جواهرخانه نادري سپرده بود، در نظرها جلوه مي‌نمود، همت والا قرار گرفت كه در برابر آن سريري ديگر با خيمه‌اي كه لايق آن سرير باشد، مكلل به جواهر ترتيب دهند لهذا بعد از حركت از شاه جهان‌آباد، استادان صنايع- كار هندي و ايراني به سرانجام، آن تخت و خيمه گوهرآگين [را] پرداخته در مدت يك سال كه ايام راه بود در كمال زيب و زينت ترتيب داده، به انجام رسانيدند و آن سرير را «تخت نادري»
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 344.
(2). كيچ كه به صورتهاي كج، كيز، جالك و دزك هم آمده است در خاور قصرقند در شمال تيز است كه مهمترين بندر مكران بود. (جهانگشاي نادري، ص 761).
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 345.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 345.
(5). در متن: (لارگانه)- لاركانه نام ناحيتي است در هند غربي. (جهانگشاي نادري، ص 759).
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 346.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 346.
(8). كهدستان، قريه‌اي است در 14 كيلومتري شرق هرات. (جهانگشاي نادري، ص 763).
ص: 553
نام نهادند «1» و روز ديگر «تخت طاووس» و «تخت نادري» را نصب كرده، خيمه جواهرنشان را برپا داشتند و چند روز به عيش و عشرت گذرانيدند و روز بيست و پنجم اين ماه موكب والا از صحراي كهدستان حركت كرده، در گازرگاه هرات فرود آمدند «2»، پس به قصد تسخير تركستان نهضت فرموده در هفتم ماه جمادي اول «3» در محل موسوم به قوشخانه «4» يك فرسخي شهر بلخ نزول اجلال نمود و چون سابق، والي بلخ به امر همايوني هزار و صد فروند كشتي كه هر يكي دو سه هزار من باربر دارد ترتيب داده، بر روي آب آمويه آماده داشت، مقرر گشت كه كشتيها را از غله و ذخيره پر كرده، توپخانه را هم بر كشتيها گذاشتند و چند فوج را مأمور فرمود كه بواسطه كشتي از آب آمويه گذشته، همه‌جا به محاذات كشتيها و اردوي اعلي حركت كنند و موكب والا، روز هفدهم همين ماه «5» نهضت فرمود و روز هشتم از ماه جمادي دويم، در منزل چارجو «6» نزول اجلال نموده به حكم والا در مدت سه روز جسري «7» محكم بر آب آمويه بسته، افواج قاهره را عبور دادند و روز چهاردهم همين ماه «8»، اعليحضرت نادر شاه با غلامان خاصه بر كشتي نشسته، عبور نمود و حكيم [بي] اتاليق «9» وزير تركستان و اعيان بخارا وارد دربار اعلي شده، مورد عنايت گرديدند و روز ديگر مرخص شده، كه حضرت ابو الفيض خان پادشاه تركستان را به الطاف شاهنشاهي مطمئن ساخته، به دربار معلي آورند و موكب والا كوچ بر كوچ به عزم بخارا حركت نموده، روز نوزدهم اين ماه، در چهار فرسخي شهر بخارا، سراپرده جلال و خيمه جواهردوز را برپا نمودند و حضرت ابو الفيض خان با حكيم [بي] اتاليق وزير و خواجه‌زادگان و نقبا و اشراف و علما و امراي بخارا در عصر روز بيستم اذن شرفيابي يافته «10» به آستانه‌بوسي سرافراز گرديده، نگين و افسر شاهي را به دست خود بر بساط مجلس شاهنشاهي گذاشته، اظهار چاكري نموده، چون آن پادشاه از خاندان چنگيزي و دودمان تركماني بود، رخصت جلوس يافت و به تفقدات ملوكانه شاهنشاهي زنگ تشويش را از خاطر خود زدود و بعد از ساعتي به رخصت انصراف در خيمه‌اي كه براي آن پادشاه مهيا داشته بودند وارد شده، آسوده گشت و همراهان او علي‌قدر مراتبهم در خيمه‌ها توقف نمودند و روز بيست و دويم اين ماه «11» موكب عز و جاه كوچ كرده، در نيم‌فرسخي شهر بخارا نزول اجلال نمود و حضرت ابو الفيض خان به خلعت زربافت و كمر خنجر مرصع و اسب تازي و
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 347، روضة الصفا، ج 8، ص 552.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 348.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 348.
(4). محلي در نزديكي بلخ. (جهانگشاي نادري، ص 764).
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 349.
(6). چارجو محلي است در جنوب رودخانه جيحون در تركستان. (جهانگشاي نادري، ص 765)، روضة الصفا، ج 8، ص 556.
(7). در متن: (حسر).
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 350.
(9). در جهانگشاي نادري، همه‌جا (حكيم بي‌اتاليق). ر ك: ص 349- 350 ... معني واژه اتاليق كه تركي است:
شوهرمادر، لالا، لله، مؤدب، نگهبان و منصبي است در عهد صفويه. (معين).
(10). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 350، روضة الصفا، ج 8، ص 553.
(11). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 351، روضة الصفا، ج 8، ص 554.
ص: 554
زين طلا سرافراز گرديد و اعيان بخارا، هر يك به مرتبتي مورد عنايت شدند و معادل بيست هزار- نفر از تركمانان آن نواحي را به ملازمت ركاب اقدس اختصاص دادند «1».
روز پانزدهم رجب، باز حضرت ابو الفيض خان مورد شفقت گشته سروبر او را به افسر گوهرنگار و خلعت زرتار زينت داده، او را به خطاب پادشاه تركستان سرافراز نمود و ممالك جانب شمالي آب آمويه و تمامي ماوراء النهر را به او واگذار فرمود و جانب جنوبي آب آمويه را ضميمه ممالك محروسه ايران نمود كه بر مملكت بلخ و توابع آن افزوده، متعلق به دولت عليه نادريه باشد.
و روز شانزدهم ماه رجب اين سال [1153] «2»: موكب والا براي تنبيه سركشان خوارزمي از خارج شهر بخارا نهضت نموده به جانب منزل چارجو كه سابق جسري بر آب آمويه بسته و هزار و صد كشتي در انتظار ورود موكب والا بودند كوچ بر كوچ حركت فرمود و در بين، خبر رسيد كه جماعتي از تركمانان خوارزمي «3» براي شبيخون به اردوي اعلي آمده، منتظر عبور موكب والا از جسر چارجو هستند و اعليحضرت شاهنشاهي اردو را گذاشته، با چند فوج از دلاوران به تعجيل از جسر گذشته به جماعت خوارزمي رسيده، آنها را شكسته، جماعتي را كشته و بسياري را اسير نمودند و هزار و صد فروند كشتي مزبور را پر از غله و ذخيره نموده، براي سيورسات اردو، از روي آب آمويه به جانب خوارزم حركت دادند «4» و اردوي اعلي از جسر گذشته، در همه‌جا، در محاذات كشتي‌ها حركت مي‌نمودند.
و روز سيزدهم شعبان «5» وارد منزل دوه‌بويني «6» كه اول آبادي خوارزم است گرديدند و چون ايلبارس «7» والي خوارزم پيش از وقت، سپاه اوزبك و تركمان دشت خوارزم و ارال را در قلعه هزار اسب «8» كه تا دوه‌بويني سه فرسخ است مهياي جنگ داشته بود، اعليحضرت شاهنشاهي دو روز در دوه‌بويني توقف فرمود كه شايد ايلبارس از قلعه درآيد و بعد از يأس از خروج او، بنه و اغروق را گذاشته، جماعتي را براي محافظت بنه و كشتيهاي سيورسات مأمور داشته، به جانب هزار اسب نهضت فرمود و نيم‌فرسخي قلعه را جاي اردو قرار داد و چون معلوم شد كه
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 351، روضة الصفا، ج 8، ص 554.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 353.
(3). (به سركردگي محمد علي خان اوشاق) جهانگشاي نادري، ص 353، روضة الصفا، ج 8، ص 556.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 354.
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 355.
(6). در متن: (ديوه‌بوني) با توجه به متن جهانگشاي نادري، تصحيح شد. دوه‌بويني (به فتح اول و ثاني) كه آنرا (داوا- بويني) و (دوه‌بويون) هم نوشته‌اند، به معني: گردن شتر، است و آن نام تنگي است در مسير جيحون كه رود را به يك‌سوم پهناي اصلي آن مي‌رساند و اصطخري آنرا (بوقشه) و مستوفي (دهان شير) مي‌خواند.
(7). نام يكي از خانان خيوه است كه به ايلبارس ثاني مشهور است. (جهانگشاي نادري، ص 766).
(8). هزار اسب: يكي از شهرهاي معروف خوارزم است كه عربان آنرا هزارسف مي‌خوانند و انوري و رشيد الدين وطواط را در هنگام جنگ سنجر و اتسز درباره آن دو رباعي است. انوري گفته است:
امروز به يك حمله هزار اسب بگيرفردا خوارزم و صد هزار اسب تراست و رشيد گفته است:
گر دشمنت اي شاه شود رستم گرديك خر ز هزار اسب نتواند برد
ص: 555
ايلبارس از قلعه بيرون نخواهد آمد و آب آمويه، اطراف قلعه هزاراسب را احاطه كرده، به‌علاوه باروي قلعه در خاك‌ريز پنهان گشته و يورش به چنين قلعه‌اي از حزم و احتياط دور است، شاهنشاه جهان‌پناه، به كار قلعه نپرداخته، لواي كشورگشائي را به جانب خيوه كه تختگاه ولايت خوارزم و ميانه‌آبادي مملكت است، برافراشت و چون يك منزل كوچ نمودند، ايلبارس از قلعه هزاراسب درآمده، تركمانان يموت و تكه كه يكه‌تازان سپاه ايلبارس بودند، دست جلادت درآورده، تا نزديكي اردو آمدند و اعليحضرت شاهنشاه ترتيب اردو را برهم نزد «1» و به نفس نفيس آنها را تعاقب كرده، بسياري از آنها را كشته و اسير فرمود و ايلبارس بلاتأمل خود را به قلعه خانقاه «2» كه يكي از پنج قلعه‌هاي نامي خوارزم است، انداخته، متحصن گرديد و روز ديگر سپاه ظفرپناه به قهر و غلبه، قلعه خانقاه را گرفته، ايلبارس را به دست آورده به حضور مبارك رسانيدند و بعد از ثبوت تقصيرات كه يكي از آنها كشتن فرستادگان حضرت شاهنشاهي بود كه از منزل چارجو براي استمالت او فرستاده بودند به فرمان قهرمان شاهي، به حكم عدل از در خونخواهي، او را با بيست نفر از رؤساي خوارزم به ياسا رسانيدند «3» و ايالت ممالك خوارزم را به طاهر خان «4» نواده ولي محمد خان چنگيزي كه با سلاطين تركستان نسبت پسر عمي داشت، شفقت فرمود و چون چند رجاله اردو، به خودسري بناي تاراج قلعه خانقاه را گذاشته بودند، حكم به سياست آنها صادر شده، سي نفر از آنها را در درب كشيكخانه گردن زدند و موكب والا نهضت نموده در خارج قلعه خيوه نزول نمود و چون اهل شهر اطراف شهر را آب انداخته بودند، مقرر گرديد كه چندين خندق حفر كرده، آبها را به آنها انداخته، به اندك زماني زمين خشك گرديد و حصار قلعه «5» با گلوله‌هاي توپ و خمپاره خراب گرديد و در جانب عصر، اعيان قلعه خيوه، طالب امان شده، با كليد قلعه به درگاه جهان‌پناه آمده، مورد عنايت شدند، پس به فرمان شاهنشاهي چهار هزار نفر «6» اسيراني كه در شهر خيوه بودند و هشت هزار نفر كه در حوالي خيوه به‌سر مي‌بردند «7»، حاضر ساخته، تمامت آنها را زاد و راحله داده، مرخص فرمود.
و روز هفدهم ماه رمضان «8»، از شهر خيوه، نهضت نموده، در چهارم شوال عود به منزل چارجو نمود و حكيم [بي] اتاليق «9» وزير تركستان با عريضه حضرت ابو الفيض خان و هداياي لايقه به حضور مبارك رسيده، مورد عنايت گرديد «10» و موكب فيروزي كوكب از راه كلات و
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 356، روضة الصفا، ج 8، ص 556.
(2). مرآت البلدان، آنرا (قلعه خانگاه) خوانده است و آن يكي از قلاع پنجگانه خوارزم است كه بر سر راه خيوه به هزار- اسب قرار داشته است. (جهانگشاي نادري، ص 356).
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 357، روضة الصفا، ج 8، ص 557.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 357.
(5). در متن: (قلعه را).
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 358.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 358.
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 359.
(9). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 359.
(10). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 360.
ص: 556
مياب و كوپ‌كان «1» كه مسكن قديمي آن حضرت است متوجه مشهد گرديد و چون حضرت- شاهنشاهي را از مبادي عمر تعلقي تمام به كلات بود و به خيال آنكه آخر عمر را در آنجا بسر- برد، حكم كرده بود كه استحكامات آنرا تعمير نمايند و خانه براي مقام خود در آن بسازند و آب‌انبارها بنا كنند و فرمان داد تا جميع خزائن را بدانجا برند و كلات يك درجه آسماني شمالي مشهد مقدس در راه مرو شاه‌جهان، در جائي واقع است كه آنرا اژدركوه «2» گويند و اطراف آن همه كوهستان، است و در اواخر ماه شوال «3» اين سال [1153]: شاهنشاه جهان‌پناه، وارد ارض اقدس شده، شرف‌اندوز آستان مقدس گرديد و مدت دو ماه توقف نمود و در زمان قليل «4» پنج پادشاه را مغلوب و مقهور داشت مانند اشرف شاه افغان پادشاه ايران و امير حسين افغان پادشاه افغانستان و محمد، پادشاه هندوستان و ابو الفيض خان پادشاه تركستان و ايلبارس پادشاه خوارزم.
و ممالك ايران را از دست دشمنان مختلف خلاص نمود.
و حدود ملك او از جانب [شمال] «5» تا رود جيحون و از اطراف ديگر «6» تا آب‌اتك رفته بود و رعاياي ايران منتظر بودند كه عسكر رومي را از سواحل دجله بغداد و شط فرات دور كند اما حضرت شاهنشاهي براي رعايت نام و ننگ ابتدا به انتقام خون برادر خود ابراهيم خان- ظهير الدوله كه در جنگ با طايفه لكزيه «7» داغستان كشته شده بود، پرداخت. و روز بيست و ششم ماه ذي الحجه اين سال رايات فيروزي آيات از ارض اقدس برافراشت و از راه خبوشان و استراباد و مازندران، عازم مقصد گرديد «8».
و عيد نوروز سنه تخاقوي‌ئيل در سيم ماه محرم سال 1154 اتفاق افتاد «9» و موكب والا حركت نموده، از استراباد و اشرف البلاد مازندران گذشته و از سوانح اتفاقيه «10»، آنكه چون ولايات مازندران تمام جنگل و بيشه است و در زمان سلاطين صفويه جنگل را تراشيده، خياباني احداث كرده كه راه منحصر به آن است و حضرت شاهنشاهي هرگاه روز جنگ و كارزار نبود با حرم محترم و خواجه‌سرايان طي منازل مي‌نمود، در نواحي سواد كوه از پل سفيد گذشته ميانه
______________________________
(1). در متن: (كوب‌كاب) با توجه به جهانگشاي نادري، ص 360، تصحيح شد. كوپكان يا كوبكان كه در بعضي نسخه‌هاي جهانگشاي نادري، ص 508: (كوبكاب) هم آمده است دهي است از دهستان ميانكوه دره گز.
(2). مؤلف اين قسمت را از تاريخ ايران، ملكم خان، ج 2، ص 34، برداشته است كه آن نيز ماخوذ از گفتار كينز- صاحب است.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 360.
(4). در تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 34: (پنج سال).
(5). در متن نيست با توجه به تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 34 كه مؤلف اين قسمت را از آنجا نقل كرده است كامل شد.
(6). از جانب مشرق. (تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 34).
(7). در تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 34: (لزگي)، و جهانگشاي نادري، ص 362.
(8). جهانگشاي نادري، ص 362 و 363.
(9). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 363.
(10). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 366.
ص: 557
زير آب و بهجان «1» نزديك به قلعه اولاد «2»، در روز «3» بيست و هشتم صفر اين سال، مردي در پناه درختي كمين كرده، در وقت عبور، حضرت شاهنشاه را نشانه گلوله تفنگ ساخت، گلوله خطا نموده، زير بازوي راست شاهنشاه را خراشيده، شست دست چپ او را برده در گردن اسب فرو رفته، اسب به سر غلطيد و شاهزاده رضا قلي ميرزا كه آن روز در سواري حاضر بود «4»، غلامان و هميشه كشيكان ركاب را خبر داده، هرقدر جستجو كردند، براي انبوهي جنگل و بيشه، اثري از او نيافتند و چون موكب والا به طهران رسيد «5»، چند روزي آسايش نمود، پس به عزم تنبيه متمردين لكزيه كه مساكن آنها در منتهاي داغستان است، نهضت فرمود و صعوبت راه و سختي اماكن آن جماعت به اندازه‌اي است كه از حد وصف بيرون است و سردي آن به حدي است كه بيشتر كوهستان آنها، در تمام تابستان در يخ و برف پنهان است و مدت پانزده روز در آن نواحي براي تنبيه اشرار توقف فرمود و چون فصل عقرب و موسم پائيز رسيد «6» و نزول برف و شدت سرما شد، عازم شهر دربند شده «7»، روز پنجم ماه شعبان وارد شدند و بعد از ورود قدغن به اهالي اردو فرمود كه هر كس به اندازه رتبه خود خانه‌اي از چوب و ني ساخته، مهياي توقف زمستانه شوند «8» و در اين ايام، «نيك‌قدم» نام غلام دلاور تايمني «9» و «آقا ميرزا» پسر دلاور را كه مظنه داده بودند در مازندران مباشر انداختن تفنگ به جانب حضرت شهرياري گشته‌اند، مقيدا به حضور والا رسانيدند و با «نيك‌قدم» عهد فرمود كه براستي ماجرا را گفته، از كشتن «10» ايمن باشد و نيك‌قدم اعتراف نمود كه به اغواي آقا ميرزا، اين خيانت را نمودم پس فرمان صادر شده، آقا ميرزا «11» را كشتند و نيك‌قدم را كور نمودند. «12»
و هم در اين ايام كه ماه ذي القعده بود، نظيف «13» افندي و منيف افندي از دولت عاليه روم به سفارت مأمور گشته، وارد درگاه معلي شده، نامه پادشاه والاجاه ممالك روم را كه معذرت- نامه بود از انكار علماي مكه معظمه و مدينه طيبه و ممالك روم بر تصديق مذهب جعفري و
______________________________
(1). در متن: (بهچال) با توجه به جهانگشاي نادري، ص 366، تصحيح شد. بهجان كه در بعضي نسخ جهانگشاي- نادري، ص 772: (بهيجان) هم آمده است و در فرهنگ جغرافيائي (بايجان) ضبط شده، دهي است از دهستان بهرسناق لاريجان.
(2). ر ك: شاهنامه، ج 2، ص 100، بيت 445، چاپ مسكو، جهانگشاي نادري، ص 773.
(3). در روز يكشنبه. (جهانگشاي نادري، ص 366).
(4). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ص 35، ج 2.
(5). بنا بر آنچه در جهانگشاي نادري ص 367 آمده است: رضا قلي خان مامور به توقف طهران مي‌شود ولي نادر از قزوين به قراچه‌داغ و بردع مي‌رود.
(6). در متن: (نرسيد).
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 370.
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 370.
(9). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 151- 164.
(10). در متن: (گشتن).
(11). (آقا ميرزا ولد دلاور). جهانگشاي نادري، ص 370.
(12). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 557.
(13). در متن: (لطيف)، با توجه به جهانگشاي نادري، ص 371، تصحيح شد.
ص: 558
تفويض ركني از اركان كعبه رسانيدند و حضرت شاهنشاه در جواب آن مكتوب مرقوم داشت كه قبل از آنكه پادشاهي ايران‌زمين به سلاطين تركمان اختصاص يابد، بعضي از ممالك روم و هند و تركستان داخل حوزه «1» مملكت آن طبقه بود و بعد از آنكه به اقتضاي تقدير سلطنت- ايران به سلاطين صفويه انتقال يافت و در عهد آنها بلخ و توابع آن در تصرف اوزبك و كابل و توابع آن به تصرف هند و عراق عرب و دياربكر و بعضي از آذربايجان در تصرف دولت روم درآمده است چنانكه متون تواريخ به آن مشحون است و حدود و سنوري «2» هم كه ميانه خاقان مغفور امير تيمور و اجداد خلدمكين آن پادشاه سليمان نگين قرار يافته، معلوم است «3» و در مغان كه به تأييد ايزدي بر اورنگ سلطنت ايران جلوس نموديم، معهود ضمير داشتيم كه انشاء اللّه تعالي ممالك موروثي كه در تصرف سلاطين اطراف است، انتزاع و استرداد شود سواي ممالك متصرفي دولت روم كه اولا آن حضرت را به قبول تكليف امورات خمسه تصديع دهيم هرگاه صورت حصول يابد فهو المطلوب و چون غرض اصلي ما نظم سررشته ايليت است، البته در باقي مواد، مضايقه نخواهد بود «4» و ملك و مملكت فيمابين، جدائي نخواهد داشت و هرگاه مقرون به قبول نگردد مكنون‌مآل را نگاشته لوحه اعلان سازيم و در عالم دوستي و برادري توقع داشتيم كه امور خمسه، چون متضمن اصلاح حال مسلمانان است و آن حضرت نيز خليفه اسلام بودند بر وجه اتم و اكمل، فيصل يابد و آن مطلب در عقده تعويق نماند «5» و چون ميانه دور و نزديك حرفي گفته‌ايم به طلب حرف خود عازم روم مي‌باشيم و اميدوار هستيم كه انشاء اللّه تعالي بعد از ورود به آن سرزمين و در عالم مهمان‌نوازي از طرف قرين الشرف آن دولت عليه، امور معهوده، دريغ نگردد «6»، پس افنديان رومي را رخصت انصراف فرموده، روانه مقصد شدند و هرچند در صحراي مغان به نحوي كه سابقا نگاشته شد، شناعت سب و رفض را خاطرنشان اهالي ايران كرده، ايشان هم طوعا او كرها، خريدار آن كالا شدند، درين اوقات براي مزيد تأكيد به تجديد حكم مؤكد و فرمان تجديد خطاب به همگي اهالي ايران از حد دربند الي منتهاي كابل و پيشاور به اين مضمون صادر گرديد كه؛ «7»
بيگلربيگيان عظام و حكام كرام و سادات عالي‌مقام و علما و فضلاي كروبي احتشام و اهالي شرع مبين و واقفان مسالك حق و يقين و كلانتران و كدخدايان و رؤسا و قاطبه قاطنين «8» ممالك محروسه شاهنشاهي و مستظلان «9» قصر بي‌قصور دولت ابدمدت ظل اللهي به مكارم بي‌دريغ خاقاني و عنايات از حد افزون قاآني اميدوار بوده، بدانند كه در شوراي كبراي صحراي مغان در حيني كه جمهور انام و كافه خاص و عام ايران، از نواب همايون ما، استدعاي قبول
______________________________
(1). در متن: (حوزه آن)، با توجه به جهانگشاي نادري، ص 371، تصحيح شد.
(2). سنور (به كسر اول) به معني سرحد و مرز است. ر ك: جهانگشاي نادري، ص 20، 417، 496.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 371.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 371.
(5). در متن: (بماند).
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 372.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 372.
(8). قاطن: خادم، خدمتگار، متوطن و اقامت‌كننده در جائي.
(9). مستظل: پناه‌جوينده به سايه، كسي كه خود را در تحت حمايت كس ديگري قرار دهد.
ص: 559
پادشاهي مي‌كردند، به ايشان تكليف فرموديم در صورتي مسؤول شما مقرون به قبول خواهد شد كه از عقايد فاسده، نكول كرده و حقيقت خلفاي راشدين رضوان اللّه عليهم اجمعين كه مذهب آباي همايون ما بوده، اذعان و قبول كرده، از رفض و سب «1» خلفاي ثلاث تبرا و به محبت ايشان و ولايت اسد اللّه الغالب و مظهر العجايب علي بن ابيطالب كرم اللّه وجهه، تولا نمايند «2» و تمامت ارباب حل و عقد، شوراي كبراي [صحراي مغان] به رهنموني حكم اقدس و ارشاد امر مقدس، ترك عقايد فاسده نموده، به ولاي آن چهار ركن ايوان دين مبين متمسك گرديدند و حضرت همايون ما در ازاي اين معني سرير سروري را به جلوس ميمنت مأنوس اقدس زينت داده، تعهد نموديم كه عهود خمسه معهوده را به اعليحضرت ملك رفعت، خاقان البرين و سلطان- البحرين، خادم الحرمين الشريفين، ثاني اسكندر ذو القرنين، پادشاه اسلام، برادر والا احتشام، اعني سلطان ممالك روم، اعلام و آن مطلب را بر وفق مأمول، پذيراي اختتام سازيم كه مقدمات مزبوره به تأييد الهي قريب الحصول است و در اين وقت كه ساحت دربند مطلع ماهيچه «3» رايات فيروزي آيات بود به تجديد مزيدا للتأكيد از براي توطين «4» خاطر همايوني از علامة العلمائي، ملا علي اكبر ملاباشي «5» و باقي علماي كرام كه در ركاب ظفر انتساب حاضر بودند در مجالس و خلوات استعلام فرموديم، همان مراتب سابق را معروض داشتند و به همه جهت حجاب شبهه از پيشگاه ضمير اقدس، مرتفع گرديده، به حد يقين پيوست كه همگي سب و رفض، ناشي از اغراض نفساني شاه اسمعيل صفوي بوده والا از صدر اسلام، تمامت مسلمين بر يك طريقه ثابت و راسخ بوده‌اند اگرچه اختلاف در فروع دين داشته‌اند بناء علي هذا، به تأييد رباني و الهام سبحاني، حكم اشرف اقدس اعلي، از موقف عز و علا شرف صدور يافت كه به نحوي كه در مبادي اسلام، تمامت مسلمين، خلفاي اربعه راشدين را خليفه علي التحقيق مي‌دانسته، بايد همگي اهالي ممالك محروسه به همان دستور هر يك [را] خليفه بحق دانسته «6»، از سب و رفض محترز باشند و خطباي كرام و نقباي عظام در رئوس منابر، اسامي سامي و مناقب خلفاي اربعه كرام را مذكور و جاري ساخته در تحرير و تقرير، نام ايشان را به خير ياد و شاد نمايند و علامي فهامي، خلاصة- الفضلاء الكرام، ميرزا محمد علي نايب الصداره ممالك محروسه را به اقطار ممالك خاقاني روانه فرموديم كه مضامين حكم همايون را به همگي دور و نزديك القاء و ايشان نيز به سمع قبول اصغا نموده و تخلف از مدلول آنرا موجب عذاب الهي و غضب شاهنشاهي دانند. «7»
و عيد نوروز سنه ايت‌ئيل در روز چهاردهم ماه محرم سال 1155: اتفاق افتاد «8» و اعليحضرت شاهنشاه نادر شاه، لوازم نوروزي را به عمل آورده، امرا و سركردگان را به خلعتهاي
______________________________
(1). رفض: ترك كردن و كنايه از لعن و طرد خليفه اول است. سب: دشنام دادن، نفرين كردن، لعنت كردن.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 374.
(3). ماهچه يا ماهيچه: سر علمي را گويند كه به صورت ماه ساخته باشند، يعني گرد و مدور و صيقل‌زده از طلا و نقره، شكل هلالي بود كه بر سر علم‌ها و چترهاي پادشاهان سلجوقي و ديگر سلاطين ترك زده مي‌شد. (برهان).
(4). توطين: دل بستن، دل نهادن. (معين).
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 375.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 375.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 375.
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 375.
ص: 560
فاخره مفتخر فرمود.
و روز بيست و پنجم ماه ربيع اول كه اواسط جوزا و هوا رو به اعتدال آورد «1» تنبيه متمردين لكزيه، وجهه همت شاهنشاهي گشته، از سمت دشت كافري «2»، حركت فرموده، سپاه ظفرپناه را در اطراف مساكن آنها پراكنده نمود، هركه را ديدند كشتند و هرچه را يافتند بردند.
و در پانزدهم ماه «3» ذي الحجه اين سال [1155]: موكب والا از سمت داغستان به جانب مغان نهضت فرمود و روز آخر حوت وارد ساحل رود كر، گشتند.
و عيد نوروز سنه تنگوزئيل در روز بيست و چهارم ماه محرم سال 1156: اتفاق افتاد «4» و بعد از انقضاي ايام عيد به عزم تسخير بغداد، حركت فرمود و توپخانه را از راه همدان و كرمان‌شاهان روانه داشت كه در منزل زهاب كه ابتداي خاك بغداد است توقف نمايند و چون احمد پاشا والي بغداد از اراده نادري واقف گرديد، محمد آقا كدخداي بغداد «5» را با چندين «6» سر اسب عربي و پيشكشهاي لايق به دربار معدلت مدار فرستاده، تعهد اطاعت و انقياد را نمود و در سپردن قلعه بغداد مهلت خواست و اعليحضرت شاهنشاهي قبول مسئول فرمود و فوجي را براي ضبط سامره و حله و نجف اشرف و كربلاي معلي و باقي نواحي بغداد، معين نموده، روانه داشت «7» و قوجه خان «8» شيخانلو چمشگزك را به سرداري جانب بصره سرافراز فرمود و با بيگلربيگي هويزه «9» و حكام شوشتر و دزفول و اعراب آن نواحي را به تسخير بصره مأمور فرمود كه با كشتيهاي آماده در ساحل شط كاران «10» از شط العرب گذشته به انجام تسخير پردازند و چون منظور نظر شاهنشاهي آن بود كه مدتي در حدود بغداد توقف نمايد، فرمان صادر گرديد كه غله شهرزور «11» را حمل حدود بغداد نمايند و موكب والا از شهر زور حركت فرمود و سليم بيك «12» پسر عم خالد- پاشا حاكم آن نواحي، با رؤساي اكراد وارد دربار اعلي گشته مورد عنايت شده، به لقب خاني و ايالت آن نواحي سربلند گرديد «13» و تمام كردستان روم در مقام اطاعت آمدند، پس موكب والا متوجه كركوك گشته، مردم كركوك به قلعه‌داري پرداختند و بعد از يك هفته توپخانه از كرمانشاهان وارد شد و از صبحي تا شام باروي قلعه را نشانه گلوله توپ نموده، اهالي قلعه امان خواسته، به اجابت مقرون گرديد «14» و چون محمد آقا كدخداي بغداد از جانب احمد پاشا
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 376.
(2). صحرائي در حوالي دربند كه به صحراي كافري هم مشهور است. (جهانگشاي نادري، ص 775).
(3). در بعضي نسخه‌هاي جهانگشاي نادري، ص 381: (شانزدهم).
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 381.
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 383.
(6). در متن: (چندي).
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 383.
(8). در متن: (قوجه). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 383.
(9). در متن: (حويزه).
(10). افزوده از مؤلف است. ر ك: جهانگشاي نادري، ص 383.
(11). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 384.
(12). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 384.
(13). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 384.
(14). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 384 و 385.
ص: 561
والي بغداد براي انجام مصالحه ميانه دولتين عليتين روانه اسلامبول شده بود و منظور حضرت- شاهنشاهي اين بود كه از «1» كركوك تجاوز نكرده تا خبري از اسلامبول برسد و در اين ايام سوادفرماني از پادشاه والاجاه روم كه بر طبق فتاوي شيخ الاسلام و افنديان عظام صادر شده بود از خارج به نظر همايوني رسيد مشعر بر آنكه قتل و اسر اهالي ايران مباح و مذهب ايشان مخالف اسلام است «2» و مضمون اين فرمان مهيج غضب نادري شد، به عزمي ثابت روز چهاردهم ماه رجب اين سال [1156]: رايات ظفر آيات را به جانب موصل برافراشت و روز بيست و پنجم همين ماه در نيم‌فرسخي شهر موصل در جوار مزار كثير الانوار حضرت يونس بن متي پيغمبر، نزول نمود و دو نفر از علماي موصل [را] براي تفتيش مطالب احضار فرمود «3»، پاشايان به قلعه‌داري پرداخته، مانع از رفتن علما شدند و روز ديگر سپاه ظفرپناه، شهر موصل را محاصره نموده، به انداختن توپ و خمپاره و خرابي بارو و كندن نقب مشغول گشتند «4» و چون كار بر اهل شهر دشوار گرديد پاشايان، جماعتي از علما و افنديان را روانه دربار نموده، چندين سر اسب و پيشكشهاي لايق فرستاده، از حضور همايوني گذرانيدند و علما و افنديان متعهد شدند كه جمعي را به دربار قيصري فرستاده، امور خمسه معهوده را انجام داده، مصالحه دولتين را به دلخواه شاهنشاه جهان‌پناه مقرر دارند «5» و اعليحضرت شاهنشاهي مسؤول آنها را قبول فرموده، خط امان و مهلت به آنها بخشيد و مقارن اين احوال محمد آقا كدخداي بغداد كه از جانب احمد پاشا به اسلامبول رفته بود، وارد گشته خبر آورده بودند كه اعليحضرت قيصر بالمشافهه فرمود كه در عالم دوستي توقع نداشتيم كه جناب نادري چشم از برادري پوشيده از سنور مملكت تجاوز نمايد «6»، هرگاه مدعاي ايشان انجام تعيين رأس الحد آن مملكت و حصول امور معهوده است، قرين اجابت خواهد شد «7» و اما مذهب جعفري را خامس مذاهب مسلماني شماريم، موهم حدوث فتنه عام و موجب اختلال اين دولت ابدفرجام است، مجرد از لفظ خامس درگذرند «8» و احمد پاشا را در امر مصالحه مختار نموده بودند و بعد از رسيدن اين اخبار در دويم رمضان همين سال [1156]: از موصل عطف عنان به جانب كركوك فرمود «9» و چون زيارت اماكن مشرفه، مكنون ضمير بود بعد از ورود به قراتپه در جلگاء خانقين، بنه را گذاشته، با فوجي عازم عتبات عاليات شدند «10» و در منزل شهروان «11»، سليمان پاشا، كدخداي بغداد و محمد آقا كدخداي ديگر بغداد و جماعتي از اعيان از
______________________________
(1). در متن: (ار).
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 385.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 385.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 386.
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 386.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 387.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 387.
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 387.
(9). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 387.
(10). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 387.
(11). محلي آبادان در فاصله بغداد و كرمانشاهان- در رحله منشي بغدادي اين نام، (شهريان) آمده است. (ر ك: متن عربي، ص 40، و ر ك: جهانگشاي نادري، ص 780).
ص: 562
جانب احمد پاشا، والي بغداد با پيشكشهاي لايق به شرف حضور رسيده، مورد عنايت شدند و محمد آقاي كدخدا، براي ابلاغ خبر انصراف موكب والا و قبول امر مصالحه، مجددا روانه اسلامبول گرديد «1» و اعليحضرت شاهنشاه، وارد جلگاء بغداد گشته، اولا به التثام آستانه و مراقد منوره كاظميين، مشرف گشت پس به زيارت مزار ابو حنيفه رفته، لوازم خلوص‌نيت را به عمل آورد «2» و روز ديگر از راه حله «3» عازم نجف اشرف گرديد و چون جماعتي از فحول علماي ايران و افغان و تركستان و خوارزم، در ركاب شاهنشاهي حاضر بودند و تمامت «4» همت عليا مصروف اتحاد مذهب اسلام و رفع شبهه و نزاع از ميانه امت حضرت خير الانام (ص) بود، علماي نجف اشرف و كربلاي معلي و حله و بغداد را «5» احضار نمودند و در آستانه مقدسه علويه، مجلس مذاكره را مهيا داشتند كه با يكديگر گفتگو كرده، ماده مغايرت را از ميان برداشته، طريقه اتحاد را مرعي دارند بنابراين تمامت علما در آن درگاه عرش اشتباه، مجتمع گشتند «6» و بعد از گفتگو و اتحاد آراء، وثيقه‌نامه نگاشته، به مهر تمامي حضار مجلس رسيده، آنرا در خزانه مقدسه نجفيه سپردند و چندين سواد از روي آن برداشته، به اطراف بلاد اسلام فرستادند و ماحصل آن وثيقه- نامه «7»، نهي سب و رفض خلفاي اربعه و امر به موالات ايشان بود و اعليحضرت شاهنشاهي براي اخبار ماجراي اين مجلس، ايلچي روانه دولت عاليه روم فرمود و از اعليحضرت قيصر، طالب پنج مطلب كه سابقا اظهار داشته بود، شد.
مطلب اول: آنكه اهل ايران «8» چون از عقايد باطله «9» نكول و مذهب جعفري را [كه] از مذاهب حقه اسلاميه است قبول نموده‌اند، قضات مسلمين و افنديان اذعان كرده آنرا خامس مذاهب شمارند.
مطلب دويم: آنكه چون در كعبه معظمه، اركان اربعه مسجد الحرام به ائمه مذاهب اربعه تعلق دارد، ائمه مذهب جعفري را در ركن شافعي با ائمه شافعي براي نزديكي اين دو مذهب به يكديگر شريك باشند كه بعد از ايشان با امام خود نماز گزارند. «10»
مطلب سيم: آنكه هر ساله از طرف ايران، امير حاجي تعيين شده كه مانند امير حاج مصر و شام در كمال عزت و احترام حجاج ايران را به مقصد رساند. «11»
مطلب چهارم: آنكه اسراي دو مملكت نزد هر كس باشد، آزاد كرده، بيع و شرا، را بر
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 387.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 387.
(3). در متن: (حيله)- حله شهري است در شانزده فرسخي بغداد و بر سر راه بغداد و بصره.
(4). در متن: (تمامت آنها).
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 387.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 388.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 388، روضة الصفا، ج 8، ص 558.
(8). در متن: (اهل ايران را).
(9). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 390.
(10). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 391.
(11). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 391.
ص: 563
آنها روا ندارند. «1»
مطلب پنجم: آنكه وكيلي از دولتين در پايتخت يكديگر بوده، امور مملكتين را بر وفق مصلحت، فيصل دهد تا به اين وسيله اختلاف از ميانه اهل اسلام برداشته شود «2» و به مفاد إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ «3» رسم برادري در ميانه اهالي روم و ايران مسلوك گردد و ورقه ديگر نگاشته و علماي ايران صورت عقيده مسلماني خود را به اين مضمون نگاشتند كه «4»:
عقيده اسلاميه، داعيان دوام دولت قاهره نادريه و علماي ممالك ايران آن است كه بعد از وفات حضرت سيد المرسلين (ص) به اجماع ارباب حل و عقد «5»، خلافت را بر خليفه اول ابي بكر صديق- رضي اللّه عنه و بعد از او به نص آنجناب بر فاروق اعظم عمر بن الخطاب (رض) و بعد از او به حكم شوري بر ذو النورين عثمان بن عفان (رض) و بعد از او به جناب ولايت‌مآب، اسد اللّه الغالب، امير المؤمنين علي بن ابيطالب عليه الصلوة و السلام قرار دادند و خلفاي راشدين رضوان اللّه عليهم- اجمعين را به ترتيب مذكور، خليفه حضرت سيد المرسلين (ص) مي‌دانيم و به نحوي كه جناب شيخ الاسلام و افنديان عظام دولت عاليه عثمانيه، تصديق بر صحت مذهب جعفري نموده‌اند، مقلد طريقه حضرت امام جعفر صادق (رض) مي‌باشيم و بر اين عقيده راسخ و ثابت و جازميم و هرگاه خلاف اين عقيده، از ما به ظهور رسد از دين اسلام بيگانه و مورد غضب خداوند يگانه و سخط شاهنشاه زمانه باشيم. «6»
عقيده اقل داعيان دولتين عليتين، علماي نجف اشرف و كربلاي معلي و حله و بغداد «7»، آنكه امام جعفر صادق (ع) ذريه رسول خداي اكرم و ممدوح امم و نزد ائمه مذاهب اربعه اهل- سنت مقبول و مسلم است و از قراري كه علماي ايران عرض و تحرير كرده‌اند و به نزد اعيان، به تحقيق رسيده است، عقائد اسلاميه اهل ايران صحيح و فرقه مزبوره «8» قائل به حقيقت خلفاي كرام و از اهل اسلام و امت حضرت سيد الانام عليه الصلوة مي‌باشند و هر كس به آن فرقه اظهار عداوت ديني كند، آن كس از دين خدا و رسول هدي بيرون و در دار دنيا، محاكمه آن با سلطان عصر و در عقبي باجبار شديد البطش و القهر خواهد بود. «9»
عقيده اقل داعيان علماي بخارا و بلخ و خوارزم «10» آنكه: عقايد صحيحه اهالي ايران به نحوي است كه علماي فوق مرقوم داشته‌اند و اين فرقه داخل اهل اسلام و امت حضرت- سيد الانام (ص) مي‌باشند و هر كس به اين جماعت اظهار عداوت ديني كند، خارج از دين و
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 391.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 391.
(3). آيه 10، سوره حجرات: (جز اين نيست كه گروندگان برادرند).
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 392.
(5). در جهانگشاي نادري، ص 392: (به اجماع امت).
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 394.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 394.
(8). در متن: (مذبوره).
(9). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 394.
(10). در متن جهانگشا: (خوارزم) نيست.
ص: 564
محروم از شفاعت حضرت سيد المرسلين بوده، در دنيا بازخواست او با پادشاه باستحقاق و در آخرت با شاهنشاه علي الاطلاق، خواهد بود و اختلافي كه معتقدين مسطوره را در فروعات با ائمه اربعه مذاهب مي‌باشد، منافي و مغاير اسلام نيست و اصحاب اين اعتقاد از اهل اسلام مي‌باشند و نهب و اسر فريقين كه مسلمان و امت محمديه و برادر ديني‌اند، بر يكديگر حرام است. «1»
و اين نوشته را روانه اسلامبول نمودند و چون سابق بر اين، حكم همايوني براي تذهيب گنبد عرش مانند مبارك نجف اشرف، نافذ گشته بود و فرمان‌پذيران، بر وفق مقرر، طلاكاري قبه همايون را در كمال زيب انجام داده بودند، همگي مورد عنايت گشتند و به همه جهت ده الف نادري خرج گنبد مطهر شده بود. «2»
پس، عازم كربلاي معلي گشته، غره ماه شوال همين سال [1156]: شرف‌اندوز طواف روضه حسينيه، علي صاحبها الف ثناء و تحيه گرديد و بعد از پنج روز موكب والا از سمت مسيب «3» به جانب بغداد نهضت فرمود و به خدام اماكن ثلثه و مزار ابو حنيفه، يك الف نادري به صيغه جايزه، از خزانه عامره، احسان فرمود و چون سرداران جوانب عربستان، بصره را محاصره و قلعه قرنه «4» را متصرف شده بودند، مقرر گرديد كه چون مصالحه ميانه دولتين عليتين واقع شد، قرنه را واگذاشته و دست از محاصره بصره بازداشته، روانه اردو شوند و جماعتي كه كركوك و اربيل و باقي ولايات را متصرف بودند، تمامي را خالي گذاشته، به تصرف گماشتگان والي بغداد دادند. «5»
پس موكب والا از خارج بغداد نهضت نموده، از جسري كه در حوالي ينگجه «6» بسته شده بود، عبور فرموده، روز دهم ماه ذي الحجه همين سال [1156] در شهروان بغداد نزول- اجلال فرمود. «7»
و هم در اين اوقات خبر طغيان محمد تقي خان شيرازي «8» به مسامع عز و جلال رسيد، بيان اجمالي از عصيان او بر اين وجه است: كه زمان توقف موكب والا در شهر دربند، محمد تقي خان- بيگلربيگي، به ايالت فارس و تسخير قصبه مسقط و بر عمان سرافراز شد و فتح علي خان كوسه- احمدلوي افشار خالوي شاهزادگان عظام نادري به سرداري سپاه فارس، مأمور گشته، به مصاحبت نواب بيگلربيگي، از قصبه دربند شيروان، روانه فارس شدند و بعد از ورود به شيراز، چندين هزار- نفر تفنگچي، از بلوكات و گرمسيرات جمع‌آوري نموده، در اوايل سال 1155، نواب بيگلربيگي و فتح علي خان سردار و سپاه ظفرشعار و خمپاره و توپخانه از بندر عباس و بندر كنگ كه اكنون
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 394.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 395.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 395. مسيب: شهري است در عراق كه شط فرات از ميان آن مي‌گذرد. و ر ك:
رحله منشي بغدادي، حاشيه ص 90، و جهانگشاي نادري، ص 782.
(4). قرنه: شهري است در عراق نزديك بصره در محل تلاقي فرات و دجله. (جهانگشاي نادري، ص 783).
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 395 و 396.
(6). از دهكده‌هاي ساحلي دجله. (جهانگشاي نادري، ص 656).
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 396. شهروان: محلي در فاصله بغداد و كرمانشاهان. (جهانگشاي نادري، ص 780).
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 398، روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 14 ببعد.
ص: 565
مخروبه در يك فرسخ، مشرقي بندر لنگه واقع است، بر كشتيهاي دولتي كه در چند سال قبل به فرمان شاهنشاهي ساخته و پرداخته بودند، سوار كرده، از دريا عبور نموده، شهر مسقط را محاصره داشتند و بعد از ماهي امام مسقط، مشايخ و علما را از شهر روانه اردو نموده، امان خواسته، نواب بيگلربيگي و سردار، آنها را اطمينان داده، شهر مسقط در تصرف اولياي دولت درآمد و بعد از چند روزي، فوجي را براي محافظت شهر مسقط، معين داشته، باقي افواج، در ركاب بيگلربيگي و سردار به عزم تسخير بلاد عمان و تنبيه اعراب نهضت نموده، به اندك زماني، تمامت اهالي بر عمان در تحت اطاعت آمدند و آن نواحي ضميمه ممالك محروسه گرديد، زماني نگذشته كه موافقت بيگلربيگي و سردار به مخالفت رسيده، باعث فسادها گرديد و در تواريخ به وجه اجمال نوشته‌اند و مرحوم ميرزا محمد كلانتر شيراز به بيان قضاياي مترتبه، بر مخالفت اين دو بزرگوار را به وجه تفصيل در روزنامه خود مرقوم داشته است و نگارنده اين فارسنامه- ناصري عبارت روزنامه را بي‌كم و بيش نگاشتم تا موجب عبرت خوانندگان و حيرت شنوندگان گردد و عبارت روزنامه اين است كه «1»: «نزديك به سه سال، تمامت اهل فارس در مهد آسايش غنودند كه در بين، زمانه‌سازي را براي فارس بلكه براي شيراز كوك نمود و كار به جائي رسيد كه ناموس مسلمانان، تصدق سر مبارك بندگان تقي خان ميراب الاصل شيرازي، بيگلربيگي مملكت فارس گرديد، بيان مجملش آنكه: تقي خان بعد از چندي كه معزول و در اردوي نادري حاضر ركاب بود، دوباره بيگلربيگي فارس شد و با كلب علي خان افشار، سردار فارس، مأمور به تسخير مسقط و عمان شدند و بيگلربيگي و سردار با يكديگر نساخته، بناي عدم سازش را گذاشته، هر يك اسناد تقصيري را به ديگري مي‌داد و نادر شاه از عرايض طرفين بدمظنه شده، سردار را معزول و محمد حسين خان قرقلو افشار امير آخوره‌باشي كه از سگان در جهنم بود، قائم‌مقام او نموده، روانه فارس داشت و بعد از ورود اراده نمود كه به لطايف حيل، تقي خان و رؤساي سپاه كه با او همداستان بودند، از بر عمان و سواحل فارس كشيده، به شيراز آورده، در زمان استقلال تقي خان سه نفر ملحد موسوم به ميرزا محمد علي كوچك و ميرزا صابر و آقا علي نقي منشي مبلغي را از خزانه عامره به اسم بيگلربيگي كه في الحقيقة بيان واقع بود، تصرف نمودند و حسب- الامر نادري، مأمور به حضور شده، چاپاري براي بردن آنها، وارد گرديد و تقي خان آنها را پنهان داشته، به بهانه سفر مكه معظمه موقوف داشت و ظهور اين‌گونه امور موجب غضب نادري كه نمونه‌اي از حرارت آتش جهنم بود، گشته، مجددا محصلان شداد غلاظ آمده، آنها را طلب داشتند «2». و تقي خان پرده از روي كار برداشته با جمعي اشرار به تصورات باطل كه خبر از عالم بنگ مي‌داد، از وخامت عاقبت بي‌خبر و از مضمون:
هركه با فولاد بازو پنجه كردساعد سيمين خود را رنجه كرد «3» غافل بود، و از مسقط و عمان به سواحل فارس آمده، بي‌اطلاع محمد حسين خان سردار، ساحت بندر عباس را [مضرب خيام] «4» نكبت انجام ساخت و به قتل كلب علي خان افشار، خويش
______________________________
(1). روزنامه ميرزا محمد كلانتر فارس، ص 14.
(2). روزنامه ميرزا محمد كلانتر فارس، ص 15.
(3). در متن: (زد)- شعر از گلستان سعدي است.
(4). در متن ناخواناست با توجه به روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 15، تصحيح شد.
ص: 566
نادر شاه پرداخت و محمد حسين خان از شيراز به جانب دشتستان كه اهالي آن با تقي خان صفائي نداشتند، رفته، از سمت بندر كنگان و طاهري و گاوبندي وارد بندر كنگ گشت و مراتب آميختگي «1» مملكت فارس را معروض دربار نادري داشت، شور روز محشر و فزع يوم اكبر را در فارس برپا نمود، صد هزار لعن الهي بلكه مضاعف بر تقي خان و يك مقابل به محمد حسين خان باد.
از احوال تقي خان اگر جمعي مطلع نباشند، جماعتي با اطلاع هستند و مي‌دانند آنچه مي‌نويسم خلاف نيست «2» به دولت و اقبال، پسر حاجي محمد علي ميراب است و حاجي محمد علي به تقريب مباشري امور مرحوم آقا كمال «3»، صاحب اموال و املاك گرديد و به حيث تمول در شيراز ضرب المثل گشت و در استيلاي افغان مستوفي ديواني گرديد خدا مي‌داند كه از پرتو عنايت نادري، پنج شقه علم مي‌افراشت و دوازده نفر چاوش جلو اسب خود داشت، باقي استقلال او را بر اين قياس توان نمود، نادر شاه را به خود شيفته بود چنانكه اياز سلطان محمود را، از خداوند چنين آقائي را مي‌خواستم بلكه ده يك او را تا جوهر و هنر خود را ظاهر كنم، از ناداني براي سه نفر متقلب، سي هزار نفر بلكه بيشتر از اهل شيراز به قتل و اسيري رسيدند، سبحان اللّه تعالي «4»، نمي‌دانم چه نويسم و چه گويم كه از اين مصيبت چه ديدم و چه كشيدم، تا كسي نديده، نداند كه استيلاي بخت النصر «5» و چنگيز خان، در پيش اين واقعه كه مختص شيراز بود، نمودي ندارد.
نقد بازار جهان بنگر و آواز جهان‌گر شما را نه بس، اين سود و زيان ما را بس «6» و چون خبر قتل كلب علي خان و طغيان تقي خان، به محمد حسين خان سردار رسيد با تفنگچيان دشتستاني، بر تقي خان سبقت گرفته، از بندر كنگ به تعجيل آمده، وارد شيراز گرديد و ميرزا اسمعيل برادر تقي خان را كه نايب الاياله بود، گرفته، روانه اصفهانش داشت و از دربار معدلت مدار، چندين هزار نفر سپاه كينه‌خواه براي تدمير اهل فارس بخواست و چون گرفتاري ميرزا اسمعيل به تقي خان رسيد، از بندر عباس، ايلغار كرده با دو هزار نفر سواره و پياده، حركت نمود، چون خبر ورود تقي خان به قصبه فسا رسيد، محمد حسين خان «7» حرامزاده، خائف گشته، بناي فرار گذاشت و هرچه اعيان شيراز التماس نمودند كه توقف كند، در جواب گفت:
مي‌خواهيد مرا گرفته «8» به تقي خان سپاريد و به سمت كازرون شتافت و تقي خان بلافاصله وارد شيراز گرديد.
هنوز دو روز نگذشته بود كه قشون نادري از اطراف «9» در دور شيراز جمع شدند و محمد-
______________________________
(1). در متن: (آميخته‌گي).
(2). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 15.
(3). در روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 15: (آغا كمال).
(4). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 16.
(5). همان بنوكد نصر است كه به صورتهاي بخت‌نرسي و بخترشه هم استعمال شده است، او پادشاه بزرگ بابل بود.
(معين).
(6). بيتي از حافظ است در غزل به مطلع:
گلعذاري ز گلستان جهان ما را بس‌زين چمن سايه آن سرو روان ما را بس
(7). در روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 16: (حسين خان).
(8). در متن: (بر، به).
(9). (قشون نادري وارد دشت ارژن شد). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 16.
ص: 567
حسين خان از كازرون معاودت نمود و تقي خان در شهر متحصن گشته، به قلعه‌داري پرداخت و بناي جنگ را گذاشته، محاصره و آشوب برپا گرديد و رفته رفته از خراسان و كرمان و عراق و خوزستان، بر سبيل توالي مثل سيل زخار، قشون سواره و پياده و جزايرچي و توپخانه و زنبورك، روزبروز به محمد حسين خان حرامزاده، ملحق مي‌گرديد و چون اين اخبار به مسامع عز و جلال رسيد، نواب ميرزا محمد علي صدر الممالك عليه الرحمه را براي استمالت تقي خان روانه شيراز فرمود. «1»
و مقارن عيد نوروز سنه سيچقان‌ئيل كه در چهارم ماه صفر سال 1157 اتفاق فتاد «2» وارد شيراز گرديد و قسم‌نامه، به مهر نادر شاه كه تقي خان را از اذيت و آزار، مرفوع القلم داشته، از جرائم او درگذرد، به تقي خان سپرد و هرقدر به مواعظ و نصيحت خواست او را رام و آرام نمايد سودي نبخشيد «3» و تقي خان بر تمرد خود باقي ماند و محمد حسين خان سردار به‌علاوه سپاه خارجي تفنگچيان بلوكات فارس را خواسته، نزديك به پنجاه هزار نفر قشون و لجاره «4» در حوالي شيراز مجتمع ساخت و شب و روز مشغول جنگ و يورش بودند و ايام محاصره به چهار ماه و نيم كشيد و بيرون شهر از عمارات و درختان باغات، پاك و ساده گرديد و دود از دودمان شيرازيان برآمد و تقي خان كه از فرط مرحمت نادري محسود امراي ايران و توران شده بود، چشم و گوش خود را بسته، سپر بيشرمي را بر سر كشيده به مخالفت چنين پادشاهي سفاك بي‌باك كه سلاطين روي زمين از سطوتش آرام نداشتند، اقدام نموده، اصرار ورزيده، عيال اهل شيراز را به اسيري داد و اين ماجرا را ذخيره آخرت خود ساخت و با جمعي از قاجار و افغان و كرد كه بتدريج از محمد حسين خان سردار، روي‌گردان شده، در شهر متحصن بودند، فرار نمود و فورا سركردگان نادري و پنجاه هزار لشكري و لجاره وارد شيراز گشته در مدت سه چهار پنج ساعت، شهر را غارت و خانه‌ها را خراب [و] زنان و كودكان را اسير كرده «5»، مردمان را كشته، دو كله‌مناره بزرگ از سر مردم شيراز برپا كردند «6». و از بقاع متبركه و مساجد چشم نپوشيدند، اسباب و قنديلهاي طلا و نقره و ظروف و فرشها را بردند [و] به مثل مشهور آمدند و كشتند و بردند و رفتند، از عاقبت‌انديشي تقي خان دختر و پسر شيرازيان به تصرف افغان و اوزبك و تركمان آمده، به اقصي- بلاد ممالك تركستان برده، خريد و فروش نمودند و تقي خان بعد از دو روز «7» از فرار، گرفتار گشته، او را با اهل و عيال به اصفهان بردند و چون خبر گرفتاري تقي خان به مسامع جلال نادري رسيد، حكم فرمود تا يك چشم او را كنده، هر دو خايه‌اش را بريده، از زينت مردي عاري گرديد. «8»
پس ميرزا محمد اسماعيل برادرش و سه نفر پسران او را گردن زدند و عيال آنها را فروختند و تقي خان را بعد از كوري از يك چشم و عاري از خصيتين، مقيد ساخته، روانه اردوي اعلي نمودند و بعد از چندي مورد عنايت گشته به خلعت استيفاي ديواني، سرافراز شد و هر روزه در جرگه
______________________________
(1). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 17.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 401.
(3). در متن: (نه‌بخشيد).
(4). مبدل يا مقلوب: رجاله است كه به معني بي‌حيا و بي‌شرم، و زن سليطه و بدزبان است. (معين).
(5). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 17.
(6). ر ك: عالم‌آرا، محمد كاظم، ج 3، ص 135، منقول در حاشيه 2، ص 272، تاريخ اجتماعي ايران، دكتر رضا شعباني.
(7). در روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 17: (بعد از سه روز).
(8). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 17 و 18، و جهانگشاي نادري، ص 399.
ص: 568
مستوفيان عظام، شرف‌اندوز حضور مبارك شاهنشاهي مي‌گرديد و بعد از سالي او را به ايالت ممالك موضوعه از هندوستان سرافرازي داده، تا آخر زمان زندگاني نادر شاه برقرار بود و بعد از تسخير شيراز و حصول آن مصائب، در شهر و بلوكات، وباي شديدي روي داد كه در شيراز به حسب شماره موازي 14 هزار نفر رهسپر سفر آخرت شدند «1» به مثل مشهور آنچه از دزد ماند به فالگير رسيد.
اين شرح بي‌نهايت كز حسن يار گفتم‌حرفي است كز هزاران اندر عبارت آمد و به گمان منجمان ظهور اين قضايا، از تأثير ستاره دنباله‌داري بود كه در برج سنبله يك ماه پيشتر، نمايان بود، براي آنكه گفته‌اند طالع شهر شيراز را برج سنبله قرار داده‌اند. «2»»
و در همين سال [1157]: حكومت فارس به مير حسين بيك، داروغه اردو بازار عنايت گرديد «3» و بعد از ورود به شيراز محمد حسين خان حرامزاده با او بناي كاوش را گذاشته، او را مقصر ساخت.
و در اواخر همين سال [1157]: فرمان قتل او را صادر كرده، او را كشتند. «4»
و عيد نوروز سال اودئيل در پانزدهم ماه صفر سال 1158: اتفاق افتاد «5» و در اوايل اين سال، حاتم خان كردبادلو «6» به ايالت مملكت فارس معين گشته، بعد از زماني وارد شيراز گرديد و چند ماهي به حسن سلوك، آزرده‌خاطران شيرازي را استمالت نمود و ميرزا محمد حسين- شريفي متولي آستانه حضرت شاه‌چراغ كه تمامت اهل فارس به بزرگي او اقرار داشتند، برحسب امر نادري به احترام تمام روانه اردوي اعلي گشته، در نواحي شكي شرفياب حضور والا شده، مورد عنايت گرديد. «7»
و چون اخبار متواتر مي‌رسيد كه از دولت عثمانيه، يكن محمد پاشا «8» وزير اعظم، به سرعسكري منصوب و ده پانزده نفر پاشايان ديگر و ازدحام بيحد از جانب ارزنة الروم «9» و قارص و چندين فوج ديگر از جانب دياربكر و موصل هريك به جانبي از ايران معين گشته، مي‌آيند، اعليحضرت- شاهنشاهي، شاهزاده نصر اللّه ميرزا را با چند فوج مأمور به دياربكر فرمود و موكب والا در پنجم رجب «10» به عزم مقاتله با سرعسكران روميه نهضت نمود و در نهم اين ماه «11» در دو فرسخي ايروان نزول نمود و يكن محمد پاشا سرعسكر با صد هزار نفر سواره و چهل هزار نفر پياده ينگچري «12» در
______________________________
(1). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 18.
(2). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 18.
(3). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 18.
(4). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 18.
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 406.
(6). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 19.
(7). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 19. (بندگان صاحبي ام را به اردوي معلي بردند).
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 406.
(9). در متن: (ارزن الروم). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 407.
(10). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 407.
(11). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 407.
(12). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 408.
ص: 569
دو فرسخي اردوي نادري آمده، توپخانه را سد و حصار خود كرده، متوقف گرديد و روز يازدهم «1» همين ماه، از جانبين دو صف آراسته، شروع در جنگ شده، شكست بر روميان افتاده، جماعتي كشته و اسير شدند و بازماندگان در پس حصار توپخانه متحصن گرديدند و روز ديگر بناي جنگ را بطور فرنگستان گذاشته، هر روزه ربع فرسخي با سواره و پياده و سنگر توپخانه پيش مي‌آمدند و به چند كوچ به نيم‌فرسخي اردوي شاهنشاهي رسيدند «2» و جماعتي برسم شبيخون بر اردوي رومي تاخته آنها را متزلزل داشتند و روز ديگر معلوم شد كه سرعسكر رومي در آن شب وفات يافته «3»، عسكر را بي‌سر گذاشته است و لشكر رومي بناي فرار گذاشته، به آساني تمام توپخانه آنها عايد سپاه ظفرپناه گرديد و جماعتي «4» [به] تعاقب آنها رفته، معادل دوازده هزار نفر از آنها كشته، عود نمودند «5»، و چون مدتها بود كه در باب سرمذهبي حضرت امام جعفر صادق (ع) و شركت اهل ايران در ركن شافعي از كعبه معظمه با دولت روم گفتگو در ميان بود و علماي اسلامبول و حرمين شريفين قبول نمي‌نمودند، بعد از واقعه شكست روميان، اعليحضرت شاهنشاهي، نامه دوستانه به اعليحضرت پادشاه روم نوشته «6»، روانه دربار عثماني فرمود مبني بر اينكه: هرچند ايلات تركمان و طوايف عجم كه در ايران توطن دارند، فرمان قدر قدرت شاهنشاهي، آنها را خواهي نخواهي تابع مذهب اهل سنت و جماعت ساخته، خلل و تغيير در بنيان آن، راه نخواهد يافت، اما تكاليفي كه از جانب آن جماعت به آن دولت عليه شده بود چون علماي اعلام و اعيان آن دولت ابدفرجام از قبول آنها، دامن الفت برچيده‌اند و اصرار در آن امر بيشتر موجب خونريزي و منشاء فتنه‌انگيزي مي‌گردد، لهذا از آن تكاليف نكول و ترك آنها كه مقصود اركان دولت عثمانيه و مابه النزاع بود بالكليه «7» به عمل آمد، من‌بعد اساس دوستي بين الحضرتين برقرار خواهد بود «8». پس رايات نصرت آيات از راه همدان و فراهان نهضت فرموده در چهارم ماه ذي الحجه همين سال وارد دار السلطنه اصفهان گرديد. «9»
و نواب حاتم خان «10» والي مملكت فارس با اعيان شيراز در اواخر همين ماه، وارد اصفهان شدند و چنانكه نگاشته شد بعد از تسخير هندوستان به موجب فرمان شاهنشاهي ماليات و صوادر سه ساله ولايات ايران را به قيد تخفيف بخشيدند و بعد از طغيان تقي خان بيگلربيگي فارس و تمرد جماعت داغستاني و بعضي از بلاد ديگر، خاطر معدلت مآثر شاهنشاهي در استرداد آنچه بخشيده بود، قرار گرفت و محصلان شديد العمل را گماشته، از ارباب‌داران و مباشرين امور ديواني مطالبه مي‌نمودند و چون نواب حاتم خان كردبادلو مردي سليم النفس بود، محصلان
______________________________
(1). در متن: (پانزدهم)، با توجه به جهانگشاي نادري، ص 408، تصحيح شد.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 408.
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 409.
(4). در متن: (از).
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 409.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 410.
(7). در متن: (با الكليه).
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 410.
(9). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 412.
(10). (حاتم خان كردبادلو). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 18 و 19.
ص: 570
وجوه را به استمالت نگاهداري مي‌نمود و چون مبلغي از آن وجوه، در محل باقي مانده بود، باعث تغير شاهنشاهي شده، حاتم خان را از ايالت فارس معزول داشته، قياقلي آقاي قورت «1» جارچي‌باشي كه از سگان در جهنم بود، والي مملكت فارس گرديد و حسب الامر اعلي، مهدي بيك سروستاني و شيخ جعفر داروغه شيراز و خواجه عبد الرضاي نائيني «2» كه هر يك در حرامزادگي نادره روزگار بود به وكالت حكومت و نيابت از ميرزا اسمعيل كلانتر شيراز مأمور گشته، در ماه محرم سال 1159 نواب والي و اعيان فارس از اصفهان حركت نموده، وارد شيراز شدند و چند روزي نگذشته كه نواب قياقلي آقاي والي با ميرزا اسمعيل كلانتر، بناي كاوش را گذاشته، نوكرهاي او را چوب زده، به راهنمائي آن سه نفر حرامزاده يعني مهدي بيك و شيخ جعفر «3» و خواجه عبد الرضا «4»، معادل ده هزار تومان به عنوان توجيه از اصناف شيراز گرفتند كه در عوض غله و شلتوك ديواني دهند و دانه‌اي ندادند و نواب قياقلي آقا در موسم بهار اين سال براي وصول بقايا، به جانب گرمسيرات رفته، آنچه توانست از مردمان بيچاره به عنوان ماليات و باقي سنواتي اخذ و عمل نموده از راه قير و كارزين و جهرم و صيمكان «5»، عود به شيراز نمود.
و موكب والاي شاهنشاهي در دهم محرم اين سال 1159: از اصفهان نهضت فرموده «6»، از راه اردكان يزد و بيابان طبس در بيست و سيم ماه صفر همين سال، وارد مشهد مقدس «7» گرديد.
و عيد نوروز سنه بارس‌ئيل در روز [بيست و ششم] «8» همين ماه اتفاق افتاد و اعليحضرت- شاهنشاهي، جشن نوروزي را به پايان رسانيد و در [روز] بيست و پنجم ربيع اول، براي سير منتزهات «9» كلات و عمارات عاليه كه در آن قلعه خداآفرين «10» احداث شده بود، از مشهد حركت فرمود و چند روز مجلس سرور آراسته به عيش و عشرت و تماشاي آن نزهت‌سرا پرداخته، كرورهاي نقد با حاصل بحر و كان و نفايس بيكران كه به مرور شهور، از ممالك ايران و هندوستان و خوارزم و سند و تركستان در آن مكان جمع گشته بود، به معرض عرض همايوني درآمده، به تحويل‌داران سپردند «11» و از كلات به عزم عراق حركت فرمود و بعد از ورود به ساوجبلاغ ري، نظيف افندي «12»، سفير دولت روم براي مذاكره مصالحه، وارد اردوي اعلي گرديد و از جانب امناي دولت نادري، وثيقه‌نامه مختصري به او داده، روانه داشتند.
و در ماه ذي الحجه اين سال [1159]: موكب والا وارد اصفهان گرديد و احمد افندي
______________________________
(1). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 19.
(2). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 19. در متن: مائيني.
(3). (شيخ جعفر داروغه). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 19.
(4). (خواجه عبد الرضا نائيني). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 19.
(5). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 20.
(6). در متن: (فرغوده).
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 412.
(8). در متن: (بيست و هشتم)، اما در جهانگشاي نادري، ص 413: (بيست و ششم) است و بر اين اساس تصحيح شد.
(9). در متن: (منزهات). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 413.
(10). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 413.
(11). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 413.
(12). در متن: (لطيف افندي)، با توجه به جهانگشاي نادري، ص 415، تصحيح شد.
ص: 571
وزير دولت روم، از جانب اعليحضرت قيصر با هدايا و نفايس بسيار، براي اتمام مصالحه، وارد اصفهان گرديد و حضرت شاهنشاهي، مصطفي خان شاملو «1» و ميرزا مهدي خان منشي الممالك را براي انجام مصالحه به سفارت اسلامبول مأمور داشت و تخت طلاي مرصع به جواهر، با دو زنجير فيل براي حضرت سلطان محمود خان و نامه دوستانه و صلحنامه از طرف اعليحضرت شاهنشاهي ارسال فرمود و صورت اين صلحنامه بعد از سقوط حشو و زوائد بر اين وجه است:
بسم اللّه تعالي جل شأنه «2» الحمد للّه الذي انام عيون الفتن بايقاظ قلوب السلاطين و اجري عيون الامن بين الانام بانطماس انهار المنافرة من بين الخواقين و الاساطين و اصلح بمصالحتهم ما فسد من امور المسلمين و اذهب غيظ قلوبهم ليشفي غل «3» صدور المؤمنين «4» ... و صلي اللّه علي رسوله محمد صاحب المقام المحمود و علي آله و اصحابه لا سيما الخلفاء الراشدين «5» الذين بذلوا في اصلاح الدين، غاية المجهود.
(اما بعد) «6» در شوراي كبراي صحراي مغان كه اهالي ايران از نواب همايون ما، استدعاي قبول سلطنت را نمودند، بنا بر اينكه از بدو خروج شاه اسمعيل صفوي، سب اصحاب و رفض احباب حضرت خير الانام (ص) در ايران شيوع يافته و موجب مباغضت ميانه اهالي روم و ايران گرديد، نظر به مذهب حنيف اهل سنت كه مختارآباء كرام ما بود، از سلطنت ايشان تحاشي نموديم و بعد از الحاح آن گروه، امر فرموديم كه اگر اهالي ايران به دل و زبان ترك سخنهاي لغو خود نموده، به حقيقت خلفاي رابعه راشدين رضوان اللّه عليهم اجمعين قائل شوند، مسؤول آنها به حصول پيوندد و تمامت اعيان ايران، حكم اقدس ما را قبول و از حالات سابقه نكول كردند «7» و چون اعليحضرت قدرقدرت، اعظم سلاطين جهان و افخم خواقين زمان، ناصر- اسلام و مسلمين، قامع كفار و مشركين، خاقان برين و سلطان بحرين، خادم حرمين شريفين، برادر گردون بارگاه، پادشاه اسلام‌پناه، ظل اللّه: سلطان غازي محمود خان مد اللّه «8» ظلال خلافته علي رؤس العالمين، خليفه اهل اسلام و فروغ مشعل دودمان تركمانيه بودند، براي مزيد الفت بين الحضرتين، نواب همايون ما مطالب خمسه را كه در وثابق سابقه مسطور است از پادشاه سكندر دستگاه، مأمول دانستيم و بعد از تكرار آمد و شد سفراي آن حضرت، ماده بر [سر] مذهبي امام جعفر صادق (ع) و شراكت اهل ايران در ركن شافعي از كعبه معظمه را به معاذير شرعيه و محاذير ملكيه، موكول فرمود و نواب همايون ما، بنابر خواهش آن پادشاه سليمان- مقام، اين دو تكليف را متروك داشتيم و چون بعضي از ممالك عراق و آذربايجان در ازمنه سلف به سلاطين تركمان تعلق داشت و به سبب اختلاف كاري شاه اسمعيل به دولت عليه عثمانيه
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 415.
(2). در متن جهانگشاي نادري: (بسم اللّه الرحمن الرحيم). متن اين صلحنامه را ميرزا مهدي منشي الممالك نوشته است.
(ر ك: جهانگشاي نادري، ص 415).
(3). كلمه (غل) در متن جهانگشاي نادري، ص 415، نيست.
(4). در متن جهانگشاي نادري: (مؤمنين).
(5). در جهانگشاي نادري: (الرشيدين).
(6). آنچه در اينجا آمده است با متن تاريخ جهانگشاي نادري، ص 415، اختلافاتي لفظي دارد.
(7). در متن: (گردند).
(8). در متن: (بد).
ص: 572
انتقال يافته، ضمنا اظهار شد كه اگر بر طبع اقدس پادشاه اسلام‌پناه، شاق و مخالف رسم وفاق نباشد يكي از آن دو مملكت به رسم عطيت از آنحضرت به حوزه ممالك محروسه اين طرف انضمام يابد و آن حضرت را از راه برادري در رد و قبول آن مختار ساخته بوديم و در نامه همايون كه از آن دولت والا به مصحوب افتخار الاماجد نظيف «1» افندي عز وصول بخشيد، اندراج يافته بود كه اگرچه نظر به محامد مشكوره و مساعي مبروره كه از دولت نادريه در ازاله آثار بدع به ظهور پيوسته، دولتين عليتين را متحد مي‌دانيم، ليكن بنابر بعضي جهات، خاطر اقدس، متعلق به آن است كه به نحوي كه مواد سابق منفسخ شده ازين مطلب نيز براي مزيد الفت و التيام اغماض شود و مصالحه ايام خديو خلد مرابع، سلطان مراد خان رابع، ممدود «2» و ممضي گردد تا دوستي ميانه دو دولت عظمي و اخلاف كرام و اعقاب عظام، نسلا بعد نسل، در عرصه روزگار پايدار بماند و از آنجا كه آن اعليحضرت وعده اين‌گونه دوستي فرموده‌اند ما نيز مراعات سنن دوستي را بر ذمه خود واجب و آرامش بلاد را اهم مطالب شمرديم، لهذا بعد از وصول نامه مشكين ختامه «3»، مأمول ثاني آن خديو اسلام را به حسن ارتضا مقرون و معتمدي براي بناي مصالحه مأمور ساختيم و فيمابين معتمدان دولتين امر مصالحه بر يك اساس و شرط و سه ماده و تذييل بر اين نهج قرار يافت:
- اساس صلحي كه در زمان خاقان سلطان مراد خان واقع شده، در ميانه دولتين مرعي است.
- شرط: من‌بعد، فتنه نائم و تيغ از جانبين در نيام [بوده] «4» و انشاء اللّه تعالي اين دوستي در ميانه اين دو دولت عظمي و احفاد اين دو خانواده كبري الي يوم القيام، قائم و برقرار باشد.
- ماده اولي: احترام حجاج ايران مانند احترام حجاج شام و مصر در همه‌جا، مرعي دارند.
- ماده ثانيه: براي تأكيد مودت [دو] «5» سال شخصي از ايران در روم و شخصي از روم در ايران بود [ه] اخراجات ايشان را از طرفين دهند.
- ماده ثالثه: اسراي جانبين مرخص [شده] «6» بيع و شري بر آنها روا ندارند.
- تذييل: حكام سرحدات از حركاتي كه منافي دوستي است، احتراز نمايند و گريختگان «7» از طرفين را، راه نداده باشند و مادام كه امري بر مخالفت عهد به ظهور نرسد، نقص و خللي در قواعد آن راه نيابد و من نكث فانما ينكث علي نفسه. «8» حرر ذلك في شهر محرم سنه الف و مائة «9» و ستين [1160]: من الهجره النبويه علي صاحبها «10» الف ثناء و تحيه.
______________________________
(1). در متن: (لطيف). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 417.
(2). در متن: (محدود) با توجه به جهانگشاي نادري ص 417 و معناي جمله تصحيح شد.
(3). در جهانگشاي نادري: (مسكية الختام)، ص 417.
(4). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 418.
(5). در متن: (در سه سال) با توجه به جهانگشاي نادري، ص 418، تصحيح شد.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 418.
(7). در متن: (گريخته‌گان).
(8). قسمتي از آيه 10، سوره 48: (و كسي كه بشكست پس جز اين نيست كه مي‌شكند بر خويشتن ...).
(9). در متن: (ماه).
(10). در متن جهانگشاي نادري، ص 419: (علي هاجرها الف الف سلام و تحيه).
ص: 573
و چون در اوايل ورود شاهنشاهي به دار السلطنه اصفهان، قياقلي آقاي قورت‌جارچي‌باشي «1»، والي مملكت فارس با دويست نفر از اعيان فارس را احضار به اصفهان نموده، چندين نفر محصل غليظ شديد، براي آوردن آنها روانه فرمود و قياقلي كه از اعمال خود مطلع بود، در خيال فرار افتاد كه عيال و بنه خود را به سمت بندر عباس برده، خود را به ساحل نجات رساند و مهدي بيك- سروستاني كه در مدت حكومت قياقلي آقا، نوعي از وزارت او را مي‌نمود و راهنماي تاخت و تاز و مظالم او گشته، همكاسه و هم‌كيسه‌اش بود، او را فريب داد كه كوچ و بنه نواب والي و همراهان را از شيراز به سروستان مي‌رسانم كه تا تفنگچي سروستاني و عيال خود از راه فسا و داراب و سبعه به سلامتي وارد بندر عباس شده، از سخط نادري آسوده شويم و نواب قياقلي آقا، تدبير مهدي بيك را پسنديده، خزانه‌اي كه از اموال اهل فارس به ظلم تحصيل كرده بود، با عيال خود بر طبق اخلاص گذاشته، به مهدي بيك سپرده، روانه سروستان داشت و خود قياقلي آقا به دستاويز تدارك اردو و وصول ماليات روانه خفرك و مرودشت و ارسنجان گرديد كه در سروستان به مهدي بيك و عيال خود ملحق شود و مهدي بيك در منزل كوهنجان سروستان آنچه را توانست از اموال قياقلي آقا، به عنوان آنكه اموال گزاف را يك دفعه نبايد به نظر مردم رسانيد روانه سروستان نمود و باقي‌مانده را با عيال قياقلي آقا از كوهنجان برداشته از راه كوار وارد شيراز داشت و ميرزا محمد حسين شريفي، متولي آستانه مباركه شاه‌چراغ و ميرزا باقر وزير و ميرزا اسمعيل- كلانتر و حاجي هاشم كدخداباشي حيدري خانه شيراز «2» و خواجه تقي كدخداباشي نعمتي خانه و حاجي حسين خان نفر و صالح داروغه و كدخدايان محلات شيراز را در مسجد جامع، جمع نموده، مذكور نمود كه قياقلي آقا مي‌خواست خود را از سخط نادري، رهانيده، اهل شيراز را به غضب شاهنشاهي گرفتار كند، به توفيق خدا، او را فريب داده، عيال و اموال او را كه تعلق به سركار ديوان اعلي دارد، در اين خانه خدا به شماها مي‌سپارم و قبض گرفته، به اردوي اعلي مي‌روم «3» و چون مدتي از ورود محصلان كه براي بردن قياقلي آقا و دويست نفر از معارف شيراز و فارس [به شيراز آمده بودند] گذشت و اخبار تمرد قياقلي آقا و فارسيان از شرفيابي حضور مبارك، به مسامع جلال رسيد، مهيج غضب نادري شده، روزي در موقع سلام عام فرمود كه معلوم مي‌شود شيرازيان هر روزه، هنگامه‌اي را برپا مي‌كنند، گاهي با محمد خان بلوچ موافق شدند و وقتي با تقي خان آميختند و اين روزها قياقلي را برانگيخته‌اند، بهتر آن‌كه به نفس نفيس خود به شيراز رفته، مردمانش را كشته، زن و بچه آنها را به تركمان و افغان داده، شهر را خراب كرده، به جاي آن زراعت كنند و نواب قياقلي بعد از اطلاع از معامله مهدي بيك سروستاني، عود به شيراز نمود و عيال و اموال خود را متصرف گرديد و پنجاه شصت نفر از غلامان خاصه خود را مهيا نمود كه شب فرار نمايد و چون عنايت ايزدي شامل حال شيرازيان بينوا بود و از صدمات تقي خان متنبه بودند، اطراف خانه «4» حكومتي را محاصره كرده، مانع از فرار او شدند و چون محصلان ديواني
______________________________
(1). از اينجا ماخوذ از روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 20 و 21، است.
(2). حاجي هاشم كلانتر نصف شهر شيراز، يعني پنج محله حيدري‌نشين آنجا بود. (حواشي اقبال بر روزنامه محمد كلانتر، ص 108).
(3). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 21.
(4). در روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 21 آمده است كه: (سه روز گذشت جمعي محصلان ... وارد شيراز شده او را گرفته مقيد و محبوس و با كوچ و اموال به اردوي شدادي‌مدار بردند در عرض راه ترياك خورده در قعر سقر مسكن ساخت).
ص: 574
براي كوچانيدن ايلات رحيمي و شش بلوكي از فارس و رفتن به خراسان وارد شيراز شدند، شيرازيان به سركردگي «1» محصلان، يورش برده، قياقلي آقا را گرفته با عيال روانه اردوي نادري داشتند. «2»
و موكب والا در روز دهم ماه محرم سال 1160: از اصفهان به عزم خرابي شيراز نهضت فرمود «3» و قياقلي آقا كه با قيد و بند روانه اردو بود بعد از چند منزل از شيراز، ترياك خورد و چون از سگان در جهنم بود، خود را به دوزخ رسانيد «4» و ميرغضب نادري را از شيراز دفع و رفع نمود و چون خبر گرفتاري و وفات قياقلي آقاي قورت به مسامع جلال رسيد، بر شيرازيان ترحم فرموده، از منزل آباده، از راه بوانات عازم كرمان گرديد. پس عمال و ضباط و كلانتران فارس را به دربار معدلت مدار كه گفته‌اند: «برعكس نهند نام زنگي كافور»، احضار فرمود و مرحوم ميرزا محمد كلانتر فارس در روزنامه خود نگاشته است «5»: كه چون اعيان فارس در كرمان به دربار معدلت مدار رسيدند، مورد مصادره و مؤاخذه از افعال مامضي گشتند، كلانتران و عمال فارس و آقا علي نقي محصص «6» پسر زن محمد بيك سفره‌چي بر هم افتاده، ابواب تقلب و توجيه و اخذ و عمل به چهار اسم به مبلغ سيصد «7» هزار تومان تبريزي به غير از ماليات و صوادر و بواقي ديواني به اسم اعيان و تجار شيرازي و قصبه‌جات و بتدريج به اسم پاكار و سمسار و علما و سادات و اشراف و اراذل و يهود و نصاري و غني و فقير، فرمان صادر نمودند و حسب الامر شاهي، ميرزا باقر وزير فارس و ميرزا اسماعيل كلانتر شيراز و نه نفر مستوفي شيرازي را، از هر دو چشم نابينا نمودند و حاجي هاشم كدخداباشي محلات حيدري خانه شيراز را به توسط ميرزا محمد حسين- شريفي از يك چشم او درگذشتند و تمامي سياست‌شدگانرا «8» به فراشخانه عامره سپردند و آقا علي نقي- محصص «9» ملعون، مبلغهاي كلي به نام فارسيان نوشته، به نظر سلطان انوشيروان نشان!! رسانيده مورد عنايت گشته، خود را منتظر الاياله مي‌دانست [و] سه چهار روز آمد و شدي نموده، در حضور فارسيان مي‌گفت: شاهنشاه چنين فرمود، من چنين عرض نمودم. روزي نادر شاه از او پرسيد آقاي محصص تو كه همه فارسيان را به اخذ و عمل و تقلب نسبت «10» دادي، خودت چه خورده‌اي و چه تقلب كرده، عرض كرد امري بر پادشاه پوشيده نيست. نادر شاه فرمود از اين قرار من عالم السر و الخفياتم و فورا حكم به كندن چشم او فرموده، به فراشخانه برده، رفيق وزير و كلانتر
______________________________
(1). در متن: (سركرده‌گي).
(2). ر ك: روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 22.
(3). منبع اين روايت معلوم نشد گرچه اشاراتي در روزنامه محمد كلانتر هست.
(4). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 21.
(5). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 22.
(6). در متن: (مجصص).
(7). در متن: (ششصد) با توجه به روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 22، تصحيح شد. و ر ك: تاريخ اجتماعي ايران در عصر افشاريه، ص 265، از دكتر رضا شعباني.
(8). در متن: (شده‌گان).
(9). در متن: (مجصص)- ر ك: روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 22.
(10). در متن: (نسبة).
ص: 575
گرديد «1». پس نادر شاه به خيال تعيين عمال تازه افتاده، اولا جناب ميرزائي، ميرزا محمد حسين- شريفي را كه به حسب و نسب بر تمامت فارسيان برتري داشت، به منصب كلانتري فارس تكليف فرمود و جناب ميرزائي متمسك به عذر گرديده، قبول ننمود، پس به اصرار شاهنشاهي متقبل گشته، يك ثوب خلعت كه بالاپوش ترمه مخصوص بود، در منزل او فرستاده خلعت را پوشيد و چون به حضور مبارك رسيد، نادر شاه فرمود كلانتر ما از اعيان سادات است «2» و روز ديگر نادر شاه علي نقي بيك سرحدي مشهور به لر را خواسته، اسامي عمال و كلانتران فارس حاضر ركاب را از او خواست و هفتاد و سه نفر به قلم داد و ايشان را احضار فرموده، در مقام مؤاخذه، مخاطب ساخت كه سبب تهاون در خدمات ديواني شما چه بود و با شما چه سلوك كنم، پس توجه فرمود كه كلانتر فارس و كرمان برويد و مشاورت كرده، بعد از سه روز آمده، عرض كنيد.
مرحوم ميرزا محمد كلانتر كه در آن زمان مستوفي بود، گويد «3» كه فقير هم در دفترخانه، به فحاشي ميرزا شفيع تبريزي كه مستوفي محاسبات فارس و عراق بود گرفتار بودم و بعد از سه روز نادر شاه، كلانتران فارس و كرمان را طلبيده كه چه مي‌گوئيد، چونكه مي‌دانستند كه نادر شاه آنچه خواهد كند نه آنچه گويند، عرض نمودند آنچه را صلاح حال مملكت دانيد، مختاريد، پس به جناب ميرزا محمد حسين كلانتر فرمود، ده نفر از عمال را كه پسنديده تو باشند از ميانه هفتاد و سه نفر فارس كه به قلم ما درآمده، برداشته به حضور ما آورد و باقي را چشم كنده، مهمان نسقچي باشند. پس آن ده نفر را خواسته، هريك را كلانتر و عامل جزء كرده، نفري را پنجاه تومان تبريزي، مواجب سالانه معين فرمود، پس تمامي كورهاي فارسي را جز حاجي هاشم- كدخداباشي كه به توسط ميرزا محمد حسين كلانتر نجات يافت، تمامي ديگران را كه ميرزا باقر- وزير و ميرزا اسمعيل كلانتر و نه نفر مستوفي و شصت و سه نفر كلانتران و عمال بلوكات بودند به ضميمه يكصد و شانزده نفر از اهالي كرمان برحسب حكم پادشاه عدالت‌پناه كشتند و جنازه آنها را در ميدان انداختند و از سرهاي آنها كه به شماره، 179 نفر بود، دو كله مناره ساختند و به مراسم معدلت پرداختند و نواب ميرزا مهدي خان منشي الممالك در اين باب، در معني را سفته و خوب گفته: تا كسي زنجير احتساب او را نبيند، زنجير عدل نوشيروان را نداند!! از چه سلسله است «4» و باز مرحوم ميرزا محمد كلانتر نوشته است كه در آن روز واي نفسي بر من فقير و جناب ميرزاي كلانتر يعني ميرزا محمد حسين شريفي شيرازي چه گذشت، حقير با چشم گريان و دل نالان جرأت بيرون رفتن از دفترخانه را نداشتم و چندين نفر از شصت و سه نفر كلانترهاي كور فارس به بينائي كسان خود گريخته، در اردو پراكنده بودند و نسقچيان از علي نقي بيك لر، عوض مي‌خواستند كه عدد كشته فارسيان از شصت و سه نفر كمتر نشود كه كله‌مناره ناقص شده! مورد مؤاخذه شويم «5» و فقير بعد از شنيدن واقعه در اضطراب بودم كه اگر از دفترخانه بيرون روم،
______________________________
(1). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 23.
(2). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 23.
(3). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 23.
(4). عبارت متن هم با روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 23، و هم با جهانگشاي نادري، ص 423، متفاوت است. اصل عبارت ميرزا مهدي چنين است: (و الحق كسي تا زنجيرخانه احتسابش را مشاهده نمي‌كرد زنجير عدل انوشيروان را نمي‌دانست كه از چه سلسله است).
(5). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 24.
ص: 576
شايد علي نقي بيك مرا در عوض فراريان، به نسقچي سپارد و اگر بمانم با خيال پريشان چه كنم، لابد ديوانه‌وار بيرون آمده، در ميدان قتلگاه، جناب ميرزاي كلانتر را يافتم كه در محافظت ده نفر نسقچي محفوظ گشته است، حقير و جناب ميرزا، گريان و نالان و بر سر و سينه‌زنان «1»، از غم رفقا و دوستان، خاك مصيبت بر سر مي‌كرديم و جناب ميرزا را برداشته، به دفترخانه بردم و بعد از چند روز از قتل فارسيان، نادر شاه منصب حكومت و لقب صاحب‌اختياري مملكت فارس را به ميرزا محمد حسين كلانتر شفقت فرمود و منصب كلانتري فارس به ميرزا محمد مستوفي كه داماد خواهرزاده ميرزا محمد حسين صاحب‌اختيار بود عنايت گرديد و مواجب نواب صاحب‌اختيار فارس را يك هزار و هشتاد تومان كه در هر روزي سه تومان تبريزي باشد، مقرر فرمود و علي نقي بيك سرحدي مشهور به لر را ضابط باشي بلوكات فرموده، مواجب او را سيصد و شصت تومان مقرر نمود «2» و محمد خان شاطرباشي را والي شهر شيراز فرمود كه رجوعي به بلوكات فارس نداشته باشد و خزانه‌داري هم به او واگذار گرديد و موازي هفت هزار نفر سپاهي از افغان و اوزبك و قزلباش را براي ساخلوي فارس معين فرمود و ششصد و هفتاد و پنج هزار تومان وجه ماليات و بقايا و مصادرات را ابواب جمع ميرزا محمد حسين صاحب‌اختيار نمود كه در عرض سال وصول كرده، انفاذ دربار معدلت مدار دارد «3» و نواب صاحب‌اختيار توكل بر خدا كرده، عرض نمود كه وصول اين وجه، از فارس متعذر است اگر شاهنشاه معدلت‌پناه يك‌صد و بيست و پنج هزار تومان به صيغه تخفيف، تصدق كند، بقيه را بدون عذر، كارسازي كنيم نادر شاه قبول فرمود «4» و در بين فرمايش داد كه ميرزا محمد حسين صاحب‌اختيار، اگر از نوكر ديوان و اهل فارس برخلاف حساب و بي‌رضاي تو حركتي كنند بي‌سؤال و جواب تا پنجاه نفر را مرخص هستي «5»، گردن بزني و از گوش بريدن و كور كردن و دست بريدن در صورت خلاف، كوتاهي مكن كه حكومت را با سياست به موقع گفته‌اند، پس صاحب‌اختيار فارس و بقية السيف از فارسيان را مرخص فرموده، روانه فارس شدند و مرحوم ميرزا محمد كلانتر نوشته است «6»: حقير براي اتمام دستور العمل بعد از فارسيان توقف كردم كه در اثناء ابواب مصادره مستوفيان شيراز و لشكرنويسان و منشيان ديواني و تجار و ارباب مكنت فارس كه اسمي بي‌مسمي داشتند، معادل نود و پنجهزار تومان به قلم دادند و مستوفيان بر حسب الامر آن مبلغ را اضافه بر دستور العمل نمودند و از عدالت شاهنشاهي ميزان دستور العمل به انضمام لارستان و بندرعباس معادل ششصد و هفتاد و پنجهزار تومان نقد رسيد كه تمام اين نقد را در كيسه‌ها «7» كرده، به سلامتي روانه خراسان دارم با آنكه احتمال وصول ده‌يك از آن نبود.
و عيد نوروز در سنه توشقان‌ئيل خيريت دليل در نهم ماه ربيع اول سال 1160 اتفاق
______________________________
(1). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 24.
(2). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 25.
(3). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 26.
(4). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 26.
(5). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 26.
(6). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 26.
(7). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 26. در متن: (كسيها).
ص: 577
افتاد «1» و اعليحضرت شاهنشاهي، جشن نوروزي را در خارج شهر كرمان با دولت و اقبال گذرانيد و موكب والا عازم مشهد مقدس گرديد «2» و در عرض راه چون بخت را وارون و اوضاع را ديگرگون يافت، نصر اللّه ميرزا و شاهرخ ميرزا و باقي شاهزادگان و جواهرخانه و خزائن و اثاثه سلطنت را به خيال: «لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ» «3» روانه كلات «4» ساخت و خود وارد ارض اقدس گرديده، تيغ بي‌رحمي را براي عاجزكشي، كشيده «5»، بر احدي ابقا نفرمود و ميرزا محمد كلانتر نگاشته است «6»: نواب صاحب‌اختيار با هفت هزار نفر سپاه افغان و اوزبك وارد شيراز گرديد و دو هزار نفر لشكر فارس ضميمه آنها شدند و در اين وقت قليج خان «7»، سردار فارس و عمان در بندرعباس توقف داشت و تمامي سركردگان مثل عطا خان اوزبك و كريم خان- «8» افغان و سيد عبد الغني سلطان مولي و سيد بشارت مولاي شيرازي و حيدر بيك دورقي و علي مردان بيك ابرقوئي سركردگان قزلباش، بالتمام در اطاعت نواب صاحب‌اختيار درآمده به طور آقا و نوكري بلكه پير و مريدي سلوك مي‌نمودند و براي رسانيدن مواجب و سيورسات آنها زحمتها مي‌كشيدند، براي آنكه اكثر بلوكات شكسته و اهلش متفرق شده، لم يزرع بود مانند خفر و كوار و سروستان و غيره و باعث كلي اين زحمت شراكت علي نقي بيك سرحدي و تسلط محمد خان شاطرباشي، والي بلده شيراز كه محصل وصول جريمه مصادرات اصل بلده بود و خود را خزانه‌دار مي‌دانست و محمد خان براي اجراي اين خدمت كاري كرد كه مردم نادر شاه را «9» به خير ياد مي‌كردند!! و بناي ضرب و حبس را گذاشت و به دستياري دو سه نفر از اراذل شيرازي مانند صالح داروغه و محمد كربالي و آقا علي نقي «10» منشي و ميرزا علي جابري كه اين يك نفر از وزيرزادگان قديمي فارس بود، در شهر شيراز، ظلم را به درجه اعلي رسانيد و محمد خان با نواب صاحب‌اختيار به‌طور ادب سلوك مي‌نمود و يك روز در ميان، به خانه صاحب‌اختيار مي‌آمد و به جاي صاحب‌اختيار نمي‌نشست و وقتي كه نواب صاحب‌اختيار به خانه او مي‌رفت به جاي او مي‌نشست، ليكن محصل بود و پول مي‌خواست و مخالفت با او با سطوت نادري متعذر و نواب صاحب‌اختيار جوانمردي فرموده، معادل 19 هزار و چهارصد تومان از جمله وجوه تحصيلي او، كه از مردمان بي‌بضاعت عزيز مطالبه مي‌نمود، قبض الواصل داد و رفع تسلط او را از بندگان خدا فرمود. «11»
و هر روزه مبلغي نقد، از بلوكات مي‌رسيد و صاحب‌اختيار تمامي آنرا به مواجب و انعام سپاه
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 419، مجمل التواريخ، گلستانه، ص 10.
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 420.
(3). سوره فاطر، آيه 42: (نمي‌رسد ما را در آن رنجي، نمي‌رسد ما را در آن ماندگي).
(4). ر ك: مجمل التواريخ، گلستانه، ص 11.
(5). در جهانگشاي نادري، ص 420، آمده است: (به عاجزكشي و سفك دماء بيگناهان پرداختند).
(6). روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص 26.
(7). در روزنامه كلانتر: (غليج خان كلاوند)، ص 27.
(8). در روزنامه كلانتر، ص 27: (كريم بيك افغان).
(9). در متن: (مكرر).
(10). در روزنامه كلانتر: (آقا علي نقي بيك منشي).
(11). روزنامه كلانتر، ص 28.
ص: 578
افغان و اوزبك و قزلباش مي‌داد و از مأكولات و مشروبات و ملبوسات در حق سركردگان دريغ نمي‌داشت و آن جماعت به قاعده الانسان عبيد الاحسان «1»، لوازم چاكري و اطاعت را مي‌نمودند كه به تدريج اخبار اختلال دولت نادري مي‌رسيد و عامه مردم از سپاه و رعيت مشوش بودند و انقلاب در بلوكات پيدا شد و رفته رفته تمكين محصلان ديواني كم گشت و قليج خان سردار بندر عباس و عمان با اعيان لارستان و بنادر، بناي كاوش را گذاشته، عزيمت شيراز را نموده، ورود خود را به نواب صاحب‌اختيار اعلام داشت «2» و سرداران افغان و اوزبك از ورود او با لشكر خود، هراسان شدند و صاحب‌اختيار آنها را تسلي داده، جوابي به قليج خان نوشت و او را از آمدن به شيراز منع نمود و قليج خان به دست غلام خود در قصبه هرم «3» جويم كشته گشته، جمعيتش متفرق گرديده، عيال او را به شيراز رسانيدند و چون هر روزه از جانب خراسان اخبار اراجيفي مي‌رسيد، تمامت مردم به تشويش افتاده در كار خود متحير شدند و از همه‌جا، ديناري وصول نمي‌شد، نواب صاحب‌اختيار، ميرزا محمد كلانتر را با هزار نفر سوار قزلباش به سركردگي «4» سيد- عبد الغني سلطان مولا و سيد بشارت مولاي شيرازي و حيدر بيك دورقي و علي مردان بيك ابرقوئي، براي نظم و وصول وجوه ديواني، روانه بلوكات نموده، مردمان را في الجمله آرامي داد «5» و ميرزا- مهدي خان در تاريخ جهانگشاي نادري در خاتمه احوال نادر شاه نگاشته است «6»: خديو بي‌همال از بدو حال تا هنگامي كه از سفر خوارزم برگشته، عازم داغستان شد «7»، در كار سلطنت و جهانداري يگانه و در راه و رسم معدلت و عاجزنوازي فرزانه بود، اهالي ايران فدويانه نقد جان را در راه او مي‌باختند و چون داغستان مسير كوكبه خلافت مصير شد، بنا بر استيلاي وساوس و توهمات چند، قرة العين جهانداري و جهانباني، رضا قلي ميرزا كه فرزند مهين و وليعهد و ارشد اولاد او بود از نظر انداخت و ديده جهان‌بينش را از بينائي عاطل ساخت «8» و از غم اين معني تغيير در احوال او راه يافته، آشفته‌مزاج گرديد «9» و در خلال آن حال، از اهالي ايران كه پرورده حقوق دولتش بودند، امور چند به ظهور آمد كه بيشتر سبب تغيير عقيده آن حضرت گشته، ورق [حسن] «10» سلوك را برگردانيد، از آن جمله: در حيني كه از دربند رايت‌افراز جانب روم گشت، اهالي فارس و بنادر با تقي خان شيرازي كه از بركت تربيت آن حضرت از نازلترين پايه ميرابي به رتبه ايالت كل مملكت فارس و عمان سرافراز گشته بود، اتفاق نموده، كلب علي خان كوسه احمدلو خالوي
______________________________
(1). ر ك: امثال و حكم دهخدا، ص 236.
(2). روزنامه كلانتر، ص 29.
(3). ر ك: بخش دوم همين كتاب و روزنامه كلانتر، ص 29.
(4). در متن: (سركرده‌گي).
(5). روزنامه كلانتر، ص 29.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 420.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 421.
(8). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 421.
(9). علل تغيير حال نادر را در تاريخ جهانگشاي نادري از ص 796 تا ص 799 بخوانيد، و ر ك: مجمل التواريخ، گلستانه، ص 8 و 9.
(10). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 421.
ص: 579
شاهزادگان را به قتل رسانيده، لواي مخالفت را برافراشتند «1» و اهالي شيروان حيدر خان حاكم خود را مقتول ساخته، بناي فساد را گذاشتند و اهالي تبريز «2» سام نام مجهول الحال را به سلطنت برداشتند و قاجاريه استراباد با تركمانان متفق گشته، سر به سركشي برآوردند «3» و ظهور اين امور سبب شدت ماده و از طرفين اسباب وحشت و نفرت آماده گشته، حركاتش از نظم طبيعي افتاد و راه مروت را بسته، باب ابواب را گشاد و ماليات سه ساله ايران را كه به قيد انعام و عطا بخشيده بود «4» از ارباب‌داران و عمال استرداد نمود و عمال ممالك را كه در محكمه حساب حاضر مي‌داشتند، بي‌انديشه روز حساب، در مقام مؤاخذه ايام اخذ و عمل برآمده، بدون اينكه از جانب احدي تقرير و حكايتي يا ادعا و شكايتي واقع شود آن جماعت را كه در ولايات دستي بلكه ناخني نداشته كه سر خود را خارد از پا بر فلك كشيده از ناخن بدرمي‌كردند تا آن بيگناهان بي‌دست و پا گشته، هر كدام ده الف و بيست الف نادري كه هر يك الفي پنج هزار- تومان باشد از دست چوپ با قلمهاي شكسته به پاي خود مي‌نوشتند تا اين دفعه ضرب و تعذيب را بر آنها شديدتر مي‌كردند تا دستياران خود را به قلم دهند و آن بيچارگان آنچه از خويش و بيگانه و هم‌شهري و هم‌خانه را به خيال مي‌گذرانيدند به قلم مي‌دادند تا كار حواله به جائي رسيد كه اگر برگ درختان زر مي‌شد با عشر عشير از آنچه مي‌خواستند برابر نمي‌گشت و مبلغها اسم‌نويسي مي‌نمودند، اگر كسي در مقام انكار درآمده، از قبول آن گردن مي‌پيچيدند، في الفور طناب به گردنش مي‌پيچيدند «5» و اگر براي استشهاد «6» دم مي‌زد در دم به شهادتگاه عدمش مي‌فرستادند. بايست از خوف جان درصدد تسليم و رضا و معترف به گناهان مامضي شود، پس از آنكه تقصيرات آنها در دار الضرب تعذيب؛ سكه به زر مي‌شد، علي الحساب گوش و بيني ايشان را بريده، چشمهايشان را كنده، باز محصلان شديد براي تحصيل آن وجوه بي‌وجه، روانه ساخته، محصلان براي خلاصي خود نيز ناچار شده به هر كسي دچار گشته، به او درآويخته، مطالبه زر مي‌نمودند و اكثر بيگناهان نقد جان را به‌علاوه مال تسليم مي‌كردند، باز نجاتي براي آنها نشده، اين حواله از ورثه ايشان به همسايه و از همسايه به محله و از محله به شهر و از شهر به مملكت دوردست، دست به دست سرايت مي‌نمود، الحق تا كسي اين دور را نمي‌ديد تسلسل را نمي‌فهميد و تا زنجير احتسابش را مشاهده نمي‌نمود زنجير عدل نوشيروان را نمي‌دانست كه از چه سلسله است، هيهات اين وجوه محال از كجا وصول و مطلوب شاهنشاهي چگونه به حصول مي‌پيوست «7»، پس از آنكه لاوصولي اين وجوه معلوم رأي معدلت پيرا مي‌شد، آن
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 421، مجمل التواريخ، گلستانه، ص 8.
(2). در جهانگشاي نادري، ص 421، آمده است كه: (اهالي شيروان، حيدر خان افشار حاكم خود را مقتول ساخته، محمد ولد سرخاي لكزي را با سام نام مجهول الحال ... به سلطنت برداشتند). فارسنامه ناصري ج‌1 579 وقايع فارس در روزگار افشاريه ..... ص : 510
(3). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 422.
(4). ر ك: مجمع التواريخ، ص 122.
(5). ر ك: مجمع التواريخ، ص 122.
(6). (و اگر براي استشهاد به استدعاي وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها: (و بپرس از اهل دهي كه در آن بوديم. سوره 12، آيه 82) دم مي‌زد در دم به شهادتگاه عدمش مي‌رسانيدند). جهانگشاي نادري، ص 422.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 423، و مجمل التواريخ، گلستانه، ص 9.
ص: 580
بيگناهان را تقصير آنكه حواله‌جات و حقوق ديواني را معطل داشته‌اند با پاهاي مجروح و چشمهاي نابينا به زجر و عقوبت رهسپر راه عدم مي‌نمودند، پس محصلان را به تهمت طمع‌كاري و اخذ مهلتانه در معرض مصادره آورده «1»، نوبت ابواب «2» بر فراز بام نام ايشان كوفته گشته، اين وجه را از آنها مي‌خواستند و اين محصلان به همين منوال در زير چوب اقرار به گناه و خيانت خود نموده مستوجب عقاب مي‌شدند و سه نفر از خدا بي‌خبر «3»، سه‌پايه اوجاق كيوان‌شان بلكه چهار ركن ايوان دولت مثلث‌بنيان ساخته بود كه آنچه به زبان الهام بيان يا به‌خاطر وحي ترجمان شاهنشاهي مي‌گذاشت في الفور، زبانها را به تصديق و تحسين و مدح و آفرين آن نادره- كار سحرآفرين نغمه‌سرا و نوپرداز «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحي» «4» مي‌ساختند و اين اعمال به هيچ وجه اطفاي حرارت نادري را نكرده، نايره بيداد را به حدي اشتداد داد كه چند نفر هندو و ارمني و مسلمان «5» را در ميدان نقش‌جهان اصفهان، آتش افروخته، بسوختند.
در محرم «6» سال 1160 كه از اصفهان به جانب خراسان مي‌رفت، به هر مملكت كه وارد مي‌گشت كله‌مناري از رؤس رؤسا و ضعفاي بيگناه ترتيب مي‌داد و در اين اثنا، اهالي سيستان سر از اطاعت باز زدند و عليقلي خان پسر ابراهيم خان «7» برادر شاهنشاهي به اتفاق طهماسب خان- جلاير سردار كابل مأمور به تنبيه آن جماعت گشته، مقارن آن حال، عمال آن سركار كه به پاي حساب آمده بودند، از شدت ضرب و شتم نادري، دروغها بر هم سرشته، صد الف نادري به نام علي قلي خان و پنجاه الف به نام طهماسب خان، ابواب «8» نوشتند و محصلان به تحصيل اين وجه، مأمور و به سرعت روانه گشتند، علي قلي خان چون مي‌دانست كه غدر و انكار را در حريم خاطر نادري، باري نيست با سيستانيان ساخته، آغاز مخالفت را نمود، چون طهماسب خان را با خود موافق نديد او را مسموم نموده، رايت استبداد برافراخته، داعيه خود را به اطراف ممالك منتشر ساخت و جماعتي كه از سطوت نادري كناره كرده بودند به اعلان تمرد پرداخته، در مقام طغيان شدند از آن جمله اكراد خبوشان «9» بودند كه يك‌باره ترك اطاعت كرده، بناي سركشي را
______________________________
(1). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 424.
(2). غايت حساب.
(3). متاسفانه اين سه نفر بخوبي شناخته نشدند- ر ك: جهانگشاي نادري، ص 799.
(4). سوره النجم، آيه 3 و 4: (و سخن نمي‌گويد از هوي، نيست او جز وحي، كه وحي كرده شد).
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 800.
(6). در جهانگشاي نادري، ص 424: (در دهم محرم).
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 424.
(8). در اصطلاح دفتر وجوه مطالبه است كه از روي آن به اهل عمال مؤاخذه كنند. (آنندراج) ابواب و ابواب كردن: به معني مؤاخذه كردن و به پاي حساب درآوردن است اسماعيل ايما گويد:
از هر دري درآمد بستم دري به رويش‌كي مدعي تواند ابواب كرد ما را (مصطلحات الشعرا)
به نقل از روزنامه ميرزا محمد كلانتر، ص (ط)، و ر ك: جهانگشاي نادري، ص 424.
(9). نام ديگر قوچان.
ص: 581
گذاشته، اسبان ايلخي «1»، خاصه نادري را كه در قرق رادكان «2» مي‌چريدند تاخت كردند و اعليحضرت شاهنشاهي بعد از ورود به ارض اقدس و مشهد مقدس به عزم تنبيه اكراد خبوشان و علي قلي خان و اهالي سيستان نهضت فرمود و چون به جهت رجحاني كه به مذهب اهل تسنن داده بود، دل مردم ايران را از خود برگردانيد و به كساني كه معتقد به مذهب شيعه بودند، اعتمادي نداشت، بلكه از جميع اهالي ايران ايمن نبود و اعتمادش را بر افغانان و تركمانان كه با او بودند گماشت و امراي اين دو طايفه در نزد وي كمال احترام را داشتند و هر يك از امراي ايران را كه در نظر مردم رتبه داشت، از پاي درآورد و مزاج اهالي ايران را از خود متنفر نمود و در اين سفر اراده داشت كه تمامي ايرانياني كه در اردوي او بودند، به قتل رساند و شكي نيست كه اين‌گونه خيالات ناشي از ديوانگي است، لهذا بعضي از امراي معتبر ايراني كه هميشه با او بودند، چون دانستند كه نام ايشان در فهرست دفتر كساني است كه نادر عزم قتل آنها را نموده «3»، استخلاص خود را در استهلاك او ديدند، از جمله محمد صالح خان قرقلوي افشار ابيوردي، سرتيپ فوج خاصه و محمد خان قاجار ايرواني و محمد قلي خان افشار ارومي كشيكچي‌باشي و موسي بيك ايرلوي افشار طارمي و قوجه بيك «4» كوندوزلوي «5» افشار ارومي، به اشاره علي قلي خان مذكور و تمهيد محمد صالح خان و جمعي از هميشه كشيكان كه پاسبان سراپرده دولت بودند، در نيم‌شب به بهانه كار واجب به خيمه شاهنشاهي رفتند و چون مردمان معتمد بودند، قراولان مانع نگشته، بدرون خيمه شدند و نادر شاه از خواب برخاسته «6»، خون دو نفر از آنها را بريخت و محمد صالح «7» خان شمشيري بر تارك نادري زده او را بينداخت و ديگران مدد كرده، سر او را بريده، از سراپرده درآمدند و اين واقعه در شب يازدهم جمادي دويم در منزل فتح‌آباد، دو فرسخي خبوشان اتفاق افتاد: (شعر):
جهان اي برادر نماند به كس‌دل اندر جهان‌آفرين بند و بس
مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت‌كه او چون تو بسيار پرورد و كشت «8» و صبح اين شب، اردوي نادرشاهي به هم برآمده، طايفه افغان و اوزبك به اتفاق احمد خان افغان- ابدالي پاس حقوق نادرشاهي را داشته با افشار و قزلباش آغاز ستيز نموده، افغانان غالب گشته، اردو را غارت كرده، از پي كار خود رفتند «9» و امراي قزلباش، واقعه را به علي قلي خان برادرزاده نادر شاه، نگاشته او را براي پادشاهي خواسته، به تعجيل از سيستان وارد مشهد مقدس گرديد و تمام شاهزادگان نادري جز شاهرخ ميرزا پسر رضا قلي ميرزا كه دخترزاده شاه سلطان حسين
______________________________
(1). ايلخي: لفظي است تركي به معني چارپاياني كه آنها را در صحرا براي چرا رها كنند. رمه اسب.
(2). يكي از دهستانهاي حومه شهرستان مشهد.
(3). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 37.
(4). در متن: (قوچه بيك) و ر ك: جهانگشاي نادري، ص 425.
(5). در متن: (كندوز) و ر ك: جهانگشاي نادري، ص 426- در روضة الصفا، ج 8، ص 565: (كندوز).
(6). در متن: (برخواسته).
(7). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 37، روضة الصفا، ج 8، ص 565، جهانگشاي نادري، ص 426، و مجمل التواريخ، گلستانه، ص 12.
(8). شعر از سعدي است.
(9). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 426.
ص: 582
بود بكشت و او را بازگذاشت كه بگويند سلطنت حق اوست كه از جانب پدر و مادر شاهزاده است و نام خود را علي عادل شاه گذاشته، بر تخت سلطنت جلوس نمود «1» و فرامين به اطراف بلاد به اين مضمون فرستاد كه: چون نادر شاه مذهب شيعه را واگذاشت و اهلش را ذليل داشت و جور و اعتسافش از حد گذشت، چنانكه خونخواري گشت كه نشاطش در خونريزي بود و از سر بندگان خدا و دوستان علي مرتضي (ع) كله‌مناره‌ها بساخت، پس حكم داديم كه محمد قلي خان- افشار آن غدار را گرفته، از تخت به تخته كشيد و اين عمل را خدمت به عموم ناس و موجب رفاه ملك و ملت دانستيم، پس به دعوت امرا، از سيستان به مشهد مقدس آمديم و به اتفاق اعيان سپاه و استدعاي اهالي خراسان بر تخت شاهي برآمديم. «2»
و چون خبر كشتن نادر شاه در فارس شايع گشت و ميرزا محمد كلانتر «3» كه با هزار نفر سوار قزلباش به سركردگي «4» سيد عبد الغني سلطان مولي و سيد بشارت مولاي شيرازي «5» و حيدر بيك دورقي و علي مردان بيك ابرقوئي در بلوكات فارس براي نظم وصول وجوه ديواني تردد مي‌نمود، محمد خان والي، شيراز را خالي ديده به اغواي محمد علي بيك گرجي حاكم لارستان، با سركردگان افغان و اوزبك ساخته، كه نواب ميرزا محمد حسين صاحب‌اختيار و اعيان سپاه قزلباش مانند محمد رضا خان قراچلو و صفي خان سلطان را به وجه ضيافت به خانه خود برده تمامت آنها را كشته، خزانه ماليات را برداشته، شيراز را غارت كرده از پي كار خود روند و محمد رضا خان قراچلو از اراده آنها مطلع گشته، به تعجيل ميرزا محمد كلانتر را احضار نمود و ميرزاي كلانتر، بعد از اطلاع بر قتل نادر شاه، دو هزار نفر تفنگچي بلوكي را، مواجب داده، ضميمه دو هزار نفر سوار قزلباش نموده بود، چون خبر احضار خود را شنيد، فورا از كوه‌مره، با سه هزار نفر سواره و پياده، وارد مسجد بردي شيراز شد «6» و محمد رضا خان را ملاقات نموده، سبب احضار را جويا گرديد، محمد رضا خان واقعه مواضعه محمد خان والي و افغانان را بگفت كه چون ملاقات نواب صاحب‌اختيار با پيغام براي او ممكن نبود، شما را زحمت دادم كه خدمت ايشان عرض كنيد كه به فضل خدا مستظهر باشيد و با من موافق شويد كه به دفع آنها قيام نمائيم و محمد خان چون اراده خود را به عطا خان اوزبك نمود و عطا خان او را منع كرده، گفته بود كه هرگز با مرد سيدي كه در اين مدت جز محبت از او نديديم، خلاف نخواهيم كرد و بي‌سبب، شهري را ويران نكنم و محمد خان از انكار عطا خان و جمعيت ميرزا محمد كلانتر و اتفاق قزلباش، وحشت يافته، با امراي افغان مشاورت نموده، هيچيك با او موافقت ننمود و ميرزا محمد كلانتر از خارج شهر، وارد گرديد و پيغام از جانب محمد خان قراچلو براي او آوردند كه به فضل خدا، امشب، محمد علي بيك حاكم لارستان را مي‌كشيم «7»، شما هم در شهر خزانه و نقاره را تصرف كرده،
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 8، ص 465، جهانگشاي نادري، ص 427.
(2). شارل پيكو: تاريخ انقلاب ايران، در قرن هيجدهم ميلادي، ج 2، ص 307، چاپ پاريس، 1748.
(3). روزنامه كلانتر، ص 29.
(4). در متن: (سركرده‌گي).
(5). در فارسنامه ناصري آمده است كه: سادات مولا، اصلا از سادات مشعشعي حويزه هستند كه از آنجا به شيراز مهاجرت كرده و در آنجا ساكن شده‌اند. (ج 2، ص 57).
(6). روزنامه كلانتر، ص 29.
(7). روزنامه كلانتر، ص 30.
ص: 583
خاطر جمع داريد كه از سركردگان افغان و اوزبك ضرري نمي‌رسد، آنها مردماني عاقلند و مي‌دانند با شما و قزلباش برنمي‌آيند، چون اين خبر به ميرزا محمد حسين صاحب‌اختيار رسيد، در ساعت خزانه و نقاره‌خانه را تصرف فرمود و محمد رضا خان هم در همان شب، محمد علي بيك گرجي حاكم لارستان را بكشت «1» و شوريدگيها «2» كه از فتنه او بود، فرونشانيد و وجه خزانه را قسمت نموده، نصف آنرا، نواب صاحب‌اختيار تصرف نمود و نصف ديگر را به سركردگان قزلباش و افغان و اوزبك داده، قبض مواجب گرفتند و محمد خان شاطرباشي والي شيراز، به جزاي اعمال خود رسيده، او را كشتند «3» و روز ديگر سركردگان افغان و اوزبك، خدمت صاحب‌اختيار آمده، مورد عنايت گشته، در كمال رضامندي روانه بلاد خود شدند و بعد از دو روز ديگر، سپاه قزلباش، اذن مرخصي خواسته در حق هر يك عنايتي مخصوص شده، ميرزا محمد كلانتر تا منزل آسپاس «4» سرحد، آنها را مشايعت نمود و بعد از رفتن سپاه نادري از شيراز و خلاصي از ابواب و تشدد محصلان و اذيت محمد خان شاطرباشي، شيرازيان بينوا با شكمهاي گرسنه و تنهاي عريان، شادي‌كنان و كف‌زنان، «الحمد للّه الذي اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور» «5» مي‌خواندند كه در بين، اللّه‌ويردي آقاي زنگنه، مژده جلوس علي عادل شاه و حكومت و ايالت صالح خان بيات را رسانيده «6»، نواب صاحب‌اختيار با او مهرباني و مهمان‌نوازي سلوك فرمود و جمعي از اهل شيراز و سادات مولي، مانند سيد عبد الغني سلطان و سيد بشارت و حيدر بيك يوزباشي كه در سپاه نادري صاحب‌منصب بودند، محرك اللّه‌ويردي آقا شده كه نواب صاحب‌اختيار و ميرزا محمد- كلانتر را گرفته به قتل رسانند و او را شاخص كرده، والي بالاستقلال شود، پس جمعيت كلي از سپاهي و رعيت فراهم آورده، مدرسه خان «7» شيراز را سنگر كرده، شروع به انداختن تفنگ نمودند و نزديك شد كه شيراز را برهم زنند، جمعي از اعيان خيرانديش رفته، اللّه‌ويردي آقا و سادات مولي را متقاعد نموده، دو سه نفر اشرار را گرفته، به حضور صاحب‌اختيار آورده، مؤاخذه از آنها به چوب و بريدن چند گوش گذشت «8» و حضرت علي عادل شاه، آنچه را نادر شاه اندوخته بود، دست اسراف را در او گشود «9» و حسين علي بيك معير الممالك را مختار كارخانه سلطنت فرمود و ابراهيم خان برادر كوچك خود را كه بعد از كشته شدن ابراهيم خان پدر اين پادشاه، او را ابراهيم خان گفتند، سردار عراق و صاحب‌اختيار اصفهان فرموده، روانه داشت «10» و عطا خان اوزبك و كريم خان افغان و محمد رضا خان قراچلو با هفت هزار نفر سپاه كه از شيراز آمده بودند به اردوي ابراهيم خان ملحق شدند و صالح خان بيات از اصفهان به نظام‌آباد سرحد چهار دانگه فارس آمد و
______________________________
(1). روزنامه كلانتر، ص 30.
(2). در متن: (شوريده‌گي).
(3). روزنامه كلانتر، ص 31.
(4). نام قصبه‌اي در 24 فرسنگي شمال شيراز كه مركز بلوك سرحد چهاردانگه است.
(5). روزنامه كلانتر، ص 31.
(6). روزنامه كلانتر، ص 31.
(7). روزنامه كلانتر، ص 32.
(8). روزنامه كلانتر، ص 32.
(9). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 428.
(10). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 428.
ص: 584
علي نقي بيك سرحدي را برداشته، وارد شيراز گرديد «1» و هنوز ماهي نگذشته بود كه حضرت علي- عادل شاه، ميرزا ابو الحسن نام شيرازي را لقب خاني داده، او را ابو الحسن خان گفته، به ايالت فارس روانه داشت و رقمي براي صالح خان بيات فرستاد كه سردار تمام سپاه مأموره فارس است و بعد از ورود ابو الحسن خان، ميانه حاكم و سردار ناسازگاري شد و ابو الحسن خان جماعتي را برداشته، براي نظم و وصول ماليات به سمت گرمسيرات حركت نمود و بعد از دو ماهي، چون مراجعت كرد، صاحب‌اختيار و صالح خان بيات و حاجي حسين خان نفر، با هم معاهده نموده، راهش نداده، عذرش را خواسته، لابد گشته، عود به اصفهان نمود. «2»
از نيمه آخر اين سال [1160]: در خراسان قحط و غلا افتاده، حضرت علي عادل شاه، براي رفاه، از خراسان به مازندران آمد.
و جشن نوروزي سنه لوي‌ئيل كه در بيستم ماه ربيع اول سال 1161: اتفاق افتاد در مازندران گذرانيد و مدت هفت ماه توقف نمود و ابراهيم خان والي عراق و اصفهان با سرداران سپاه قزلباش و اوزبك و افغان، موافقت كرده، به هواي سلطنت، مخالفت برادر خود را پيشنهاد نمود و چون اسم صاحب‌اختياري فارس با نواب ميرزا محمد حسين بود، تحميلات بسيار، هر روزه بر فارس نموده، محصلان شديد، گاهي براي اسب و گاهي براي اموال محمد خان شاطرباشي، روانه مي‌نمود و صاحب‌اختيار بعضي را انجام مي‌داد و غلاي غله به اعلي درجه رسيد «3» و ابراهيم خان بيست هزار خروار غله كه از سال كهنه، دانه‌اي باقي نبود و از سال نو نرسيده، براي سيورسات كه حمل اصفهان شود حواله داد و صالح خان، بعد از رفتن ابو الحسن خان، خود را بيگلربيگي فارس مي‌دانست از اخذ و عمل منتفع مي‌گشت و جز زحمت براي صاحب‌اختيار حاصلي نداشت و عريضه خدمت ابراهيم خان نوشتند كه فارس خراب است و سيورسات ممتنع- الوصول «4» و چون اردوي او براي مصاف با علي عادل شاه در حركت بود، بعد از آن مطالبه ننمود.
و چون حضرت علي عادل شاه، از مكنون خاطر برادر مطلع گشت، از مازندران براي تنبيه او حركت نمود و در ميانه زنجان و سلطانيه، تلاقي فريقين شده «5»، علي عادل شاه، شكست يافته، به طهران گريخت و بعد از چند روز او را گرفته، خدمت ابراهيم خان آورده، در وقت ورود او را از حليه بصر عاري ساختند و شماره لشكر ابراهيم خان به صد و بيست هزار نفر رسيده «6» و حسين بيك برادر كوچك خود را سردار و صاحب‌اختيار خراسان نموده، روانه داشت و شهرت داد كه پادشاهي به ارث، حق حضرت شاهرخ ميرزاست كه وارث تاج نادري و تخت صفويه است و ما را جز اطاعت و خدمت آن حضرت، منظوري نيست، بايد آن حضرت تشريف‌فرماي عراق شده، اورنگ سلطنت را به جلوس خود زينت دهد «7» و اهل خراسان بعد از اطلاع بر واقعه علي عادل-
______________________________
(1). روزنامه كلانتر، ص 32.
(2). روزنامه كلانتر، ص 34.
(3). روزنامه كلانتر، ص 33.
(4). روزنامه كلانتر، ص 33.
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 430.
(6). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 431.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 431.
ص: 585
شاه، شاهزاده شاهرخ ميرزا را از حبس درآورده مورد اعزاز نمودند و چون حسين بيك وارد خراسان گرديد، امرا و اعيان او را جواب گفتند كه ماها فريب ابراهيم خان را دانسته‌ايم و نهضت حضرت شاهرخ به جانب عراق لزومي ندارد، اگر در مقام راستي است به لوازم صداقت پردازد.
در هشتم «1» ماه شوال همين سال [1161]: ارباب حل و عقد خراسان، شاهزاده را بر تخت سلطنت نشانيده، خطبه و سكه را به نام او قرار دادند «و سلطان اعظم» را تاريخ جلوس او يافتند «2» و نواب ابراهيم خان، رقمي به اهالي شيراز نوشت كه به يمن ايزد متعال بر علي عادل شاه فائق آمده، او را در حبس نگاه داشته‌ايم، چون اين رقم به شيراز رسيد، نواب صاحب‌اختيار بدون تأمل در عواقب، در مجلس عام گفت تاكنون، پادشاه علي عادل شاه است و از اباطيل ابراهيم خان فريب نخوريم، هنوز مدتي نگذشته كه خبر جلوس شاهرخ شاه رسيده، رقمي از او آوردند كه صالح خان بيات را حاكم و ميرزا محمد حسين صاحب‌اختيار را به صاحب‌اختياري برقرار داشتيم و رقم شاهرخي را در مسجد جامع، گوشزد خاص و عام نمودند.
و چون ابراهيم خان در عراق و آذربايجان، رايت پادشاهي افراخته بود، صالح خان به صاحب‌اختيار گفت، چون بي‌قاعده از احكام ابراهيم خان تخلف كرده، چاپار او را جواب گفتيم و تمكين از شاهرخ ميرزا كه معلوم نيست، عواقب كارش چه شود، نموديم، بايد حاجي- حسين خان نفر، در ميانه ايلات رفته، جمعيتي فراهم آورده كه بتوانيم در مقابل ابراهيم خان، چند روزي خودداري كنيم و شما به سمت لارستان رفته، تداركي لايق ديده، بزودي مراجعت فرمائيد و مكنون خاطر صالح خان آن بود كه شهري را از محل خالي كرده، ذخائري را كه در فارس تحصيل نموده، برداشته، به جانب خراسان رود.
چون نواب صاحب‌اختيار و حاجي حسين خان از شيراز رفتند «3»، صالح خان، ميرزا محمد كلانتر را فريب داد كه چند روزي مي‌رويم و در خدمت شما در فسا توقف مي‌كنيم كه به لارستان نزديك شده، از حالات صاحب‌اختيار، با اطلاع باشيم. پس صالح خان و كلانتر به فسا رفته، چند روزي توقف نمودند «4»، پس به داراب رفتند و اهالي داراب از اطاعت صالح خان، امتناع نموده، سيورسات ندادند و ميرزا محمد آنها را استمالت داده، در اطاعت آورد و نواب صاحب- اختيار چون به ناحيه بناروي «5» لارستان رسيد، خبر آوردند كه حاجي خان كالي برادر نصير خان، ميرزا ابو طالب كلانتر لار را كشته است و نواب صاحب‌اختيار، فسخ عزيمت نموده، وارد داراب گرديد.
و «كال» دهي است از لارستان نزديك بيرم و در بين از شيراز، خبر رسيد كه ابراهيم خان تقي خان بقايري را به ايالت فارس و ميرزا حسين خوئي را به وزارت و وكالت مأمور ساخته، چون مانعي نداشتند، وارد شيراز گرديدند، نواب صاحب‌اختيار، صالح خان را توبيخ نمود كه مرا
______________________________
(1). در بعضي نسخه‌هاي جهانگشاي نادري، (ص 431): (در نهم).
(2). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 431، و مجمل التواريخ، گلستانه، ص 29 و 30.
(3). روزنامه كلانتر، ص 34.
(4). روزنامه كلانتر، ص 35.
(5). از مضافات لارستان.
ص: 586
روانه لارستان نمودي و گفتي تا معاودت تو در شيراز هستم، پس نامردي كردي، شهري را خالي گذاشتي، باز معاهده نموده، جمعيتي را در داراب و فسا و نيريز و اصطهبانات و سروستان فراهم آوردند، چون تقي خان و ميرزا حسين خود را مرد ميدان نديده، در پشت بام بقعه مباركه شاه مير علي حمزه، سنگري بسته، در پس سنگر نشسته و بعد از چند روز ديگر، خبر به صالح خان رسيد كه ابراهيم خان، فتح علي خان افشار «1» را به ايالت و سرداري فارس مأمور و با فوجي روانه داشته است و فتح علي خان به اصفهان رسيده است و صالح خان نقض عهد كرده، غدر نموده، اين خبر را از صاحب‌اختيار پنهان داشت و او را به تكليف براي آوردن رئيس عبد علي «2» زيارتي- دشتستاني و تفنگچي كازروني، روانه ساخت و خود مهياي فرار گرديد و با اعيان سپاه گفت كه ما مردم خراسانيم و شاهرخ شاه، در خراسان است و حسين خان برادرم راتق و فاتق «3» امور سلطنت است، به سمت يزد مي‌رويم و مراتب را معروض مي‌داريم و امداد از خراسان مي‌خواهيم «4»، پس در نيمه شبي، ميرزا محمد كلانتر را خواسته، واقعه مأموريت فتح علي خان افشار را به او گفت، ميرزا محمد به فراست دانست كه صالح خان در جناح فرار است و خبري از صاحب‌اختيار نيامده است و تاب مقاومت با فتح علي خان را ندارد، بزودي از منزل صالح خان عود كرده، عيال صاحب‌اختيار و كسان خود را روانه فيروزآباد داشت و خود به مرافقت صالح خان از راه سروستان و رونيز و نيريز به سمت يزد روانه گرديد «5» و فتح علي خان بي‌مانع وارد شيراز شده كوس لمن الملك را زد و نواب صاحب‌اختيار با پنج شش هزار نفر تفنگچي و سوار از گرمسيرات وارد فيروزآباد گرديد «6» و عيال خود را روانه قصبه خشت نمود و مزارع محمد علي كلانتر خشت، نظر به حقوق سابقه كه از صاحب‌اختيار ديده بود كه ناحيه خشت را در زمان نادر شاه از جمع كازران موضوع داشته، بلوكي عليحده گرديد، منظور داشته، نهايت خدمتگزاري را به كسان صاحب‌اختيار و كسان ميرزا محمد كلانتر نمود و نواب صاحب‌اختيار با جمعيت فراوان، از فيروزآباد، وارد بلوك سياخ «7» شش فرسخي جانب قبله شيراز گرديد و فتح علي خان با سپاه عراق از شيراز به عزم استقبال او درآمده، وارد قريه بابا ايورسياخ «8» چهار فرسخي شيراز شد، دو روز، به دو فرسخ فاصله، در برابر يكديگر نشستند، پس مصلحت خيرانديشي، به صلاح طرفين، عقد موافقت را بستند و فتح علي خان، رئيس عبد علي دشتستاني را به خلعت گرانبها و اسب يراق طلا و لقب خاني، سرافراز نموده، او را عبد علي خان گفتند «9»، پس فتح علي خان و صاحب‌اختيار به موافقت وارد شيراز شده، هر يك به لوازم كار خود پرداخت و چون تقي خان بغايري و ميرزا حسين خوئي كه به ايالت و وزارت فارس آمدند و طرفي نبسته، عود نمودند، خدمت ابراهيم خان، نواب-
______________________________
(1). روزنامه كلانتر، ص 36.
(2). روزنامه كلانتر، ص 37- 36.
(3). در متن: (فايق).
(4). روزنامه كلانتر، ص 36.
(5). روزنامه كلانتر، ص 37.
(6). روزنامه كلانتر، ص 37.
(7). نام بلوكي است در جنوب شيراز و قصبه آن دارنجان خواجه است. فارسنامه ناصري، ج 2، ص 224.
(8). ر ك: فارسنامه ناصري، ج 2، ص 224، بلوك سياخ.
(9). روزنامه كلانتر، ص 39.
ص: 587
صاحب‌اختيار را به خيانت نام برده بودند و عطا خان سردار اوزبك گفته بود، اگر مملكت فارس را مي‌خواهيد، با صاحب‌اختيار سازگاري كنيد و ابراهيم خان بر سر لطف آمده، رقم و خلعت براي صاحب‌اختيار فرستاد «1» و مرحوم ميرزا محمد كلانتر در روزنامه خود نوشته است كه: «چون به مصاحبت صالح خان بيات وارد شهر يزد گرديدم «2»، محمد تقي خان والي يزد، مردمي نمود و مهرباني بي‌اندازه فرمود و بيشتر از اوقات به ديد و بازديد و مهماني از جانبين مي‌گذشت و صالح خان هم الحق در مراتب دوستي و برادري كوتاهي نداشت و وقايع را خدمت حضرت- شاهرخ شاه، معروض داشتيم و رقم زد موقوفات آستانه حضرت شاه چراغ كه استدعا كرده بودم، عنايت فرمود و تمامت اهالي ايران كه از ابراهيم خان خائف گشته، منتظر فرج خدائي بودند كه خبر استيصال ابراهيم خان شايع گشت و سلطنت شش ماهه او به آخر دوره رسيد.» «3»
در تاريخ جهانگشا نگاشته است كه: چون ابراهيم خان خبر جلوس شاهرخ شاه را شنيد، بعد از تأملات، در هفدهم ماه ذي الحجه همين سال [1161]: در تبريز به مخالفت برخاسته «4» بر وساده سلطنت نشست «5» و از آذربايجان با جمعيت موفور به عزم خراسان نهضت نمود و در نواحي سمنان، لشكرش متفرق گشته، پاره‌اي به سپاه خراساني پيوست و بعضي به اوطان خود رفتند و فوجي از افغانان با او باقي مانده، ابراهيم خان جنگ ناكرده، عود نموده، شهر قم را غارت كرد و در قلعه «قلاپور» «6» متحصن گشت، اهل قلعه او را گرفته، واقعه را به دربار شاهرخي نوشتند، جماعتي آمده، او را و علي عادل شاه كور را برداشته روانه خراسان شدند و ابراهيم خان را در ميانه راه كشتند و علي عادل شاه را به مشهد مقدس برده، به اهل حرمسراي نادري سپرده، او را ريزريز نمودند و اين واقعه در جمادي دويم سال 1162: اتفاق افتاد. «7»
ديدي كه خون ناحق پروانه شمع راچندان امان نداد كه شب را سحر كند و صالح خان بيات و ميرزا محمد كلانتر با هزار نفر سواره و پياده به تحريك حاجي خان- كالي‌لاري از يزد به ابرقوه آمدند و فتح علي خان افشار والي و سردار فارس و معصوم علي خان نايب فارس برادر فتح علي خان افشار، به عزم جنگ صالح خان با فوجي از سپاه عراق، از شيراز به استقبال درآمدند و روز حركت او عبد علي خان دشتستاني بنه او را ضبط و غارت كرده، عيال او را نگاه داشت و چون نواب صاحب‌اختيار كه شيوه مردمداري به عمل آورده، به مشايعت فتح علي خان به زرقان رفته بود، از قضيه مطلع گشته، عود به شيراز كرده «8»، تمامت اموال و عيال فتح علي خان افشار سردار فارس را گرفته، تسليم گماشتگان او نموده، روانه داشت و فتح علي خان
______________________________
(1). روزنامه كلانتر، ص 39.
(2). روزنامه كلانتر، ص 40.
(3). روزنامه كلانتر، ص 40.
(4). در متن: (برخواسته).
(5). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 431.
(6). در متن: (قلابور) ر ك: جهانگشاي نادري، ص 432: (قلاپور): نام قلعه‌اي در بين راه قزوين و ساوه، ر ك: مجمع- التواريخ، ص 87، جهانگشاي نادري، ص 806.
(7). ر ك: جهانگشاي نادري، ص 433، و مجمل التواريخ، گلستانه، ص 36.
(8). روزنامه كلانتر، ص 40.
ص: 588
راه را كج كرده، از كوشك «1» زرد گذشته، به جانب اصفهان شتافت و صالح خان بيات، با دلي شاد وارد شيراز گرديده، روز ورود در منزل صاحب‌اختيار نزول نمود و بعد از دو روز در خانه‌هاي تقي خان شيرازي، بيگلربيگي سابق منزل گرفت و متصدي امور ايالت و سرداري گرديد. «2»
و سال 1163 و سال 1164 كه ميرزا سيد محمد رضوي مشهدي، خواهرزاده سلطان سعيد، شاه سلطان حسين شهيد بر شاهرخ شاه تاخته، او را گرفته، از حليه بينائي عاري نمود «3»، پس بر تخت سلطنت خراسان قرار گرفت و به ملاحظه آنكه پسر ميرزا داود بود، او را شاه سليمان ثاني گفتند «4» و مدتي از سلطنت او نگذشته كه يوسف علي بيك از سرداران شاهرخي طلوع كرده، شاه سليمان ثاني را بي‌خاتم كرده، او را به قتل رسانيد و شاهرخ شاه كور را از حبس درآورده، بر سرير سلطنت نشانيد «5» و در اين مدت از حسن كفايت صاحب‌اختيار و موافقت صالح خان والي و سردار، اهالي فارس در مهد آسايش بودند كه در اين سال [1164]: حاجي خان كالي لاري «6» كه مدتها در سبعه، رايت اقتدار مي‌افراشت و ميرزا ابو طالب كلانتر لار را كشته، بر تمامت لارستان و سبعه مستولي بود و چندين هزار نفر تفنگچي لاري و سبعه را فراهم آورده، به طمع حكومت فارس، بلكه جهانگيري، از لارستان عازم شيراز گرديد، چون نزديك شد، از شدت تعجيل، تخت و ايالت خيالي را به تخته تابوت تبديل كرده، وفات يافت و نصير خان برادر حاجي خان مايل به اطاعت شده، به حكومت لارستان قناعت كرده، عود به لار نمود و عبد علي خان دشتستاني كه به هواداري صالح خان، اموال فتح علي خان را غارت نمود و او را از خيال جنگ با صالح خان انداخت به مفاد من اعان ظالما، فقد سلطه اللّه عليه «7»، به تزوير معصوم علي خان افشار و حسين علي خان كازروني و عهد و ميثاق بلكه به سوگند صالح خان، فريب خورده، او را به مهماني خواسته، روانه سفر آخرتش نمودند.

[وقايع فارس در روزگار زنديه كريم خان زند]

و چون دولت شاهرخي را قوامي نبود، هر كس از هرجا، داعيه سروري مي‌نمود، از آن- جمله كريم خان زند بود و «زند» طايفه‌اي از ايلات عراق عجم است كه در قريه «پريه» «8» از نواحي ملاير سكني داشته و نادر شاه آنها را به خراسان برده، در صحراي دره‌گز «9» مسكن داد و بعد از وفات نادر شاه، عود به وطن خود كرده، به اطمينان خاطر آرميدند و رئيس آن طايفه دو برادر بودند يكي ايناق و ديگري بوداق «10» و بعد از وفات آنها، بزرگي طايفه زند به كريم و صادق، پسران ايناق رسيد و زماني كه ابراهيم خان نادري با علي عادل شاه برادر خود جنگ داشت، كريم و صادق سركرده چند نفر سوار زند بودند و در خدمت ابراهيم خان، خدمات لايقه نموده،
______________________________
(1). در متن: (كوشك‌زر) ر ك: روزنامه كلانتر، ص 75- از بلوكات سرحد چهاردانگه، فارسنامه ناصري، ج 2.
(2). روزنامه كلانتر، ص 40.
(3). ر ك: مجمل التواريخ، بعد نادريه، محمد گلستانه، ص 30، چاپ تهران.
(4). ر ك: مجمل التواريخ، ص 43.
(5). ر ك: مجمل التواريخ، گلستانه، ص 33.
(6). روزنامه كلانتر، ص 35، 40، 110.
(7). روزنامه كلانتر، ص 41.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 16.
(9). در متن: (كز).
(10). ر ك: گيتي‌گشاي زنديه، ص 6، چاپ تهران.
ص: 589
به لقب خاني سرافراز شده، آنها را كريم خان و صادق خان گفتند و به انتظام طرق و شوارع عراق مأمور و علي مردان خان بختياري چون امور سلطنت شاهرخ شاه را پريشان ديد، عازم تسخير اصفهان گرديد و با ابو الفتح خان بختياري والي آن سامان در نزديكي اصفهان جنگ نموده، شكست يافت و به‌واسطه سابقه دوستي؛ كريم خان زند را به حمايت خود خواست و كريم خان اجابت نموده، با سه چهار هزار نفر لشكر به سپاه علي مردان خان پيوست و در جنگ با ابو الفتح خان بختياري كه از جانب شاهرخ شاه والي اصفهان بود، با علي مردان خان همداستان گشت و بر ابو الفتح خان فايق شدند و به مصلحت خيرانديشان قرار گذاشتند كه ميرزا ابو تراب پسر ميرزا مرتضي صدر الممالك كه دخترزاده شاه سلطان حسين و مدت هشت سال از عمرش گذشته بود، به پادشاهي برداشته بر تخت سلطنت نشانيده، او را شاه اسماعيل گويند «1» و ابو الفتح خان والي اصفهان شود و علي مردان خان، نايب السلطنه و كريم خان، وكيل الدوله و سردار سپاه باشند و بر اين قرار عهد و ميثاق بستند، پس كريم خان با سپاه زند و بختياري براي تدمير محمد علي خان تكلو «2» كه از ديوان شاهرخي حاكم همدان بود، رفته، او را شكست داده، همدان را متصرف گرديد «3»، پس به جانب كردستان تاخته، حسين علي خان اردلاني را، گوشمالي داده، بر تمامي آن نواحي استيلا يافت و علي مردان خان «4» نقض عهد كرده، ابو الفتح خان را بكشت و ايالت اصفهان را به حاجي بابا خان بختياري داده، شاه اسماعيل را برداشته، به عزم تسخير فارس نهضت نمود و چون صالح خان بيات والي فارس از خيال علي مردان خان مطلع گشت، در كمال تعجيل قلعه و حصاري را كه بر دوره شيراز كشيده بود، به اتمام رسانيد و معادل 1500 نفر تفنگچي شيرازي الاصل را بخواست و چون اين تمنا، منافي صلاح اهل شيراز بود، نواب صاحب- اختيار به اغماض گذرانيد و صالح داروغه و آقا علي نقي منشي به ميان افتاده، چند نفر از اوباش را با خود متفق كرده، به صالح خان گفتند، صاحب‌اختيار، تفنگچي شيرازي نخواهد داد، اگر به عهده ما بشود انجام دهيم پس فوجي از مردم بي‌سر و پا را آورده، مسلح ساخته، از حضور صالح خان گذرانيدند و علي مردان خان وارد بلوك كام فيروز گرديد و صالح خان به استقبال او رفته، در كام فيروز تلاقي فريقين شده، شكست بر سپاه صالح خان افتاد و فرار كرده، عود به شيراز نمود و علي مردان خان با 15000 نفر سوار و پياده در عقب شكست‌يافتگان رسيدند، چند روزي شيراز را محاصره نمود و صالح خان بي‌خبر از حصار شيراز، گريخته، به جانب اصفهان تاخت «5»، پس علي مردان خان، بي‌جنگ، وارد شيراز شده، بيداد شدادي «6» را تازه نمود و دود از دودمانها برآورده، بر احدي از وضيع و شريف ابقا نكرد.
در ايام او روز مردم چو شام‌شب از بيم او، خواب مردم حرام
به هنگام او آن سخن عام بودكه ايام او شر ايام بود «7»
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 17، مجمل التواريخ، گلستانه، ص 16، 172، 173.
(2). ر ك: مجمل التواريخ، ص 16.
(3). ر ك: مجمل التواريخ، ص 16.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 17.
(5). ر ك: تاريخ گيتي‌گشاي، ص 17، مجمل التواريخ، گلستانه، ص 181، روضة الصفا، ج 9، ص 17.
(6). روزنامه كلانتر، ص 42.
(7). اشعار از سعدي است در بوستان باب اول در حكايت: حكايت كنند از جفاگستري ...
ص: 590
و واقعه فتح شيراز در ماه جمادي دويم سال 1165 اتفاق افتاد و مدت شش ماه در شيراز لواي چنگيزي افراخت «1» و هر روزه انواع توقعات از پيشكش نقدي و خيمه و خرگاه و فرش و مأكول و ملبوس، حتي رختخواب قلمكار و مشروب، مانند شربت نارنج و غوره و سكنجبين و به اصطلاح علي مردان خان، عرق آب‌ليمو و تفنگ و يراق و نعل و ميخ و مس و زغال براي توپ و زنبورك و محصلان شديد العمل تمامت آنها را از صاحب‌اختيار و ميرزا محمد- كلانتر مطالبه مي‌نمودند «2» و در مدت ده روز، يكصد و شانزده اسب چاپاري گرفته، كار را سخت نمودند و صاحب‌اختيار مراتب بي‌نوائي خود و مردم را به علي مردان خان بگفت و بر مزاج خان، ناملايم افتاد و صاحب‌اختيار محترم را بي‌احترام نمود و ميرزا محمد را از كلانتري معزول داشته، صالح داروغه را به اسم كلانتر معين نمود و آنچه توانست از صاحب‌اختيار و ميرزا محمد گرفت و آنها را فاني في اللّه نمود «3» و آن بليه اختصاص نبود بلكه با تمامت اهل شيراز همين معامله را نمود «4»، پس به خاطرش رسيد كه ماليات سه ساله آينده فارس را به انضمام پيشكشي كه از چهارصد هزار تومان مي‌گذشت، حواله دهد و چهل هزار نفر سوار از ايلات و تفنگچي بلوكات گرفته، جلوس نمايد و حكم صادر گرديد كه وجه نقد و ملازم را حواله دهند و محصلان شديد، روانه بلوكات و لارستان و بنادر و بحرين فرمود و به عنايت خداوندي تمامي محصلان را برهنه نموده، جواب گفته بودند و به خودداري پرداختند و چندان بلوك مانند رامجرد و كام فيروز و سرحد چهاردانگه از حيز آبادي افتاد و اصل شهر شيراز را پاي‌مال حوادث نمود و چيزي از بلوكات عايدش نگشت و جمعي از عمال را كه فرار نكرده بودند مانند، خواجه محمد كلانتر- سياخ و حاجي علي نيريزي و آقا صادق فيروزآبادي «5»، از يك چشم عاري نمود و در بين، براي تنبيه احمد خان ذو القدر كه پدر بر پدر به حكومت جهرم سرافراز بود، روانه فسا گرديد و چون از عهده احمد خان برنيامد، بلوك فسا و خفر و كوار را خراب كرده، عود به شيراز نمود «6» و باغاتي كه در فتنه تقي خان، خراب نگشته بود، تمامي درختان آنها را بختياريان بريدند و به جاي هيزم فروختند و صرف نمودند «7» و علي مردان خان، چون از تاراج شيراز فراغت يافت، معصوم- علي خان افشار [را] كه سردار سپاه او بود حاكم شيراز فرمود و به عزم تاخت و تاز كازرون حركت نموده، از راه دشت ارجن، وارد كازرون شده، آنچه را توانست به اسم ماليات، از مردم گرفت، پس كازرون را غارت نموده، به عزم شيراز حركت نمود و چون به كتل هوشنگ «8»، مشهور به دختر رسيد، مزارع محمد علي خشتي «9» و تفنگچيان خشت و كلاني و عبدوئي راه او را بسته، سيصد نفر بختياري را كشته، تمامي اموال اهل كازرون را پس گرفته، علي مردان خان عود
______________________________
(1). ر ك: تاريخ گيتي‌گشاي، ص 18.
(2). روزنامه كلانتر، ص 42.
(3). روزنامه كلانتر، ص 42.
(4). روزنامه كلانتر، ص 43.
(5). روزنامه كلانتر، ص 43.
(6). روزنامه كلانتر، ص 44.
(7). روزنامه كلانتر، ص 44.
(8). روزنامه كلانتر، ص 44.
(9). روزنامه كلانتر، ص 45.
ص: 591
به كازرون نمود كه دياري در آن باقي نبود، پس از راه «مله نعل»، وارد شولستان ممسني شده، خود را به زرد كوه بختياري رسانيد «1» و بعد از اطلاع معصوم علي خان افشار بر واقعه علي مردان خان، با صالح داروغه كه به منصب كلانتري فايز بود و آقا علي نقي منشي و ده دوازده- نفر از استادان صنف و دو سه نفر از كدخدايان محلات، همداستان شدند كه نواب صاحب‌اختيار و ميرزا محمد كلانتر را گرفته، كشته، معصوم علي خان، رايت اقتدار افرازد «2» و ميرزا محمد مطلع شده، از شيراز خارج گشت و شهر لوطي‌بازار گرديد «3» و چون كريم خان زند از نقض پيمان علي مردان خان و كشتن ابو الفتح خان، اطلاع يافت، جمعيتي فراهم آورده، به اصفهان آمده، حاجي بابا خان كه از جانب علي مردان خان، حاكم بود، فرار نمود و كريم خان حكومت اصفهان را به صادق خان برادر خود داد و به جانب علي مردان خان كه در سراب كرن «4» كه اول چهارمحال اصفهان است نزول داشت، نهضت نمود، بعد از تلاقي فريقين شكست بر سپاه علي مردان خان افتاد و شاه اسماعيل علي مردان خان را گذاشته، به لشكر كريم خان كه وكيل دولت او بود پيوست «5» و كريم خان را از اين روز تا وقت وفات او، «وكيل» گفتند، پس شكست بر سپاه بختياري افتاده، علي مردان خان از معركه جنگ فرار نموده، به جانب كرمان‌شاهان گريخت، پس نواب وكيل به وجود شاه اسماعيل مستظهر شده، فتحنامه‌ها به اطراف فرستادند و فرمان ايالت فارس را به نام ابو الحسن خان «6» شيرازي كه در اواخر سال 1160 از جانب علي عادل شاه به ايالت فارس مفتخر بود، نگاشتند و روانه فارسش داشتند و چون به باجگاه، دو فرسخ شمالي شيراز رسيد، معصوم- علي خان افشار به عنوان استقبال او تا باجگاه رفت و او را گرفته، مقيدا وارد شيراز نمود كه اهل شهر هجوم كرده، ابو الحسن خان را نجات داده، معصوم علي خان را كشتند «7» و مزارع محمد علي- خشتي كه منشاء اين خدمت شده بود به لقب خاني سرافراز گشت و بعد از آن او را محمد علي خان گفتند و صالح داروغه را كه كلانتر شهر شده بود، گرفتند و هر دو چشمش را كندند و آقا علي نقي- منشي را كلانتر نمودند و بعد از چند ماه، ميانه ابو الحسن خان و محمد علي خان خشتي با فساد آقا علي نقي به كدورت رسيد و حسب التصديق، محمد علي خان به هجوم عام و آقا علي نقي منشي، ابو الحسن خان حاكم را كشتند «8» و از اتفاقات غريبه آنكه محمد علي خان خشتي، بعد از فتوا و تصديق بر كشتن ابو الحسن خان، روانه نواحي خشت گرديد و جماعت دشتستاني كه دشمن قديمي او بودند تا شولستان ممسني به استقبال آمده، فرصت يافته، در همان روز كشتن ابو الحسن خان، او را كشتند «9» و آقا علي نقي لواي طغيان را برافراشت، پس جمعي از جانب كريم خان وكيل
______________________________
(1). روزنامه كلانتر، ص 45.
(2). روزنامه كلانتر، ص 46.
(3). روزنامه كلانتر، ص 47.
(4). در روزنامه كلانتر، ص 84: (كرون). در مجمل التواريخ، گلستانه، ص 182: (در چهارمحال نزديك سرچشمه زاينده‌رود). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 17: (كرن).
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 17، مجمل التواريخ، گلستانه، ص 182.
(6). در روزنامه كلانتر: (ابو الحسن كور) است (ر ك: ص 12، 33، 35، 47، 109) كه بعدا در شيراز كشته شد.
(7). روزنامه كلانتر، ص 47.
(8). روزنامه كلانتر، ص 47.
(9). روزنامه كلانتر، ص 47.
ص: 592
به نيابت فارس، مأمور شده، وارد شيراز شدند و آن جماعت با سيد عبد الغني سلطان مولي و نوروز سلطان يوزباشي كراني متعهد «1» گشته، آقا علي نقي را كشتند. تمام اين وقايع در مدت يك- سال اتفاق افتاد و بعد از قتل اين جماعت، هاشم خان بيات «2» كه سردار فوج بيات بود به طمع ايالت فارس افتاده، باعانت اشرف سلطان كوهمره‌اي و صالح داروغه كور و حاجي هاشم «3»، كدخداباشي حيدري خانه شيراز و مير مهدي خان خياره «4» عرب و اللّه‌وردي آقاي زنگنه و چند نفر از خوانين كرد و بيات موافقت نمودند [و] به امر حكومت پرداخت و صالح خان بيات در اردوي كريم خان وكيل، منتظر الاياله بوده و چون نواب وكيل اخبار استيلاي نواب محمد حسن خان- قاجار بر نواحي استراباد و مازندران و گيلانات «5» را شنيد، به عزم تسخير آن نواحي، در موكب والاي شاه اسماعيل سيم، از اصفهان حركت نمود، از قزوين گذشته، وارد گيلانات گرديد «6» و بي‌جدال، همه را در اطاعت آورد و از كنار درياي مازندران، همه‌جا گذشته، همه كس را مطيع خود ساخت و عنان را تا خارج شهر استراباد كه محل توقف نواب محمد حسن خان بود، باز- نداشته، شهر را محاصره نمود، چند روزي نگذشته كه سواران تركمان يموت و كوكلان، حسب- الامر نواب محمد حسن خان، اطراف اردوي وكيل را تاخته، مانع از رسيدن سيورسات شدند و قحطي در اردو ظاهر شده، دست مردمان كاري از كار افتاد و نواب محمد حسن خان با دليران قاجار، از شهر درآمده، بر اردوي كريم خان وكيل حمله نمودند و در ميانه گيرودار، حضرت شاه اسمعيل سيم، قلب سپاه زند را گذاشته، به اردوي قاجار ملحق گرديد «7» و نواب محمد حسن خان را نائب السلطنه خود قرار داد و اين معني مزيد علت شده، شكست بر سپاه زند افتاد و كريم خان- وكيل تا طهران توقفي ننموده، خود را به اصفهان رسانيد و مكررا در توبيخ رفتن شاه اسماعيل به استراباد مي‌فرمود شاه كه [با ما] بي‌وفائي نمود.
و عيد نوروز سنه تخاقوي‌ئيل «8» 1166: [را] در اصفهان گذرانيد و چون هاشم خان بيات به خودسري در شيراز، ايالت مي‌نمود و بر خاطر نواب وكيل، گران بود، صالح خان بيات والي سابق فارس، تدمير هاشم خان را در نظر وكيل، امري آسان شمرده، رقم ايالت را به نام خود و نيابت را با لقب خاني، براي نوروز علي بيك پسر حاجي سيف الدين خان گرفته، روانه شيراز شدند «9» و هاشم خان به ملاحظه قرب نسبت او را استقبال كرده، وارد شيراز نموده و كماكان به امر حكومت مي‌پرداخت و در اصفهان به عرض وكيل رسيد كه علي مردان خان بختياري مرد مجهول- النسبي را به دست آورده، به ادعاي پسري شاه سلطان حسين مغفور «10»، در نواحي كرمانشاهان
______________________________
(1). در متن: (ممهد) با توجه به روزنامه كلانتر، ص 47، تصحيح شد.
(2). روزنامه كلانتر، ص 48.
(3). در روزنامه كلانتر، ص 48: (آقا هاشم سمسار، كدخداي حيدري‌خانه).
(4). در متن: (جباره) ر ك: ص 48، روزنامه كلانتر.
(5). در متن: (كيلانات).
(6). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 25، روضة الصفا، ج 9، ص 18.
(7). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 29، روضة الصفا، ج 9، ص 20.
(8). در گيتي‌گشاي: (سال فرخنده‌فال اودئيل مطابق 1166 ...) ص 31.
(9). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 38.
(10). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 32، روضة الصفا، ج 9، ص 20: (او را شاه سلطان حسين ثاني نام كرده بود ...).
ص: 593
لشكري جمع نموده، در هوس جهانگيري افتاده است، نواب وكيل از اصفهان نهضت فرمود و در نواحي كرمانشاهان با علي مردان خان مصاف نموده، او را شكست داد و شاهزاده مجهول را از او گرفت «1» و علي مردان خان چون آوازه سروري آزاد خان افغان را شنيد، او را براي حمايت خود، دعوت نمود و آزاد خان از طايفه غليژائي افغان است كه از امراي اردوي نادرشاهي بود و در دولت ابراهيم خاني بر مراتبش افزود و بعد از ابراهيم خان در شهر زور كردستان توقف نمود، چون هرج و مرج ايران را دانست، جماعتي از افغانان متفرقه را جمع نموده، بر پاره‌اي بلاد آذربايجان استيلا يافت «2» و شهر ارومي را مقر حكمراني قرار داده و بعد از رسيدن پيغام علي مردان- خان به ارومي، نواب آزاد خان با سپاه اتراك و افغان براي حمايت او حركت نمود و دو روز راه به اردوي علي مردان خان باقي داشت كه خبر شكست او را شنيد، «العود احمد» گفته، مراجعت نمود «3» و كريم خان او را تعاقب فرمود، چون هر دو سپاه نزديك به هم شدند، آزاد خان خواهش ترك جدال نمود كه سر خود را گرفته، از ميدان بگذرد و شيخ علي خان و محمد خان زند را كه سردار سپاه وكيل بودند، شفيع خود نموده بود و كريم خان، گوشي «4» به شفاعت آنها نداده، بر اردوي آزاد خان حمله آورد و شيخ علي خان و محمد خان كه رنجش خاطر داشتند با او موافقت نكرده، در كنار ايستادند و سبب پراكندگي «5» لشكر زند شدند «6» كه كريم خان شكست يافته تا قلعه پريه ملاير كه موطن اصلي او بود، تاخته، عيال خود را در آنجا گذاشته، محمد خان و شيخ علي خان زند را به محافظت قلعه معين داشته، خود عود به اصفهان نمود و آزاد خان از عقب او آمده قلعه پريه «7» را گرفته، عيال و مادر وكيل و شيخ علي خان و محمد خان و جماعتي از زنديه را اسير نموده، به علم خان «8» افغان سپرده، با دوهزار نفر سوار روانه ارومي آذربايجان نمود «9» و در نواحي كردستان در نيمه روزي كه اهل اردو در خواب و كسالت شبگير بودند، زنان زنديه، مردانگي نموده، سوهاني را جسته به منزل شيخ علي خان و محمد خان زند رفته، قفل زنجير آنها را سائيده، ساير زنديه را نجات داده، طپانچه و شمشيري به آنها رسانيده، آن دلاوران اولا: به- خيمه علم خان كه در آن ساعت براي قضاي حاجت بيرون آمده بود، رفته، او را كشتند، پس:
در ميان دوهزار سوار افتاده، تفنگ و شمشير آنها را گرفته، تمامت اردو را شكست دادند و
______________________________
(1). در روضة الصفا، ج 9، ص 20، آمده است كه: (و راه ديار عدم درنورديد). و مجمل التواريخ، گلستانه، ص 244 تا 259 و در صفحات 473 تا 477 در ذكر آغاز و انجام كار سلطان حسين ثاني مخصوصا ص 476، كه اقوال مختلف را درباره سرانجام او نشان مي‌دهد. قول ديگر درباره او آن است كه او را كور كردند.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 21، گيتي‌گشاي، ص 38 ببعد.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 22، گيتي‌گشاي، ص 34.
(4). در متن: (كوشي).
(5). در متن: (پراكنده‌گي).
(6). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 36.
(7). در گيتي‌گشاي، ص 36: (پري قلعه).
(8). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 37.
(9). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 37.
ص: 594
اموال آنها را بردند و بر اسبهاي آنها نشسته، از قيد اسيري رها شدند «1» و نواب وكيل صلاح خود را در توقف اصفهان نديده، روانه فارس گرديد و آزاد خان به اصفهان آمده، توقفي نكرده، در عقب وكيل به جانب فارس رفت «2» و نواب وكيل به استقبال آزاد خان شتافت و در نزديكي قصبه قمشه «3» تلاقي فريقين شده، شكست بر آزاد خان افتاده، فرار نمود و اسكندر خان «4» برادر مادري نواب وكيل تا ارچيني اصفهان آنها را تعاقب نموده، تفنگي به اسكندر خان رسيده، از پاي درآمد «5» و نواب وكيل از كشته شدن برادر خود پريشان‌خاطر گرديد [و] از كوهستان كوه‌گيلويه و بختياري گذشته به خرم‌آباد فيلي رسيد و شيخ علي خان و محمد خان زند و عيال آنها با ايلات آن نواحي به نواب وكيل پيوستند و چون خبر استيلاي وكيل به آزاد خان رسيد، عبد اللّه خان برادر خود را براي دفع او روانه نمود و نواب وكيل در شدت بارندگي برف، از خرم‌آباد به بروجرد آمده او را شكست داد. «6»
و در بهار سنه ايت‌ئيل مطابق سال 1167 آزاد خان، فتح علي خان افشار ارشلو «7»، والي سابق فارس را براي جنگ با وكيل روانه ساخت و نواب وكيل شكست يافت و در همه‌جا عيال خود را پيش انداخته به جنگ و گريز، از كوهستان بختياري و كوه‌گيلويه و شولستان گذشته، در نواحي قصبه خشت، توقف نمود.
نوشته‌اند كه روزي در صحراي شولستان ممسني، عبور مي‌نمود و عيال زنديه را در جلو داشت و با لشكر افغان در جنگ و گريز بود، مردك افغاني به آواز بلند سخنان زشت به نواب- وكيل مي‌گفت: اگر مردي با من مبارزت كن، وكيل با شمشير آخته بر او بتاخت و چنان شمشيري زد كه نيمه سوار بر زين و نيمه ديگرش به خاك هلاك افتاد پس شمشير را بوسيد و به زبان لري گفت: «تو مي‌بري و بختم ني‌بره.» «8» و مرحوم فتح علي خان ملك الشعرا اين مضمون را به نظم آورده كه:
همي رفت و مي‌گفت پژمان به تيغ‌تو بري و بختم نبرد دريغ و در اين مدت، هاشم خان بيات به استقلال تمام به ايالت فارس اقدام داشت و ايلات قشقائي را تاخت و تازي كامل نمود، اسماعيل خان كور قشقائي را خسارت «9» زياد رسانيد «10» و
______________________________
(1). اين داستان در تاريخ گيتي‌گشاي، ص 40، چنين آمده است: (از اعجب العجايب آنكه ... رؤساي زنديه كه همگي هفده نفر ... بودند در حين نزول به منزلي از منازل نسوان، به تدبيري خود را به مردان رسانيده، قيود ايشان را شكسته، بندهاي محكم را گسسته و يك قبضه سلاح شكسته بسته را برداشتند و روي جلالت به علم خان گذاشتند ...
و متوجه اتمام كارش گرديدند و ساير نهنگان ... جميع آن گروه را پراكنده و اموال (آنان) را برداشته ... در نواحي بروجرد به موكب والا پيوستند). و ر ك: مجمل التواريخ، گلستانه، از ص 276 ببعد، و رستم التواريخ ص 261.
(2). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 45، روضة الصفا، ج 9، ص 22.
(3). ر ك: مجمل التواريخ، گلستانه، ص 287.
(4). يكي از برادران صلبي و بطني كريم خان، رستم التواريخ، ص 246، در گيتي‌گشاي (برادر امي) كريم خان، ص 39.
(5). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 39، مجمل التواريخ، گلستانه، ص 288، رستم التواريخ، ص 259.
(6). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 41.
(7). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 42.
(8). رستم التواريخ، ص 260: اين شخص را خانلر خان سنجابي مي‌نامد و همين جمله را از قول كريم خان مي‌نويسد.
(9). در متن: (به خسارت).
(10). روزنامه كلانتر، ص 48.
ص: 595
آزاد خان براي دفع و رفع نواب وكيل به اصفهان آمده، براي تدارك سفر فارس مالي بسيار از اهل بازار گرفته، عازم فارس گرديد و صحراي خسرو شيرين «1» را چند روزي، مقر توقف نمود، پس به آهستگي وارد تخت جمشيد شد و ملا مطلب گاوكاني كربالي «2»، ولد رئيس شمس الدين كربالي كه رعيت جوكاري بود، به سبب پول بسيار مغرور شده، معادل دوهزار نفر از طايفه لشني و مال احمدي «3» و كربالي و متفرقه هر جائي را فراهم آورده، صاحب طبل و علم و كرنا گرديد و خود را مطلب خان مي‌گفت و به تقريب قرب جوار تخت جمشيد كروفري نموده، خود را وارث تخت جمشيدي و تاج كياني مي‌دانست و پنج نوبت كوس لمن الملك را زده، بر سرير سلطنت كربال متمكن بود «4» و نواب آزاد خان چون آوازه بلندپروازي او را شنيد، استمالت نامه‌اي نوشته، براي او فرستاده، او را احضار حضور خود داشت و مطلب خان كه از باده غرور مغرور بود، جوابي نالايق نگاشت و سپاه خود را حركت داده، با سي هزار نفر سوار و پياده افغان برابري نموده، به محض تلاقي فريقين در دشت مرودشت، شكست بر سپاه كربال افتاده، بسياري كشته گشت و جماعتي اسير تقدير شدند و مطلب خان فرار نمود [و] بعد از اين شكست تا آخر زندگاني از لقب خاني فرود نيامد و در زماني كه نواب وكيل شهر ارومي را محاصره داشت، كشته گشت «5» و نواب- آزاد خان، فتح علي خان افشار را كه در سال 1161 و 1162 به ايالت فارس مأمور بود [و] با اعيان شيراز لاف موافقت داشت و سردار بلكه صاحب‌اختيار سپاه بود، براي استمالت اهل شهر و اطمينان خود، روانه شيراز فرمود و بعد از دو روز ديگر نواب معزي اليه، بي‌كلفت خاطر وارد شيراز گرديد و چون عبد علي خان دشتستاني در سال 1162 زمان حركت فتح علي خان از شيراز، عيال و بنه او را نگاه داشته بود، اهالي دشتستان از فتح علي خان و آزاد خان خائف و هراسان بودند «6»، نواب وكيل بعد از اطلاع بر اين واقعه، شيخ علي خان را روانه دشتستان داشت و از اهالي آن سامان استمداد نمود و ميرزا علي بيك خورموجي جد اعلاي ميرزا جعفر خان حقايق‌نگار- خورموجي صاحب تاريخ نزهة الاخبار و رئيس احمد شاه تنگستاني، با چهار هزار نفر تفنگچي به حمايت نواب وكيل وارد صحراي خشت شدند «7» و رستم سلطان، ضابط خشت، مردانگي نمود [و] سيورسات و ملزومات تمام اردو را بي‌عوض متحمل گرديد و مدتي متمادي گشت و علي قلي خان كازروني چون خبر ورود آزاد خان را به شيراز شنيد شهر كازرون را خالي گذاشته قلعه پاوسكان را مأمن عيال خود نموده با تفنگچيان كازروني در صحراي خشت به اردوي نواب كريم خان وكيل ملحق گرديد و آزاد خان افغان بعد از خستگي از رنج سفر، به استعداد شاهانه به عزم كازرون از شيراز نهضت كرده، وارد كازرون شده، بي‌توقف روانه خشت كه محل توقف نواب كريم خان بود گرديد، روز ديگر با
______________________________
(1). روزنامه كلانتر، ص 48.
(2). در روزنامه كلانتر: (ملا مطلب كربالي ولد شمس الدين كافقاني) ص 48، (گاوكان نام قصبه بلوك كربال است در ده فرسخي شيراز)، همانجا، ص 111.
(3). روزنامه كلانتر، ص 48.
(4). روزنامه كلانتر، ص 49.
(5). روزنامه كلانتر، ص 49.
(6). روزنامه كلانتر، ص 49.
(7). روضة الصفا، ج 9، ص 22، گيتي‌گشاي، ص 45. در روضة الصفا و گيتي‌گشاي، بجاي (خشت)، (خست) آمده است.
ص: 596
سپاه وكيل جنگ كرده، نواب وكيل فيروزي يافته، لشكر افغان را شكست داده و نواب آزاد خان از صحراي خشت فرار نموده، به تعجيل وارد شيراز گرديد و صالح خان بيات را حاكم و نواب- ميرزا محمد حسين صاحب‌اختيار را بر مناصب سابقه باقي گذاشت و ده روز در شيراز توقف نموده، عود به اصفهان فرمود و نواب وكيل بعد از غلبه بر آزاد خان، جمعيت دشتستاني را مرخص داشته، با جمعيت قليلي از زنديه و علي قلي خان كازروني و رستم سلطان خشتي و ميري خان ممسني، هر يك با جمعيتي وافر، از خشت نهضت فرموده، از كازرون و دشت ارجن گذشته، در خارج شهر شيراز، در حوالي تكيه حافظيه نزول اجلال فرمود «1» و دوازده روز توقف نموده و به مواعظ مشفقانه، صالح خان را نصيحت فرموده، تأثيري ننمود و به قلعه‌داري پرداخته، به انتظار امداد و اعانت از آزاد خان مي‌گذرانيد «2» و ميري خان ممسني، رقمي از نواب وكيل صادر نمود كه ميرزا- محمد كلانتر را كه در قريه فاروق «3» توقف داشت، غارت نمايند و علي قلي خان كازروني كه از دوستان واقعي ميرزا محمد بود، مطلع شده، رقمي ديگر، براي اطمينان او صادر كرده، روانه داشت و رقم دويم پيش از رقم اول به فاروق رسيد و ميرزا محمد كلانتر وارد اردوي وكيل گشته در تكيه خواجه حافظيه عليه الرحمه، خدمت وكيل رسيد و مورد عنايت گرديده، خاطر وكيل را شاد داشت «4». پس ميرزا محمد اهل شهر را از وخامت عمل ترسانيده، آنها را نصيحت نمود و روز ديگر، نبي خان بيات و هادي خان لشني «5» كه سرداران مستحفظ قلعه شيراز بودند، براي ميرزا محمد پيغام فرستادند كه سپاه وكيلي اگر از جانب دروازه اصفهان شيراز، يورش آورند ما قلعه شيراز را به تصرف مي‌دهيم.
و به تاريخ روز جمعه سيزدهم ماه صفر [مطابق ايت‌ئيل] «6» سال 1168: به وعده، وفا نمودند و بي‌جنگ و جدل قلعه شيراز را به تصرف امراي وكيلي دادند و صالح خان بيات چون از شهر درآمد، شيخ علي خان زند به او رسيده، به ضرب چوب‌دستي خود، صالح خان را روانه سفر آخرت نمود «7» و اللّه‌ويردي آقاي زنگنه كه نايب الحكومه او بود به دست ديگري كشته گشت «8» و دو روز پيش از فتح شيراز، ميرزا محمد حسين صاحب‌اختيار فارس، در شهر شيراز به رحمت ايزدي پيوست «9» و چون نواب وكيل از وفات صاحب‌اختيار مطلع گرديد، ميرزا محمد كلانتر را احضار فرموده، فرمايش نمود كه بعد از وفات صاحب‌اختيار من به منزله پدر تو هستم و تو به جاي فرزند من هستي به خاطر جمع محسود امثال و اقران‌خواهي گشت «10» و الحق آنچه گفته بود بهتر و
______________________________
(1). روزنامه كلانتر، ص 50.
(2). گيتي‌گشاي، ص 46، روزنامه كلانتر، ص 52.
(3). فاروق يا پارو نام قريه‌اي است از ناحيه خفرك عليا جزو بلوك مرودست. ر ك: ج 2، همين كتاب.
(4). روزنامه كلانتر، ص 52- 51.
(5). روزنامه كلانتر، ص 52- 51.
(6). در متن با خطي متفاوت: (تنگوزئيل) با توجه به روزنامه كلانتر، ص 52، تصحيح شد.
(7). (در حوالي شاه مير علي حمزه، شيخ علي خان به او رسيده به ضرب چوب‌دستي كارش را به اتمام رسانيد). گيتي‌گشاي، ص 46، روزنامه كلانتر، ص 52.
(8). روزنامه كلانتر، ص 52.
(9). روزنامه كلانتر، ص 53.
(10). روزنامه كلانتر، ص 54.
ص: 597
بيشتر به عمل آورد و پس از نظم شيراز، رايات ظفرآيات را به جانب لارستان براي تنبيه نصير خان لاري افراخت و ندر خان «1» زند را به ايالت شيراز گماشت و در زمستان اين سال، غلاي غله به اعلا درجه رسيد، يك من گندم به وزن تبريز به چهار عباسي رسيد و ندر خان انواع تعديات را به اهل شيراز نمود و خواجه اكبر كدخداباشي نعمة اللهي خانه را بكشت و نواب كريم خان وكيل بعد از ورود به شهر لار، نصير خان لاري «2» در نارين قلعه لار «3» كه بر فراز كوهي است متحصن گرديد و گرمي هواي لارستان شدت نمود، نواب وكيل به گرفتن پيشكشي از نصير خان قناعت فرموده، عود به شيراز نمود و در اثنا خبر طغيان اهالي دشتستان رسيد، نواب وكيل تشريف‌فرماي دشتستان شده، آنها را در تحت اطاعت آورد و محمد خان زند كه مدتي از نواب وكيل روي- گردان شده، در ظل رايت علي مردان خان بختياري توقف داشت، فرصتي يافته، محض استرضاي خاطر وكيل، خنجري بر شكم علي مردان خان زده، او را بكشت «4» و در آن روزها، خدمت وكيل آمده، مورد عنايت گرديد و چون نواب آزاد خان، شهرت اقتدار نواب محمدحسن خان قاجار نايب- السلطنه را شنيد و دشمني مانند وكيل را در همسايگي داشت اصفهان را گذاشت و به جانب آذربايجان شتافت و نواب كريم خان از شيراز نهضت نموده، بي‌كلفت خاطر وارد اصفهان گرديد و بعد از چند روزي تفنگچيان كازروني و دشتستاني از سرماي زمستان اصفهان منزجر گشته، اذن مرخصي را خواستند و نواب وكيل چون دشمن در مقابل داشت، آنها را مرخص نداشت و تفنگچيان متفق گشته، در يك محله اجتماع نموده، بر پشت‌بامها سنگر بسته، سه چهار روزي نشستند و نواب وكيل سركرده‌هاي كازروني و دشتستاني را خواسته، استمالت كرد و در اين هنگام نواب محمد حسن خان قاجار نايب السلطنه، از مازندران به عزم تسخير عراق نهضت فرمود و نواب وكيل، شيخ علي خان زند را با چندين هزار نفر سواره و پياده، براي دفع او روانه داشت و بعد از تلاقي فريقين، دلاوران قاجار بر سواران زند در نواحي كزاز «5» غالب شدند و چون اين خبر به نواب وكيل رسيد، خود به عزم جنگ به استقبال شتافت و در كلون‌آباد «6»، چهار- فرسخي اصفهان جنگ درپيوست و نواب وكيل شكست يافت [و] تا شيراز در هيچ‌جا، عنان بازنكشيد و نواب محمد حسن خان با خاطر جمع وارد دار السلطنه اصفهان گرديد «7» و نواب وكيل بعد از ورود به شيراز به حفر خندق و استحكام قلعه پرداخت.
و نواب محمد حسن خان در بهار سال 1169 مطابق سيچقان‌ئيل «8»، حكومت اصفهان را به اميرگونه خان «9» خان افشار ايرلو تفويض فرموده، بنه و اغروق را گذاشته، به جانب شيراز نهضت نموده، در خارج شهر شيراز نزول فرموده و هشت روز توقف كرده، كاري را نديده، بلوكات
______________________________
(1). در متن: (بدر خان)، ر ك: روزنامه كلانتر، ص 56، مجمل التواريخ، گلستانه، ص 147 و 325.
(2). گيتي‌گشاي، ص 47.
(3). گيتي‌گشاي، ص 48 و 49.
(4). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 44.
(5). در گيتي‌گشاي، ص 53: (در محلي موسوم به سنجان من توابع كزاز).
(6). در گيتي‌گشاي، ص 53: (در قريه مسمي به حلول‌آباد توابع بلوك قهاب، چهار فرسنگي اصفهان).
(7). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 54.
(8). در گيتي‌گشاي،: (لوي‌ئيل).
(9). در متن: (امير كونه)، ر ك: گيتي‌گشاي، ص 54.
ص: 598
فارس را غارت نموده، عود به اصفهان فرمود و چون خبر توجه نواب آزاد خان افغان را به سمت عراق شنيد، از جانب سياه‌كوه گذشته، وارد مازندران گرديد «1».
و در بهار سال اودئيل 1170: كه نواب محمد حسن خان نايب السلطنه، عزم تسخير آذربايجان را داشت، نواب وكيل، شيخ علي خان زند را روانه اصفهان نمود [و] بي‌كلفت خاطر وارد گرديد. «2»
و در همين سال [1170]: نواب وكيل ايالت فارس را به صادق خان برادر خود واگذاشت و به جانب كوه‌گيلويه نهضت نمود و چون ميرزا علي رضاي طباطبائي بهبهاني والي كوه‌گيلويه «3» تاكنون سري در اطاعت نواب وكيل نياورده بود، به برج و باروي شهر بهبهان مغرور گشته، در پس حصار نشست و بعد از مدتي كه نواب وكيل شهر را محاصره نمود و كاري از پيش نبرد، رئيس علي رضاي قنواتي خيانت كرده، سه چهار برج كه سپرده او بود خالي كرده، سپاه وكيل در نيمه شبي آن برجها را تصرف نموده، بر تمامي بهبهان استيلا يافتند و نواب وكيل رئيس علي رضاي قنواتي را به لقب خاني سرافراز داشته، او را والي تمامت نواحي كوه‌گيلويه فرمود و ميرزا علي رضا [طباطبائي را] كه پدر بر پدر والي آن سامان بود معزول داشته، او را با عيال، از بهبهان كوچانيده، با اردوي خود وارد شيراز ساخت و «قنوات» نام محله‌اي از محلات بهبهان است.
و نواب محمد حسن خان نايب السلطنه در بارس‌ئيل سال 1171: از مازندران براي تسخير آذربايجان، نهضت فرمود و بر تمامي جانب شرقي رود ارس، استيلا يافته، شيرازه سلطنت آزاد خان افغان را گسيخت و فتح علي خان افشار والي سابق فارس و شهباز خان دنبلي و بعضي از اعيان آذربايجان را مصحوب خود ساخته، رايت اقبال به جانب عراق افراشت و چون وارد كاشان گرديد، شيخ علي خان زند والي اصفهان به جانب شيراز فرار نمود و نواب محمد حسن خان وارد اصفهان گشته، مشغول تدارك سفر شيراز گرديد. «4»
و در بهار همين سال: از راه آباده در حركت آمده، از تل بيضاء «5» و صحراي همايجان اردكان «6» گذشته، وارد شولستان ممسني گرديد و بعد از دو روزي به كازرون آمده، از دشت ارجن گذشت و در منزل چنار راه‌دار يك فرسخ و نيمي شهر شيراز، نزول اجلال فرمود و نصير خان لاري كه از خيرخواهان نواب محمد حسن خان بود و در سال گذشته در يورش نواب وكيل به جانب لارستان خسارت زياد كشيد و نواب محمد حسن خان مطلع بر واقعه بود، او را احضار فرموده با سه هزار نفر تفنگچي لاري به اردوي خان والاشأن ملحق گرديد و نواب وكيل در حصار شيراز به قلعه‌داري پرداخت و زماني به درازا كشيد و قحط و غلا در اردوي قاجار افتاد و نواب محمد حسن خان آنچه [از] دواب، در اردو بود براي تحصيل سيورسات روانه ناحيه دشمن زياري ممسني و اردكان و كاكان و كوه‌مر «7» فرمود، ابو القاسم خان نسقچي‌باشي خود را با سيصد نفر سوار
______________________________
(1). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 55.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 39.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 35.
(4). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 60 و 61، روضة الصفا، ج 9، ص 44.
(5). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 63، روضة الصفا، ج 9، ص 46.
(6). در متن: (ارده‌كان).
(7). در متن: (كمهر).
ص: 599
براي محافظت آنها گماشت كه در قريه گويم «1» پنج فرسخي شيراز كه بر سر راه اردكان «2» و دشمن- زياري ممسني است، توقف كند و چون نواب وكيل اطلاع يافت، شيخ علي خان با جمعي از دلاوران زنديه را در عقب ابو القاسم خان «3» روانه داشت و در صحراي گويم تلاقي فريقين شده، شيخ علي خان ظفر يافته جمعي از قاجاريه را بكشت و ابو القاسم خان نسقچي‌باشي و جماعتي را اسير نموده و شيخ علي خان، اسرا را روانه شيراز فرمود «4» و براي گرفتن دواب و عمله‌جات اردوي قاجاريه، حركت نمود و در حوالي «پل دوزخ» كه در ناحيه دشمن زياري است به آنها رسيده، تمامت آنها را با غله فراوان كه بار كرده به استراحت تمام روانه اردو بودند گرفته، به سلامتي وارد شيراز نمود و چون اين اخبار به اردوي قاجار رسيد، تمامي سپاه، متزلزل گشته، هر كس در خيال كار خود افتاد و چون زمان استيلاي نواب محمد حسن خان بر آذربايجان و محاصره شهر ارومي، يوسف خان هوتكي افغان، قلعه ارومي را به تصرف كارگزاران «5» نواب خان والاشان داد و نواب معزي اليه او را با جماعتي از افاغنه و كوچ و بنه، روانه مازندران فرمود و جمعي از سواره افغان را در موكب خود ملازم داشته بود، سواره افغان در شب بيست و سيم «6» ماه شوال اين سال [1171]: از اردو خارج گشته، به اطمينان تمام وارد شهر شيراز شده، قرين اعزاز گرديدند و ساير امرا، سنگرها را گذاشته، اثاثه خود را انداخته، راه فرار را پيش گرفتند. و در ساعتي، از آن لشكر بي‌شمار، دياري باقي نماند و نواب محمد حسن خان پريشان‌خاطر «7» شده، با معدودي از خواص خود، اثاثه سلطنت و خيمه و خرگاه را به‌جا گذاشت و راه مازندران را پيش گرفت و روز آن شب، امناي دولت وكيلي، آمده، تمامت اموال اهل اردو را تصرف نمودند «8» و چون نواب محمد حسن خان وارد طهران گرديد، فتح علي خان افشار «9»، والي سابق فارس و شهباز خان دنبلي «10»، از موكب خان والاشان، تخلف نموده، به جانب آذربايجان شتافتند و ابراهيم خان بغايري «11»، جمعيت خود را برداشته، به جانب دامغان رفت و نواب محمد حسن خان با محمد- ولي خان دولوي قاجار و دوازده نفر ديگر وارد علي‌آباد مازندران گرديدند و محمد خان قوينلوي قاجار والي مازندران، خدمت نواب معزي اليه رسيد و جماعتي ديگر، كمر خدمت را بستند و چون رونقي در كارها يافت، براي تنبيه ابراهيم خان بغايري، به دامغان رفته، شهر را محاصره نمود و نواب وكيل، شيخ علي خان را در عقب نواب محمد حسن خان تا فيروزكوه، روانه داشت، چون خبر ورود او در دامغان به سمع نواب محمد حسن خان رسيد، دامغان را به‌جا گذاشت [و]
______________________________
(1). در متن: (كويم).
(2). در متن: (ارده‌كان).
(3). در گيتي‌گشاي، ص 65: (ابو القاسم خان نسقچي‌باشي).
(4). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 65.
(5). در متن: (كارگذاران).
(6). در گيتي‌گشاي، ص 66: (شب بيست و ششم 1172).
(7). در متن: (خواطر).
(8). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 67، روضة الصفا، ج 9، ص 52.
(9). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 69.
(10). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 69.
(11). در متن: (بغابري)، ر ك: گيتي‌گشاي، ص 70، روضة الصفا، ج 9، ص 54.
ص: 600
وارد مازندران گرديد «1» و چون سپاه همراهي او، حركت تعجيلي او را ديدند، حمل بر ضعف او كرده، متفرق شدند و نواب معزي اليه به قصبه‌ساري مازندران آمده، حضرت شاه اسماعيل را كه تاكنون در ساري توقف داشت، برداشته، به جانب استراباد نهضت فرمود و شيخ علي خان از فيروزكوه به قصبه ساري رسيد «2» و، نواب وكيل روز آخر ذي الحجه، براي استيصال نواب- محمد حسن خان از شيراز نهضت نموده، وارد باغ دلگشا كه نيم‌فرسخ مشرقي شيراز است گرديد.
و ايام عاشوراي محرم سال توشقان‌ئيل 1172: در دلگشا به تعزيه‌داري خامس آل عبا (ع) گذرانيد و صادق خان برادر خود را حاكم فارس نموده، از راه يزد به عزم طهران حركت فرمود «3» و در يزد محمد تقي خان بافقي را به جرم موافقت با نواب محمد حسن خان و آزاد خان، از ايالت يزد معزول داشت و آقا محسن يزدي را حاكم فرمود و از راه نائين و اردستان روانه طهران گرديد و نواب محمد حسن خان از استرآباد، سپاهي فراهم آورده به جانب شيخ علي خان كه در ساري مازندران توقف داشت، تاخت و شيخ علي خان او را استقبال نمود و نواب محمد حسن خان در اشرف البلاد «4»، سنگري بسته توقف نمود و شيخ علي خان از برابر اردوي نواب محمد حسن خان گذشته، به جانب استرآباد حركت نمود و نواب محمد حسن خان سنگر را گذاشته، در همه‌جا انتظار فرصتي داشت كه با شيخ علي خان نبردي كند و در منزل كلباد «5» كه فاصله دو اردو فرسخي بيشتر بود، در ميانه دو سپاه كينه‌خواه جنگ شده، فتح از جانب شيخ علي خان بود و نواب- محمد حسن خان به استرآباد رفت و معادل هفده «6» هزار نفر سپاه، فراهم آورده، عود به مازندران نمود و در خارج شهر اشرف با شيخ علي خان، مصاف داده باز سپاه قاجار بيوفائي نموده، روي از جنگ تافته، فرار نمودند و نواب محمد حسن خان در آن روز با چنين شكستي، باز، در ميدان دلاوري، داد مردانگي داد و نهايت دلاوري ظاهر ساخت و چون از همراهان او كسي باقي نماند، عنان مبارزت را به سمت استرآباد برتافت «7» و در بين راه پلي بر نهري بسته بودند و از هجوم فراريان شكسته بود، نواب خان والاشان، از جانب ديگر، اسب را جهانيد، چون اجل دررسيده بود، اسبش به گل فرونشست «8» و سبزعلي نام كرد كه ملازم قديم او بود و تازه در نوكري شيخ علي خان زند آمده، با ده نفر سوار كرد و محمد علي آقاي قاجار دولو «9» دررسيده، چشم از حقوق ديرينه پوشيده، به ضرب شمشير و نيزه، آن شهريار نامدار را از پا درآورده «10»، سر نامور او را از تن جدا ساخته، به حضور شيخ علي خان آورده، آن سر را با نفايس بسيار و
______________________________
(1). گيتي‌گشاي، ص 70، و روضة الصفا، ج 9، ص 58.
(2). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 70.
(3). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 72، روضة الصفا، ج 9، ص 59.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 60.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 61.
(6). در متن: (هفتده).
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 68.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 70.
(9). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 70.
(10). (شهادت او در منتصف شهر جمادي الثاني سال 1172، و مدت خروجش دوازده سال و زمان عروجش هشت سال و كسري و عمرش 45 سال). روضة الصفا، ج 9، ص 71.
ص: 601
فتحنامه روانه طهران نمود و نواب وكيل به اخلاق حسنه خود، قدغن فرموده، آن سر را به مشك و گلاب شسته و به عنبر معطر ساخته «1»، آن را به مجلس خواسته، بر جواني و دلاوري آن شهريار جزع فرمود و قطرات اشك را باريده به فرياد بلند گريه نمود و چون سبزعلي به حضور رسيد، حكم به كشتن او فرمود، پس آن سر را كفن نموده، غسل داده، در حرم جناب شاه عبد العظيم (ع) دفن نمودند و حضرت شاه اسماعيل كه در اردوي نواب محمد حسن خان بود، بعد از شكست اردوي او به لشكرگاه شيخ علي خان آمد و به احترام تمام روانه طهرانش نمودند.
و چون عيد نوروز سنه توشقان‌ئيل مطابق سال 1172 رسيد، نواب وكيل، حكم به قتل جماعت افاغنه كه ملازم ركاب بودند فرمود «2» و فرمان صادر گرديد كه در هرجا افغاني ببينند، بي‌مضايقه او را به قتل آورند، براي آنكه ملازمت هر كس را كردند، عاقبت بيوفائي نمودند و نواب وكيل فراغتي يافت زيرا كه نواب آزاد خان افغان بدست نواب محمد حسن خان متلاشي و نابود گشته بود و نواب معزي اليه به درجه شهادت رسيد و دار الامان كرمان در اين انقلابات در تصرف شاهرخ خان افشار بود كه از جانب حضرت شاهرخ شاه، پادشاه خراسان ايالت و حكومت مي‌نمود و نواب وكيل خدا مراد خان ايشك «3» آقاسي‌باشي را سردار فرمود با چند فوج از سپاه ظفرپناه به جانب كرمان روانه ساخت و چون اهالي كرمان از سوء سلوك شاهرخ خان به ستوه آمده بودند، چون خبر خدا مراد خان را شنيدند به رغبت تمام، سر در اطاعت او آوردند «4».
و اين واقعه در لوي‌ئيل سال 1173 اتفاق افتاد.
هم در اين سال [1173]: نواب وكيل، حكومت بهبهان و كوه‌گيلويه را قسمت فرموده، ولايت بهبهان و زيركوه را بتمامه به علي رضا خان قنواتي بهبهاني واگذاشت و نواحي پشتكوه را كه به كوه‌گيلويه شهرت يافته به هيبة اللّه خان پسر مسيح خان‌باشي «5» باوي كه مدتها از چاكران ركابي مخصوص بود و خدمتهاي شايسته نموده، عنايت فرمود و باشت، نام قريه‌اي است از نواحي كوه‌گيلويه و باوي نام طايفه‌اي از الوار كوه‌گيلويه است و مرحوم ميرزا محمد كلانتر در روزنامه خود نوشته است: كه در اين سال فتنه‌ها خوابيد «6» و بيشتر ممالك ايران مهبط امن و امان گرديد، ليكن صادق خان بيگلربيگي مملكت فارس، برادر كريم خان با من بي‌لطفي‌ها نمود و قدغن كرد كه كسي به خانه ميرزا محمد كلانتر نرود و بناي ناسازگاري را با من گذاشت و حواله‌جات بي‌معني فرمود و مبلغي خطير خسران وارد آورد كه قريه مظفري و قريه قصر احمر كوار را به ملا ماندگار «7» بوركي كلانتر كوار، به مبلغ سيصد تومان فروختم و چون صلاح خود را در توقف شيراز ندانستم، عريضه خدمت خاقان كريم خان وكيل نوشتم، مرا، احضار به طهران فرموده، بزودي وارد گشتم و با خداي خود عهد كردم كه در ايالت
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 70.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 72.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 72، گيتي‌گشاي، ص 90.
(4). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 90، در وقايع سال 1172.
(5). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 93.
(6). روزنامه كلانتر، ص 57.
(7). صاحب فارسنامه حكايتي ديگر از او و كريم خان نقل مي‌كند كه نشان‌دهنده بذل و بخشش ملا ماندگار و منافع زراعت است. ر ك: فارسنامه، ج 2، بلوك كوار.
ص: 602
صادق خان عود به فارس نكنم چرا كه بناي او بر تاخت و تاز مسلمانان بود و طبعش به مردم- آزاري و اخذ وجوه بي‌حساب، رغبتي تمام داشت و با سليقه حقير راست نمي‌آمد، ليكن بعد از هفت ماه توقف در طهران، حضرت كريم خان مرا مجبورا روانه شيراز فرموده، آقا فضل اللّه مستوفي شيرازي را كه براي تفريغ محاسبات فارس آمده بود، مصاحب من نمود، چون به اصفهان رسيديم حاجي آقا محمد «1» والي اصفهان، مردميها كرد و احترامات منظور داشت و چون وارد شيراز گشتيم و سفارش‌نامه پادشاهي را به صادق خان رسانيدم، اطاعت فرمود و اوضاع سلوك خود را تغيير كلي داد و از مشاورت من تجاوز ننمود و بناي انصاف را گذاشت و نواب كريم خان وكيل زمستان اين سال را در طهران گذرانيد و چون فتح علي خان افشار «2» بيگلربيگي سابق فارس، بعد از تخلف از نواب محمدحسن خان قاجار در شهر ارومي آرامي گرفت و چندين هزار نفر سپاه را در اطاعت خود آورده، تبريز و مراغه را ضميمه ارومي نموده بود.
لهذا نواب وكيل در بهار سال ئيلان‌ئيل 1174 به عزم يورش آذربايجان، نهضت فرمود و شهر مراغه را در تصرف آورده، به جانب تبريز حركت نمود و فتح علي خان افشار به حصار تبريز پناه برده، به قلعه‌داري پرداخت و نواب وكيل جوانب تبريز را تاخت و تاز فرموده، طوايف شقاقي و شاهسون را تنبيهي لايق كرده «3»، عود به طهران فرمود و ميرزا محمد كلانتر- شيرازي در روزنامه خود نوشته است: «در اين سال نواب وكيل مرا احضار به طهران نمود «4» و بعد از ورود و تفتيش از ولايت و سلوك صادق خان چون به مرض ثقل سامعه مبتلا بودم، جواب مي‌دادم و نواب معزي اليه به رأفت و مهرباني به آواز بلند تكلم مي‌فرمود و مرا شرمنده مي‌نمود، پس عرض كردم كه به مرض كري گرفتارم و بعد از آن كاري از من ساخته نيست، ولايت را به هر كس صلاح مي‌دانيد بسپاريد و املاك حقير كه سيصد زوج عوامل در آنها كار مي‌كنند و از عدالت حضرت پادشاهي در كمال نظم و نسق است، به‌علاوه طواحين و باغات مرغوب و دكاكين معمور و رمه اسب و قاطر و الاغ و گله ماده گاو و گوسفند دارم تمامي تعلق به حضرت وكيل دارد، اگر مزرعه مختصري به عيال فدوي عنايت شود كه خود به عتبات عاليه رفته به دعاگوئي مشغول شوم، چون مراتب معروضه را قبول نفرمود، مرا عود به شيراز داد. «5»»
و در بهار يونت‌ئيل سال 1175: نواب وكيل به عزم يورش آذربايجان با سپاهي گران نهضت فرموده، بعد از ورود به آن خطه، معلوم گرديد كه فتح علي خان افشار «6» با لشكر جرار از تبريز گذشته، به استقبال سپاه زند، آمده است و مرحوم ميرزا محمد كلانتر، در روزنامه خود نوشته است «7» كه: «بعد از ورود من به شيراز، جماعتي كه در حسد من بودند، خدمت خاقان-
______________________________
(1). روزنامه كلانتر، ص 58.
(2). گيتي‌گشاي، ص 97.
(3). گيتي‌گشاي، ص 98.
(4). روزنامه كلانتر، ص 59.
(5). روزنامه كلانتر، ص 59.
(6). در روضة الصفا، ج 9، ص 73: (فتح علي خان افشار اوشلو).
(7). روزنامه كلانتر، ص 59.
ص: 603
وكيل عرض نمودند كه ميرزا محمد كلانتر و ميرزا جاني و آقا فضل اللّه مستوفيان شيرازي و جماعتي از بزرگان فارس، با يكديگر دوست و مهربان شده‌اند و صلاح دولت در توقف آنها در شيراز نيست. مجددا حقير و آقا فضل اللّه و برادر باجان برابر: ميرزا جاني مستوفي، حاكم بلوك فسا و علي قلي خان كازروني و هفده «1» نفر از اعيان فارس را با لشكر فارس، براي يورش آذربايجان احضار فرمود كه ملازم ركاب باشيم و برحسب حكم وارد اردوي اعلا شديم و نواب وكيل در ناحيه قراچمن تبريز «2»، بنه و آغروق «3» را بر پشته‌اي گذاشت و اطراف پشته را به سنگرها محكم داشت و ندر خان «4» زند را با دوازده هزار نفر لشكر دلاور، مستحفظ بنه و خادمان حرم فرموده، روانه جنگگاه شدند و بعد از تسويه با صف دشمن، ميمنه سپاه را به شيخ علي خان و ميسره را به زكي خان سپرده كه برادر پدري اسكندر خان برادر مادري وكيل است و نواب معزي اليه، در قلب سپاه قرار گرفت. پس ميسره سپاه فتح علي خان، بر ميمنه لشكري كه سپرده شيخ علي خان بود، تاخته شيخ علي خان را از پيش برداشته، تمامي سپاه ميمنه فرار نمودند و سپاه ميسره فتح علي خان آنها را تعاقب كردند و چون ندر خان «5» و دوازده هزار نفر مستحفظ آغروق اين هنگامه و غوغا را ديدند، سنگرها گذاشته اهل حرم را برداشته، راه فرار را پيمودند و ندر خان «6» با حرم محترم نواب وكيل، به همدان و پاره‌اي از سواران شكسته به اصفهان رسيدند و شيخ علي خان بعد از شكست، پاره‌اي را بازگردانيده، به قلب سپاه كه مقر نواب وكيل بود رسانيد «7» و زكي خان كه سالار ميسره بود، چون كار ميمنه را تباه ديد، خود را در ميان جزائرچيان رسانيد و نواب وكيل، شيخ علي خان و فوجي از قلب سپاه را به امداد زكي خان فرستاد آن‌دو سردار نامدار، مردانگيها كرده، سپاه ميمنه فتح علي خان را از جا كندند، پس ميمنه شكست يافته به قلب سپاه فتح علي خان رسيده، با هم اتفاق نمودند و سپاه فتح علي خان بعد از آن فتح، راه فرار را گرفته، از پي كار خود رفتند «8» و چون خبر فرار ندر خان و مستحفظين اهالي حرمسرا و تصرف آمدن بنه و آغروق به دست سپاه دشمن، به نواب وكيل رسيد، اردو را در همانجا فرود آورده، به شيخ علي خان سپرده و خود با پنج شش نفر جلودار ايلغار فرموده، چون به سنگر قراچمن رسيد و كسي را نديد، فتحنامه‌ها نوشت و از عقب فراريان، روانه داشت و عود به اردو فرمود و فتح علي خان بعد از اين شكست در جائي آرام نگرفته تا وارد قلعه ارومي گرديد، پس به تعمير قلعه و تدارك قلعه‌داري پرداخت و نواب وكيل، نواحي مراغه و خوي و سلماس و تبريز و بلاد شرقي رود ارس را نظمي كامل داد، پس به محاصره قلعه ارومي حكم فرمود «9».
______________________________
(1). در متن: (هفتده).
(2). روزنامه كلانتر، ص 60.
(3). لفظ تركي به معني باروبنه، احمال و اثقال.
(4). در متن: (بدر خان).
(5). در متن: (بدر خان).
(6). در متن: (بدر خان).
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 73، و مجمل التواريخ، گلستانه، ص 325 كه ضمن بيان مشروح حادثه اختلافاتي با متن دارد و ر ك: گيتي‌گشاي، ص 103.
(8). اين سپاه به آذربايجان و ارومي گريخت. روضة الصفا، ج 9، ص 74.
(9). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 74، و مجمل التواريخ، گلستانه، ص 325 و 326، و گيتي‌گشاي، ص 104.
ص: 604
سپاه ظفرپناه اطراف قلعه را فروگرفتند و چون اوايل برج قوس بود فتح علي خان پيغام فرستاد كه اگر چند روزي تأمل فرمايد، مصلحي ريش‌سفيد آمده، مصالحتي به رضاي طرفين خواهد داد و اين پيغام كنايه بود كه اين روزها برف مي‌بارد و اردو را پراكنده مي‌نمايد و نواب- وكيل بعد از شنيدن اين پيغام حكم فرمود كه چندين خانه از سنگ و گل و چوب و ني ساختند و به اندك زماني شهري بر گرد ارومي پرداختند.
ميرزا صادق نامي تخلص، صاحب تاريخ زنديه نوشته است «1»: فتح علي خان افشار با ابراهيم خان بغايري كه در اردوي اعلي به احترام توقف داشت همداستان شده بود كه نواب- وكيل را به شمشير يا تفنگ از ميان بردارد و ابراهيم خان بغايري با بعضي از سركردگان جزء كه شهباز خان بككي «2» سركرده تفنگچيان كوه‌مره فارس، يكي از آنها بود و در فن تفنگ‌اندازي او را سرآمد اهل عصر مي‌شمردند، مواضعه نمود كه به تير تفنگ آن شهريار فيروزچنگ را از پا درآورد و يكي از خيرخواهان بر اين واقعه اطلاع يافته، مراتب را به عرض رسانيد و نواب- وكيل آن جماعت را محبوس فرمود و بعد از اثبات، ابراهيم خان بغايري و شهباز خان بككي و ملا مطلب كربالي و ساير رفقا را كشته، سر آنها را براي فتح علي خان فرستاد و «بكك» نام طايفه‌اي از كوه‌مره شكفت است و مرحوم ميرزا محمد كلانتر در روزنامه خود نگاشته است «3» كه: «در شكست سنگر قراچمن تبريز، حقير از جمله فراريان بودم و تا قزوين عنان نكشيدم كه خبر فتح وكيل را شنيدم و عود به تبريز نمودم و تمام اسباب سفرم به تاراج رفته بود باز به قرض و مساعده، ساماني تازه فراهم آوردم و در ارومي به اردوي اعلي پيوستم و زحمت سختي از ملا مطلب كربالي بدبخت و شهباز خان بككي به من رسيد كه اين دو نفر ناكساني بودند كه با ابراهيم بغايري موافقت كرده، باعث شكست شيخ علي خان و ندر خان «4» مستحفظ سنگر شدند و نواب وكيل آنها را گرفته، اراده كشتن داشت و من از واقعه مطلع نبودم و نظر خان «5» زند كه رفيق راه فرار من بود، حضور وكيل بدگوئي از ملا مطلب نمود و حقير به نظر خان گفتم، اين مرد از اهل فارس است چرا از او بد مي‌گوئي و اين گفتگو «6» در شبي بود كه نواب وكيل آنها را گرفته، اراده كشتن داشت، نظر خان مرا هم متهم [به] رفاقت آنها كرده در خدمت وكيل اصرار مي‌نمود و به جلال قدر الهي كه از مواضعه آنها بي‌خبر بودم پس لطف خدائي شامل حالم گرديد، حضرت وكيل فرمود كه فلاني هميشه با ما هست اگر از مواضعه آنها خبري داشت به ما مي‌گفت «7»، چون اين وقايع در اواسط قوس اتفاق افتاد و هرچه از آسمان مي‌باريد همه برف بود، استدعاي مرخصي از اردو و توقف در تبريز نمودم و حضرت وكيل مرا و
______________________________
(1). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 107: (ابراهيم خان نوبري)، مجمل التواريخ، گلستانه: (ابراهيم بغايري خراساني)، ص 324.
(2). در گيتي‌گشاي: (نككي) ص 107، اين شهباز خان را (شهباز دنبلي) نيز نوشته‌اند. روزنامه كلانتر، ص 60. و مجمل- التواريخ، گلستانه، ص 324.
(3). روزنامه كلانتر، ص 60.
(4). در متن: (بدر خان).
(5). ميرزا محمد كلانتر از او با عنوان: (نظر خان نسناس زند كه رفيق راه فرار سنگر بوديم ...) ياد مي‌كند. روزنامه كلانتر، ص 60.
(6). در متن: (گفته‌گو).
(7). روزنامه كلانتر، ص 61.
ص: 605
ميرزا جاني و آقا فضل اللّه مستوفيان شيرازي را مرخص فرموده به تبريز رفتيم «1» و بعد از چند روز احضار به اردو شديم و بعد از ورود معلوم شد كه جمعي از فارسيان كه از سنگر قراچمن تبريز فرار كرده بودند، در اصفهان دستگير شده‌اند و از جمله علي قلي خان كازروني بود و حكم صادر شده بود كه علي قلي خان را كور و مابقي، بعضي را كشته و بعضي را گوش و بيني بريده، روانه دارند و چون از صدور اين حكم مطلع شدم و چاپار روانه بود، در شبي كه نواب وكيل بساط عيش گسترده، اعيان دولت خود را احضار داشته، امير و مأمور از باده ناب مست گشته بودند، حقير و ميرزا جاني و آقا فضل اللّه براي التماس و رفاه فارسيان به حضور مبارك رفته، شفاعت نموديم، وكيل در حالت مستي فرمود شما با هر كس دشمن ماست اتفاق داريد «2» و للّه الحمد؛ جز اين كلمه چيزي نفرمود و براي فارسيان افاقه كلي حاصل گرديد كه از نسق و كشتن كار آنها به ترجمان گذشت «3».» و چون زمان محاصره ارومي به نه ماه كشيد و قحط و غلا به درجه‌اي بالا رسيد، فتح علي خان افشار ناچار گشته، خود را به اصطبل وكيلي رسانيد و شهر ارومي در تصرف سپاه زند افتاد كارها رونقي تمام يافت «4».
و در خلال اين احوال به عرض وكيل رسانيدند كه شيخ علي خان به مهر خود بي‌اطلاع كارگزاران «5»، وجوه ديواني ممالك متصرفي وكيل را حواله مي‌دهد و محصلان شداد مي‌گمارد، بعلاوه هر حكمي از نواب وكيل در قبض و بسط امور صادر مي‌شد غالبا برخلاف آن حكم مي‌نمود چنانكه به ضرب المثل مي‌گفتند: «شاه مي‌بخشد و شيخ علي خان نمي‌بخشد» و اين معني باعث گرديد كه هر دو چشم او را ميل كشيده، كور نمودند «6».
و در اين اثناء آزاد خان افغان «7» كه از سطوت نواب محمد حسن خان قاجار فرار نمود و مدتي در ميانه اهالي كردستان بسر مي‌برد و از كردستان به بغداد رفت و چندي توقف نمود به خدمت نواب وكيل رسيده، مورد عنايت گرديد و نواب وكيل از ارومي حركت فرمود.
و در بهار سال 1176: به عزم تسخير شيروان و دربند و باكوبه، وارد اردبيل گرديد كه خبر سركشي و طغيان زكي خان زند كه از جانب او سردار سپاه عراق بود رسيد. لابد گشته، دفع دشمن خانگي را مقدم داشته به سمت عراق نهضت فرمود و جماعتي از امرا را با كوچ و بنه به همراه خود آورد كه از جمله آزاد خان و فتح علي خان افشار و كاظم خان قراچه داغي و پناه خان جوانشير و نجف قلي خان دنبلي و حاجي علي محمد خان مراغه‌اي و حاجي خان كنگرلوي-
______________________________
(1). روزنامه كلانتر، ص 62.
(2). روزنامه كلانتر، ص 62.
(3). روزنامه كلانتر، ص 63.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 74.
(5). در متن: (كارگذاران).
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 74، و گيتي‌گشاي، ص 109، مجمل التواريخ، گلستانه، ص 330: (به سبب سوءظني كه از شيخ علي خان در اين سفر بهمرسانيده بود در شب او را طلبيده، به دست خود يك چشم او را با كارد كند و چشم ديگرش را مراد خان زند حسب الحكم با خنجر از حدقه برآورد).
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 74، اما در مجمل التواريخ گلستانه، ص 330، آمده است كه: آزاد خان كه در شهر زور سرحد روم در ميان جماعت افغان مي‌زيست).
ص: 606
نخجواني و رضا قلي خان گنجه‌اي برادر شاه‌ويردي خان قاجار، زياد اوغلي «1» بيگلربيگي قراباغ و اميرگونه خان افشار «2» و ريش‌سفيدان و سرخيلان ايلات والوس افشار و ارومي و شقاقي و شاهيسون و ارگلي خان، والي گرجستان «3». و الحق كمتر اوقاتي چنين اجتماعي از اعيان در موكب سلطاني دست داده بود.
و چون زكي خان از حركت نواب وكيل مطلع شد، تاب توقف نياورده، از راه زرده‌كوه بختياري و مال ميرجانكي «4» گذشته در نواحي شوشتر «5»، نزول نمود و نواب وكيل وارد اصفهان گرديد و نظر علي خان زند را بر سر زكي خان مأمور فرمود و چون نزديك به مقصود رسيد، تمامي اردوي زكي خان فرار نموده به اردوي نظر علي خان ملحق شدند و خود گريخته به جانب عربستان رفت. «6»
و نواب وكيل در همين سال [1176]: براي تنبيه طايفه بختياري از اصفهان حركت فرمود و از هر جانب آنها، سپاهي مأمور داشت و در اندك زماني بر تمامي آنها غالب شدند و حسب الامر، طايفه هفت‌لنگ بختياري را در نواحي قم يورت و منزل دادند و طايفه چهارلنگ بختياري در بلوك فساي فارس منزل نمودند «7» و بعد از وفات مرحوم وكيل بيشتر طايفه چهارلنگ از بلوك فسا، عود به وطن خود نمودند و دو تيره از چهارلنگ در تنگ كرم فسا و قريه كنكان فسا باقي مانده، تاكنون كه سال به 1304 رسيده است، مشغول رعيتي مي‌باشند، آنچه در تنگ كرم توقف دارند مشهور به لرنوتركي هستند و بر عادت خود، زمستان و تابستان را در چادرهاي سياه به‌سر مي‌بردند و به زبان لري تكلم مي‌نمايند.
و در سال 1177: كه نواب وكيل از نواحي بختياري مراجعت فرمود و در نزديكي ده كرد چهارمحال اصفهان نزول اجلال نمود و جعفر خان پسر صادق خان كه برادر مادري علي مراد خان زند بود، به موكب والا رسيده، به منصب سروري لشكر كشيك و سالاري خدم و مماليك سرافراز گرديد «8» و چون فتح علي خان افشار كه چندي بيگلربيگي مملكت فارس بود و مدتي به خودسري، در آذربايجان، لواي سروري را افراشت، پس پناه به اقبال نواب وكيل آورد و ملازم اردوي اعلي شد و در خدمت وكيل با كمال احترام به‌سر مي‌برد چنانكه در كشيكخانه و مجلس حضوري بعد از آزاد خان بر تمامي امرا، مقدم مي‌نشست باز به خيال باطل، مصدر بعضي از امورات كه مستوجب سياست او بود مي‌شد و هرچند اين مراتب را خدمت نواب وكيل معروض مي‌داشتند، موقع قبول نمي‌يافت تا آنكه خوانين آذربايجان اتفاق نموده، در خدمت وكيل از كيد و اراده خيانتهاي او تفصيلها، گفتند و مراتب خدعه او را ثابت نمودند،
______________________________
(1). در متن: (اغلي).
(2). اميرگونه خان افشار ايرلوي طارمي. (گيتي‌گشاي، ص 114).
(3). مجموعه اين نامها به استثناي ارگلي خان كه از روضة الصفا، ج 9، ص 74، گرفته شده از گيتي‌گشاي، ص 114 منقول است.
(4). در گيتي‌گشاي: (مال امير) ص 115.
(5). (در صحرائي موسوم به سردشت). گيتي‌گشاي، ص 115.
(6). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 116.
(7). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 120 و 121.
(8). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 121، و روضة الصفا، ج 9، ص 79.
ص: 607
و نواب وكيل، حكم به قتل او فرمود و در آستانه حضرت شاه رضاي قمشه مدفون گرديد «1»، پس موكب والا به چاپلاق «2» و سيلاخور «3» رفت و نظر علي خان زند را به خرم‌آباد فيلي بر سر زكي خان- زند فرستاد و زكي خان فرار نموده، به پشتكوه فيلي رسيد و نظر علي خان چون نزديك به زكي خان شد و هنگامه جنگ گرم گرديد، زكي خان شكست يافته، فرار نموده به سيلاخور، [آمده] پناه به اصطبل وكيلي برده و بعد از چند روز مورد عنايت گرديد «4» و امور نواحي بروجرد و لرستان فيلي كمال انتظام يافت.
و اين وقايع در سال 1178: اتفاق افتاد و چون در سال گذشته، شيخ سلمان، رئيس طايفه بني كعب، از اعراب باديه كه خراج‌گزار دولت روم بود از پاشاي بغداد رنجيده، دوهزار خانوار بني كعب را برداشته از شط العرب گذشته، در ناحيه دورق كه اكنون به فلاحي شهرت يافته، منزل نمودند «5» و چند كشتي كوچك و بزرگ را فراهم آورده، بر مترددين درياي فارس و لنگرگاه بصره، بي‌اعتدالي مي‌نمودند، عمر پاشا والي بغداد، محمد آقاي سلام آقاسي «6» را، روانه دربار وكيلي نموده، در سيلاخور به شرف حضور رسيده، استدعا داشت كه اگر سپاه ظفرپناه براي تنبيه شيخ سلمان نهضت نمايد، سيورسات و مخارج اردو را از بصره رسانند و مسئول او به اجابت رسيده «7»، در عين زمستان از سيلاخور حركت فرمود و از خرم‌آباد فيلي گذشته، وارد دزفول شدند و معادل بيست هزار تومان از اهالي دزفول و شوشتر به اسم پيشكشي گرفته، بر تمامي نواحي خوزستان و عربستان، ضابط و عامل گماشت و در اول رمضان تشريف‌فرماي شوشتر گرديد و در عشر اوسط اين ماه، عيد سعيد نوروز اتفاق افتاد. «8»
پس موكب والا، براي تنبيه شيخ سلمان به جانب فلاحي حركت نمود و خبر رسيد كه شيخ سلمان با تمامي بني كعب به جزيره حفار «9» كه در ملتقاي شط كرن و شط العرب است، گريخته و اردوي اعلي در منزل كيان «10» كه تا درياي فارس شش فرسخ است و تا كنار شط العرب يك فرسخ و تا بصره آن‌قدر مسافت داشت كه از اردو بازار براي رفع حوائج با كشتي اگر صبح حركت مي‌نمودند به بصره رفته، قبل از ظهر مراجعت مي‌كردند، پس محصلي براي آوردن سيورسات و كشتي براي رفتن در عقب شيخ سلمان كه هر روزه در جزيره توقف داشت روانه بصره داشتند و متسلم بصره، قدري خرما، بار دو فروند كشتي كرد و زورقي را با زينت تمام براي سواري نواب وكيل فرستاد و در باب غله، عذرخواه گرديد و نواب وكيل با چند فوج
______________________________
(1). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 122، روضة الصفا، ج 9، ص 79.
(2). (عروج يعني جابلق) شهر سوس را گويند، شهري كوچك است ... نزهة القلوب، ص 70.
(3). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 123.
(4). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 126.
(5). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 126، روضة الصفا، ج 9، ص 80.
(6). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 127.
(7). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 128.
(8). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 131.
(9). در گيتي‌گشاي، ص 132، آمده است كه: (اموال و اسباب به قلعه حصار كه مجمع البحرين شط كرن و شط العرب واقع است، روي آورد). اين نام در گيتي‌گشاي: (حفار) است و در متن: (خفار) بود.
(10). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 132.
ص: 608
لشكر به توسط بطيل از شط كاران عبور فرموده، در ميانه شطوط ثلثه و شط كاران، توقف نموده و فوجي جزائرچي به سركردگي زكي خان زند بر سر شيخ سلمان فرستاد و شيخ مزبور پيش از ورود لشكر بر كشتيها نشسته به قبه دريا رفته بود و مأمورين مراجعت نمودند و چون شيخ سلمان، سدي بر رودخانه جراحي بسته و انهار بسيار از يمين و يسار آن بريده، آبادي زياد ساخته بود «1»، آن سد را خراب و قلعه حفار را خراب نموده، پس از دو سه روز رسولي از جانب شيخ سلمان آمده، ميرزا محمد علي صدر الممالك را شفيع خود نموده بود كه هر ساله، مبلغي به رسم ماليات به خزانه عامره رساند «2» و چون طايفه بني كعب شيعه اثناعشريه بودند، مسئول آنها، مقبول گرديد.
و شطوط ثلثه كه نام برده شد: اول شط العرب است كه چون دجله بغداد و شط فرات در قرنه تلاقي كنند، شط العرب گويند، دويم شط حويزه است كه مبادي آنرا، رود كرخه گويند و داخل شط العرب شود و سيم شط فلاحي است كه مبادي آنرا، رودخانه جراحي گويند.
و چون موسم تابستان رسيد و هواي فلاحي طعنه به دوزخ مي‌زد، موكب والا از راه خلف‌آباد فلاحي به عزم بهبهان و كوه‌گيلويه «3»، نهضت فرمود و بعد از چند روز در ناحيه زيدون كه چهار فرسخ جنوبي بهبهان است نزول اجلال فرمود «4» و فوجي از سپاه ظفرپناه را براي تنبيه اهالي ناحيه ليراوي «5» كه در ساحل درياي فارس و ده فرسخ جنوبي بهبهان است مأمور فرمود و اهالي ليراوي در ماهور ميلاتي كه كوههاي سخت و دره‌هاي «6» عميق و هوائي بسيار گرم دارد، متفرق شدند و لشكريان در همه‌جا، بر آنها تاخته، جماعتي از آنها را كشتند و اموالشان را بردند و بسياري را اسير نمودند و موكب والا از راه سياه‌پوش زيدون عبور نموده، در كنار رودخانه آب شيرين، مشهور به خيرآباد «7»، سه فرسخ مشرقي بهبهان نزول فرمود و افواج مأموره به ليراوي، به فيروزي به اردوي اعلي پيوسته، اسراي ليراوي را به حضور رسانيده، حكم قتل آنها، صادر گشت و از سرهاي آنها، كله‌مناري را برپا نمودند. «8»
پس، از باشت‌باوي و فهليان و دشمن زياري و قريه خلار گذشته روز دويم ماه صفر، سال 1179 «9» وارد شيراز جنت‌طراز گرديد.
و چون تقي دراني بر نواحي كرمان استيلا يافته بود، تقي خان «10» حاكم يزد را برحسب استدعاي خود مأمور به تنبيه تقي دراني فرمود، چون وارد خاك كرمان گشت و چهار فرسخ تا به اردوي تقي [دراني] باقي بود، شب هنگام بي‌جدال عطف عنان نموده، به سرعت تمام وارد
______________________________
(1). ر ك: گيتي‌گشاي، ص 134.
(2). ر ك: گيتي‌گشا، ص 134.
(3). در متن: كوه‌ليكويه.
(4). ر ك: گيتي‌گشا، ص 137.
(5). در گيتي‌گشا، ص 137: (لراوي)، در مجمل التواريخ، گلستانه: (ليلاوي) ص 335.
(6). در متن: (درهاي).
(7). ر ك: گيتي‌گشا، ص 138.
(8). ر ك: گيتي‌گشا، ص 138.
(9). در روزنامه كلانتر، ص 63: (تحاقوي‌ئيل، 1179).
(10). در گيتي‌گشا، ص 141: (محمد تقي خان بافقي) است. و روضة الصفا، ج 9، ص 81.
ص: 609
يزد گرديده، فتحنامه خوانده، مي‌فرمود كه فتح بزرگ به سلامت بازآوردن لشكر است الحمد للّه از دماغ احدي خون نيامد، اين اخبار چون به نواب وكيل رسيد، بسي خنديد و فرمود «1»: مردمان شهري چنين باشند، پس علي خان شاهسون را مأمور به كرمان فرمود و بعد از ورود و محاصره شهر، گلوله‌اي به علي خان رسيده، وفات يافت. «2»
و در بهار همين سال [1179]: نظر علي خان زند را مأمور به كرمان فرمود، بعد از ورود به كرمان و چند روزي محاصره، تقي خان دراني را گرفته، بسطام خان سركرده غلامان چخماقي را در كرمان گذاشته، تقي [دراني] را به همراه خود به شيراز آورده، به فرمان نواب وكيل او را كشتند. «3»
و در همين سال [1179]: صادق خان: بيگلربيگي فارس، به نظم لارستان مأمور گرديد و نصير خان لاري در قلعه لار متحصن گشت و صادق خان «4» بعد از ورود به قهر و غلبه، قلعه لار را گشوده و نصير خان را با عيال و اطفال گرفته، روانه شيراز داشت و حكومت لارستان را به مسيح خان پسر عموي نصير خان واگذاشت. «5»
و در سال 1180: وكيل كه خاطر را از نظم ممالك ايران جز خراسان آسوده داشت، شهر شيراز جنت‌طراز را پايتخت سلطنت خود فرمود و بنياد ساختن عمارات را نمود: اول قلعه شهر را از گچ و آجر بنا كرده، به اتمام رسانيد، بعد از آن ارگي براي نشيمن و حرمسراي خود بساخت و به انجام رسانيد، صاحب تاريخ زنديه نوشته است «6» كه: چون اراضي خارج دروازه شيراز پستي و بلندي بسيار داشت، دوازده هزار نفر عمله، به ولايات محروسه خود حواله داد كه براي تسطيح و هموار نمودن اراضي حاضر نمود و جماعتي از مطربان و سرناچيان و زنان آوازه‌خوان را گماشت كه در چند جا بساط عيش گسترده، مشغول سازندگي بودند، براي آنكه جماعت كاركنان به تردماغي و خوشحالي، به وجد و سرور، مشغول به عمل باشند «7» و تفصيل ساير عمارات وكيلي در شيراز و خارج شيراز، در عنوان بقاع شيراز در اين فارسنامه انشاء اللّه تعالي نگاشته شود.
و چون مير مهنا ضابط بندر ريگ «8» هميشه با همسايگان دور و نزديك خود ناسازگار بود و پيش از آنكه نواب وكيل از شيراز براي يورش عراق نهضت فرمايد، مير مهنا را به دست آورده، اراده قتل او را فرمود و ميرزا محمد بيك خورموجي دشتستاني داماد مير مهنا، از خدمتگزاران «9» واقعي نواب وكيل بود و در جنگ با آزاد خان در صحراي خشت، خدمات
______________________________
(1). ر ك: گيتي‌گشا، ص 141، 142، 143.
(2). ر ك: گيتي‌گشا، ص 143.
(3). ر ك: گيتي‌گشا، ص 145.
(4). در گيتي‌گشا، ص 148: (صادق خان استظهار الدوله).
(5). ر ك: گيتي‌گشا، ص 146، 147.
(6). ر ك: گيتي‌گشا، ص 154.
(7). ر ك: گيتي‌گشا، ص 154.
(8). (در سواحل فارس بندري است مسمي به بندر ريگ و اعراب آنرا معرب كرده بندر ريق خوانند). روضة الصفا، ج 9، ص 82، و ر ك: آثار شهرهاي خليج فارس، ص 831 و 847.
(9). در متن: خدمتگذاران.
ص: 610
لايقه نموده بود، توسط از مير مهنا كرده، به درجه قبول رسيد و مير مهنا باز به ضابطي بندر ريگ برقرار گرديد و در غيبت نواب وكيل از فارس، بناي تاخت و تاز را گذاشت [و] همسايگان را آزار مي‌نمود و صادق خان بيگلربيگي فارس، امير گونه خان «1» افشار را براي تنبيه او روانه داشت و مير مهنا با عيال و كسان خود بر كشتيها نشسته، در جزيره خاركو، منزل نمود «2» و چون اين جزيره آب شيرين نداشت، مير مهنا در خيال تصرف جزيره خارك كه شرح حالش در باب ذكر جزائر فارس نگاشته شود و در دست فرنگيان ولنديزي «3» بود، افتاد و چون جماعت ولنديزي از خيال مير مهنا مطلع گشتند، شيخ سعدان «4» بوشهري را به اعانت خود خواستند و شيخ سعدان با تفنگچيان بوشهري و ريشهري بر كشتيها نشسته، به جزيره خارك آمدند و كپيتان «5» جهازات ولنديزي با كشتيهاي جنگي به مصاحبت تفنگچيان بوشهري به جانب جزيره خاركو شتافتند و مير مهنا با دلاوران اعراب بندر ريگي با كشتيهاي خود در برابر آنها آمده، جنگي سخت نموده، سپاه ولنديز «6» و بوشهر را شكست داد و جماعتي را كشتند و بيشتري را غرق دريا نمودند و بلاتأمل به صوب جزيره خارك شتافته، در كنار قلعه جزيره خارك با «7» فرنگيان جنگ نموده و از توپ و تفنگ آنها انديشه نكرده، غالب شدند و قلعه را متصرف گرديدند و بسياري را كشتند و سركرده آنها را اسير كردند «8» و آلات و ادوات جنگ و مال التجاره آنها را تصاحب نمودند و در روي دريا بناي راهزني را گذاشتند تا آنكه در اين سال زكي خان- زند «9» به فرمان نواب وكيل وارد بندر ريگ گرديد و در تدارك كشتي و سفر دريا شد و همراهان مير مهنا از عاقبت كار ترسيدند و حسن سلطان پسرعموي او فرصت يافته و اطراف او را محاصره داشت [و] جمعي از فدويان، مير مهنا را به كشتي شكسته رسانيده، او را از چنگ حسن سلطان «10» نجات دادند و زكي خان مراتب را خدمت وكيل معروض داشت و فرمان حكومت بندر ريگ و جزيره خارك، با لقب خاني، براي حسن سلطان صادر گرديد و آنچه در آن جزيره از اموال خاصه مير مهنا و تجار و لشكر ولنديزي بود به حسن سلطان عنايت گرديد و مير مهنا بعد از فرار در دريا، طوفاني شده، كشتي، او را به بصره رسانيد و اهالي بصره كه از دست او آزارها كشيده بودند، او را شناختند و حبس نمودند، پس به حكم عمر پاشا والي بغداد او را كشتند. «11»
و هم در اين سال، [1180]: نواب آقا محمد خان و نواب حسين قلي خان «12» پسران صدق
______________________________
(1). در متن: امير كونه خان.
(2). ر ك: گيتي‌گشا، ص 161، 162.
(3). مقصود هلنديان است. در گيتي‌گشا، ص 162، اين كلمه به صورت (ولنديس) آمده است. و چنين است در روضة- الصفا، ج 8، ص 83.
(4). ر ك: گيتي‌گشا، ص 163.
(5). همان‌Captain انگليسي است كه در فارسي بصورت كاپيتان و سروان و ناخدا بكار مي‌رود.
(6). هلند است كه آنرا در تواريخ ولنديز دوچ نيز گويند. ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، حاشيه ص 50.
(7). ر ك: گيتي‌گشا، ص 163، روضة الصفا، ج 9، ص 83.
(8). ر ك: گيتي‌گشا، ص 164: (روانه موطن اصلي گردانيد).
(9). ر ك: گيتي‌گشا، ص 164، 165.
(10). ر ك: گيتي‌گشا، ص 166.
(11). ر ك: گيتي‌گشا، ص 168.
(12). ر ك: گيتي‌گشا، ص 170.
ص: 611
مرحمت‌پناه محمد حسن خان قاجار نايب السلطنه كه بعد از واقعه پدر نامدار خود در ميانه طايفه يموت تركمان توقف داشتند، وارد شيراز گرديدند و مورد مهرباني و تفقد در نزد نواب وكيل شدند «1» و بعد از چندي، نواب حسين قلي خان به خاطرخواه خود، حكومت دامغان را يافته «2»، از شيراز به جانب مقصد نهضت فرمود و بعد از مدتي، ترك حكومت نموده در ناحيه نوكنده «3» كه بلوكي است ميانه مازندران و استرآباد كه ملك اربابي والد ماجد او بود و به ارث به او تعلق داشت توقف نمود و محمد خان دادو «4» حاكم مازندران از كينه ديرينه هر روزه به توسط عريضه او را متهم و خائن قلم مي‌داد تا آنكه از بارفروش «5» كه دار الاياله بود جمعيتي كرده به جانب نوكنده حركت نمود و چون به اشرف البلاد رسيد، نواب حسين قلي خان كه به جهانسوز شاه ملقب شده بود، از راه غير متعارف رفته، شهر ساري را تصرف فرمود و محمد خان از اشرف [البلاد] مراجعت مي‌نمود كه در ميانه راه «6» با مرتضي قلي خان برادر نواب معزي اليه ملاقات كرده، بعد از جنگ، شكست يافته، گرفتار گشته، با غل و زنجير در خدمت مرتضي قلي خان به حضور نواب والا رسيدند و به اتفاق به بارفروش رفتند و مال بسياري از محمد خان گرفتند و او را كشتند، چون اين اخبار در شيراز به عرض نواب وكيل رسيد، زكي خان زند را به نظم مازندران مأمور داشت «7» و بعد از ورود و انتظام، از تعاقب نواب جهانسوز خان «8» تا استرآباد و گرگان عنان نكشيد و نواب معزي اليه در ميانه طايفه يموت توقف فرمود و زكي خان عود به مازندران نمود مهدي خان پسر محمد خان داود را حاكم مازندران نموده مراجعت به شيراز نمود پس نواب جهانسوز خان عود به مازندران نموده در نوكنده توقف فرمود و چون مهدي خان حاكم مازندران مانند پدر خود بناء سوء سلوك گذاشته، جماعتي از او رنجيده، به نواب جهانسوز خان پناه آوردند و نواب معزي اليه با ملازمان خاصه خود از راه كوهستانات هزار جريب «9» ايلغار فرموده به قصبه بارفروش رسيده، مهدي خان را گرفته، به استقلال تمام به قبض و بسط امور مملكتي مازندران پرداخت و چون اين اخبار در شيراز به عرض نواب وكيل رسيد، علي محمد خان زند «10» را براي نظم مازندران روانه فرمود و نواب جهانسوز خان، صلاح خود را در توقف مازندران نديده، به عزم استرآباد نهضت فرمود و در آنجا به اغواي طايفه يوخاري‌باشي قاجار «11» به دست دو نفر يموت تركمان كه از
______________________________
(1). ر ك: گيتي‌گشا، ص 170، روضة الصفا، ج 9، ص 85.
(2). ر ك: گيتي‌گشا، ص 170، روضة الصفا، ج 9، ص 86.
(3). ر ك: گيتي‌گشا، ص 171: (نوكنده بلوكي است در ميانه استرآباد و مازندران).
(4). (محمد خان سوادكوهي مشهور به دادو) گيتي‌گشا، ص 171، (دادو: بر وزن جادو در اصل به معني غلام است).
ناسخ التواريخ، ج 1، ص 30.
(5). نام سابق شهر بابل مازندران كه نام قديمي آن مامطير)Mamatir( است. (فرهنگ معين)
(6). (در رستم‌آباد). گيتي‌گشاي، ص 172.
(7). ر ك: گيتي‌گشا، ص 172.
(8). (چون ... در سفك دماء تعدي و تطاولي تمام رفت و حكم به تخريب و تحريق آن بيوتات صادر شد ... لهذا خان جلالت بنيان را جهانسوز شاه لقب كردند). روضة الصفا، ج 9، ص 89.
(9). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 90.
(10). در تاريخ گيتي‌گشا، ص 174: (محمد علي خان)، اما در روضة الصفا، ج 9، ص 95: (علي محمد خان زند) است.
(11). ر ك: گيتي‌گشا، ص 174، و ناسخ التواريخ، ج 1، ص 32، و نامه خسروان، ص 10، نامه چهارم.
ص: 612
غلامان خاصه او بودند شهيد گرديد «1» و چون ايالت بندر عباس به حاجي آقا محمد والي سابق اصفهان مفوض بود و شيخ عبد اللّه عرب بني معين «2» حاكم جزيره هرموز اعتنائي به او نداشت، حاجي محمد آقا به لطايف حيل او را گرفته، روانه شيرازش داشت و بعد از مدتي پسر خود را گروگان داده، عود به وطن نمود و عريضه خدمت زكي خان نوشت و تسخير مسقط و عمان را به اسهل وجوه جلوه داده، چون مراتب به عرض نواب وكيل رسيد.
در اوائل فصل خزان سال 1180 و اند: براي تسخير مسقط و عمان، زكي خان را سردار فرموده از شيراز از راه فسا و داراب و سبعه وارد بندرعباس گرديد و برحسب فرمان وكيلي، تفنگچي و چريك سواحل درياي فارس از حد حفار «3» و نواحي فلاحي كه مسكن طايفه بني كعب بود و بنادرات، در كشتيهاي ديواني كه از زمان حضرت نادر شاه باقي بود و كشتيهاي تجار سوار شده به عزم تسخير مسقط حركت نمايند و شيخ عبد اللّه بني معين والي جزيره هرموز در خدمت زكي خان مصدر انجام تمامي امور بود و او را دختر جميله‌اي بود «4» و جماعتي، اوصاف حميده او را خدمت خان عرض كرده، خان را فريفته جمال ناديده او نمودند كه گفته‌اند يعشق السمع قبل العين «5» و زكي خان از مفارقت دختر در سوز و گداز افتاده، آرام نداشت و ناچار گشته به توسط بعضي، راز خود را به شيخ عبد اللّه اظهار داشته، خواهشمند مواصلت گرديد، و شيخ عبد اللّه از اين پيغام در پيچ و تاب افتاد و به ظاهر قبول نموده، اظهار خوشدلي داشت، پس براي اتمام معامله، زكي خان را به جزيره هرموز كه در برابر بندرعباس به مسافت قليلي افتاده، دعوت نمود و عشق دختر، چنان زكي خان را آشفته نموده بود كه از آداب سرداري غافل گشته، با چند نفر از نزديكان خود، بي‌تأمل به جزيره هرموز شتافته، شيخ عبد اللّه در همان روز ورود، زكي خان را محبوس نظر نموده «6»، پيغام فرستاد كه پسر من در شيراز به عنوان گرو محبوس نظر است تا او را به من نرساني، خلاصي از حبس نيابي و چون اين واقعه به عرض وكيل رسيد، پسر شيخ عبد اللّه را مرخص فرموده و بعد از ورود او، شيخ عبد اللّه، زكي خان را هم مرخص نمود و عزيمت يورش مسقط و عمان به اهمال گذشت. «7»
و چون عمر پاشا والي بغداد «8»، بعضي از تجار ايراني را تاراج كرده بود و چند سال برخلاف حساب از زوار مشاهد مشرفه عراق عرب باج مي‌گرفت، نواب وكيل مراتب را خدمت اعليحضرت سلطان مصطفي خان قيصر روم نگاشت و براي پاداش اعمال عمر پاشا، سر او را درخواست فرمود و چون از جانب امناي دولت عثماني جواب مقرون به صواب نرسيد،
______________________________
(1). (چند تن از تركمانان ملتزم ركاب را به مال فراوان تطميع كردند و ايشان نيم‌شبي در خوابگاه او گلوله‌هاي تفنگ را گشاد داده تا همچنان در جامه خواب شهيد شد). ناسخ التواريخ، ج 1، ص 33، روضة الصفا، ج 9، ص 112: نام قاتل او را (آرتق) مي‌داند و تاريخ آنرا شب 12 صفر.
(2). ر ك: گيتي‌گشا، ص 176، روضة الصفا، ج 9، ص 117.
(3). در گيتي‌گشا، (حفار) در متن: خفار.
(4). ر ك: گيتي‌گشا، ص 176، روضة الصفا، ج 9، ص 118.
(5). گوش پيش از چشم عاشق مي‌شود: (نديده و از روي شنيده‌ها عشق ورزيدن).
(6). ر ك: گيتي‌گشا، ص 177، روضة الصفا، ج 9، ص 119.
(7). ر ك: گيتي‌گشا، ص 178، روضة الصفا، ج 9، ص 119.
(8). ر ك: گيتي‌گشا، ص 178، روضة الصفا، ج 9، ص 120.
ص: 613
در اواخر سال 1188: نواب وكيل براي تسخير بصره كه اعظم بلاد عثماني است، صادق خان برادر خود را با سي هزار نفر لشكر مأمور فرمود و چون سپاه ظفرپناه در كنار شط العرب نزول نمود، بناي ساختن زنجير و مهيا داشتن باقي آلات جسر گذاشتند «1».
و در بهار سال 1189: شروع به بستن جسر نمودند، طايفه منتفج «2» و عسكر رومي و قراولان دولت انگليس، با چندين كشتي و توپ در شط العرب در برابر اردوي ايراني آمده بناي جنگ را گذاشتند و سپاه ايراني داد مردانگي را داده، ده هزار نفر سپاه رومي و قراولان انگليسي و چندين هزار عرب منتفج را شكست دادند و دوهزار نفر بختياري از شط العرب گذشته، مشغول ساختن جسر شدند و در هيجده «3» روز جسر را تمام نموده، عبور كرده، بصره را محاصره نمودند، چون اين اخبار به قسطنطنيه «4» رسيد، جماعتي از پاشايان دياربكر و وان و موصل را روانه بغداد نمودند و برحسب خواهش نواب وكيل، عمرپاشا را كشتند و رسولي را به شيراز فرستادند كه برحسب خواهش پادشاه ايران، عمر پاشا را كشتند و باعث معاندت را برداشتند و اين واقعه موجب قوت دولت ايران و ضعف خصم گرديد و نواب وكيل ايلچي را مورد عنايت ساخته به وعده‌هاي خوش‌آيند، مشغول فرمود و به اتمام و انجام تدابير خويش پرداخت و هر روزه مدد و تدارك براي صادق خان روانه بصره مي‌نمود، مدت محاصره بصره از سيزده ماه گذشت «5» و سال به آخر آمد.
و سنه 1190: دررسيد و در اين سال معادل دوازده هزار نفر از «6» جماعت خوارج عمان و مسقط با كشتيهاي جنگي به حمايت اهل بصره آمدند و نزديك به پنج ماه بر روي آب توقف كرده، هر روزه در برابر اردو آمده، جنگ مي‌نمودند و عاقبت شكست يافته، از پي كار خود رفتند.
و در بهار اين سال: (1190): سليمان آقاي متسلم بصره «7» جماعتي را به استيمان فرستاد، امان خواستند و نواب صادق خان مسئول او را اجابت كرد و روز ديگر شهر بصره را به تصرف دادند و نواب معزي اليه، بعد از اين فتح، چهار ماه در بصره توقف نمود، پس به فرمان نواب وكيل، علي محمد خان زند به جاي خود در بصره گذاشت و با سليمان آقا متسلم و اعيان بصره، عود به شيراز جنت‌طراز نمود.
و علي محمد خان «8» والي بصره در سال 1191: براي تنبيه طايفه منتفج «9»، از بصره حركت نمود و مشايخ منتفج، چند نفر از ريش‌سفيدان خود را به شفاعت روانه داشتند و تعهد رسانيدن
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 120.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 121. در گيتي‌گشا، ص 192، اين نام: (منقح) آمده.
(3). در روضة الصفا، ج 9، ص 121: (هفده روز).
(4). در متن: (قسطنتنيه) كه همان استانبول است.
(5). ر ك: گيتي‌گشا، ص 207.
(6). ر ك: گيتي‌گشا، ص 208.
(7). ر ك: گيتي‌گشا، ص 208، روضة الصفا، ج 9، ص 121.
(8). ر ك: گيتي‌گشا، ص 211.
(9). در گيتي‌گشا، ص 212: (منقح)، اما در روضة الصفا، ج 9، ص 121: (منتفج) است.
ص: 614
ماليات و پيشكشي خود را نمودند، علي محمد خان مسئول آنها را، اجابت نداشت و كار به جنگ رسيد و جماعت منتفج آب در صحراي بصره انداختند و سپاه خود را آماده جنگ داشتند و علي محمد خان چون بر آنها تاخت و سواران زند و بختياري را مجال حركت نبود در گل و لاي فروماندند و شكست بر سپاه ايراني افتاد و بسياري به دست طايفه منتفج كشته شدند و علي محمد خان چون لشكر را شكسته ديد، فرار را عار دانسته بر دشمن تاخت و چندين نفر را به دست خود بكشت و غلام سياهي از عقب آن جوان دلير درآمده، به ضربتي كارش را ساخت «1» و مهدي خان برادر او نيز كشته گشت و علي همت خان برادر ديگرش و محمد حسين خان بهبهاني شهر بصره را محافظت نموده، مراتب را معروض خدمت نواب وكيل داشتند. «2»
و اين وقايع در سال 1192 اتفاق افتاد، پس نواب وكيل، باز، صادق خان بيگلربيگي فارس را با چندين هزار نفر چريك فارس، مأمور به انتظام نواحي بصره فرمود و نواب صادق خان، جعفر خان پسر خود را به مصاحبت برداشته، نهضت نمود و چون به حوالي بصره رسيد، هر يك از فتنه‌جويان به طرفي گريختند و كار آن سامان، قرين امن و امان گرديد. «3»
و مرحوم ميرزا محمد كلانتر شيراز در روزنامه خود نگاشته است «4» كه نواب وكيل در دفعه آخر، چون تشريف‌فرماي شيراز گرديد، مدت چهارده سال توقف فرمود و شيراز را معمور و آباد داشت و به خواست ايزد متعال از جميع سوانح ايام بركنار بود و در سال آخر زندگانيش به ارتكاب اموري پرداخت كه شايسته و لايق اخلاق او نبود و از او ديده نشده، بلكه شنيده هم نگشت «5»، چرا كه مدتها به آنچه از ممالك ايران «6» در تصرف داشت قناعت فرموده، طلب زيادتي نكرد و در اين آخر كار به خيال تسخير بصره افتاد و از انفاذ لشكر و تدارك سفر، خسارتهاي كلي به عراق و فارس رسيد و از كارهاي غيرلايق او آن بود كه محمد نام را «7»، انباردار ديواني فرمود و مقداري از غله را به خيانت تلف نمود و حضرت خاقان وكيل، غرامت محمد را از ارباب‌داران گرفت، اگرچه جماعتي كه پيش از او دعوي سلطنت مي‌نمودند، صد مقابل اين ظلم و جور مي‌نمودند ليكن چون از وكيل ديناري برخلاف حساب نديده بودم اين را نگاشتم، ديگر آنكه با بسط مملكت و اسباب سلطنت و شوكت دارائي، اگر يك حبه يا يك دينار از مخارج لازمه يوميه، بيشتر به خرج مي‌رفت، در مقابل آن از كشتن چندين نفر مضايقه نداشت. «8»
و مدت يكسال مبتلاي ناخوشي بود تا آنكه در سيزدهم ماه صفر در سال 1193 در شهر شيراز، در عمارت مشهور به اندران كوچك كه تاكنون كه سال 1304 است به آبادي باقي
______________________________
(1). ر ك: گيتي‌گشا، ص 213، روضة الصفا، ج 9، ص 122.
(2). ر ك: گيتي‌گشا، ص 214.
(3). ر ك: گيتي‌گشا، ص 214.
(4). روزنامه كلانتر، ص 65.
(5). روزنامه كلانتر، ص 67.
(6). در متن: (ايران را).
(7). در روزنامه كلانتر، ص 68: (محمد ققنس).
(8). روزنامه كلانتر، ص 68.
ص: 615
است، وفات يافته، به روضه رضوان خراميد «1» و خوبيهاي او هزار و بديهاي او يكي بود و خوب گفته‌اند: كفي المرء نبلا ان تعد معايبه «2»، غفار آمرزگار از جرائمش بگذرد.
اي آسمان تيره، ظلوم و ستمگري‌قصاب بي‌مروت و جلاد كافري
جانها مكدر از تو، ازايرا مكدري‌دلها مجدر از تو، ازايرا مجدري و تاريخ وفات او را چنين گفتند:
كريم زند چو از دار بيقرار گذشت‌سه از نود نود از صد، صد از هزار گذشت «3» و نواب وكيل، بعد از آرميدن مملكت، چهل و پنج هزار نفر لشكري در شيراز نگاه داشته، مواجب و جيره مي‌رسانيد از آن جمله دوازده هزار نفر از اهالي عراق عجم و شش هزار نفر از مردم فارس و بيست و چهار هزار نفر از طوايف لك و الوار و سه هزار نفر از طايفه بختياري و هزار و چهارصد نفر ديگر را با تفنگهاي چخماقي و شمشيرهاي مرغوب، ملازم فرموده، آنها را غلام چخماقي مي‌گفتند و سركرده آنها، علي بيك پدر صادق خان شقاقي و لطف علي خان- چركسي و علي خان كرد قراچورلو كه هر يك در فن تيراندازي يگانه بودند و هزار نفر از مردمان دلاور را امين خود دانسته، آنها را يساول مي‌گفتند و سركرده آن جماعت علي مراد خان زند و عسكر خان رشتي و ميرزا محمد خان قاجار دولو بودند و هزار نفر ديگر را، نسقچي مي‌فرمود و هفتصد نفر ديگر را تل طلا و مينا بر سر آنها زده، اين جماعت را جارچي مي‌گفتند و هزار نفر ديگر را به اسم فراش قرار داده بودند و سيصد نفر ديگر ريكا «4» و سيصد نفر شاطر داشت و شش هزار نفر از رؤساي ملازمان نوكري از ده‌باشي تا سردار كل، مشغول خدمتگزاري بودند.
و ايلات الوار و لك، چندين هزار خانه در شيراز به اسم خانه شهري توقف داشتند، وقتي كه نواب وكيل به سلام عام مي‌نشست، هشت هزار نفر از آنها حاضر مي‌شدند و نواب معزي اليه، مادام زندگاني، تكلفي در لباس نفرمود و قباي تابستانه‌اش، چيت ناصرخاني «5» كه در بروجرد بر روي كرباس به عمل مي‌آوردند، بود و لباس زمستانه‌اش اطلس قطني و قدك اصفهاني، عبائي بر روي قبا مي‌پوشيد و شال ترمه زردي را عمامه و ديگري را شال كمر مي‌نمود و گاهي از درجه كهنگي به اندراس مي‌رسيد، مادام زندگاني استعمال جيقه «6» و جواهر ننمود و در هر ماهي يكبار به حمام مي‌رفت و لباس سر تا پا را تبديل مي‌فرمود و در بيست و نه روز ديگر نه
______________________________
(1). (در دوازدهم شهر صفر ... قولنجي شديد بر وي عارض و آنا فانا وجع در تشدد بود و در روز سيزدهم رحلت يافت).
روضة الصفا، ج 9، ص 124، بعضي او را مبتلا به (سل) نوشته‌اند. مجمل التواريخ، گلستانه، ص 458.
(2). (... و من ذا الذي ترضي سجاياه كلها ...) نقل از ادب ابو الخير- امثال و حكم دهخدا، ج 3، ص 1222.
(3). در حاشيه گيتي‌گشا، ص 219، علاوه بر بيت فوق اين ماده تاريخ نيز آمده است: (اي واي كريم خان مرد: 1193).
و در تاريخ رحلت كريم خان و جلوس ابو الفتح خان، صباحي بيدگلي سروده است:
رقم زد صباحي: ز ايوان شاه‌برون رفت كاوس و كيخسرو آمد (كاوس را) كه 87 است بايد از (ايوان شاهي) كه 384 است كم كرد و 297 مي‌ماند و سپس كيخسرو را كه 896 است به آن مي‌افزائيم 1193 مي‌شود. گيتي‌گشا، ص 219، حاشيه 1.
(4). ماموريني كه از طلوع آفتاب تا غروب در كوچه‌ها و بازارها مي‌گرديدند و خلايق را باخبر مي‌كردند كه بازارها و كوچه‌ها را جاروب كنند و آب بپاشند و پاك و باصفا نمايند. (كريم خان زند، پرويز رجبي، ص 245).
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 123.
(6). تاج.
ص: 616
تغيير لباس مي‌داد و نه به حمام مي‌رفت.
زمان زندگاني او را بعضي هفتاد و پنج و بعضي نزديك به هشتاد سال گفته‌اند و بيست و شش سال به استقلال پادشاهي داشت و هرگز نام شاهي را بر خود نگذاشت و مي‌گفت من وكيل شاه اسمعيلم «1» و در بيست سال بدون منازع فرمانرواي ايران بود، خوي نيكوي او در آسايش و گرفتاري، در جنگ و آشتي يكسان بود، اگرچه مروتي وافر داشت اما گاهي سياستي سخت مي‌فرمود و خصم ذليل و گنهكار پشيمان را هرگز مأيوس نداشت، بهترين صفات او، نيك‌دلي بود چنانكه خود مكرر مي‌گفته «2»: وقتي در اردوي نادري، مردي سپاهي بودم، از فقر و احتياج زيني طلاكوب را از مرد زين‌سازي دزديدم و اين زين از مال يكي از امراي افغان بود و روز ديگر شنيدم كه زين‌ساز بيچاره در زندان نادري است و حكم شده كه روز ديگر اگر زين را ندهد به طناب رسد، دل من از اين خبر بسي بسوخت، زين را بردم و به جائي كه برداشته بودم گذاشتم و صبر نمودم تا زن زين‌ساز رسيد، چون آنرا بديد، نعره كشيد و از فرط سرور بر زمين افتاد و دعا نموده، بگفت: كسي كه اين زين را واپس آورد، خداوند آن‌قدر عمر به او دهد كه صد زين مرصع طلاكوب به خود بيند و من يقين دارم كه از دعاي آن زن به اين دولت رسيدم، نواب جلال الدين ميرزاي قاجار در نامه خسروان نوشته است: پدرم يعني شاهنشاه ايران، فتح علي شاه براي فرزندان خود داستان نموده كه چون آقا محمد خان، كريم خان را كشنده پدر خود مي‌دانست از خشمي كه در دل داشت و كاري از او برنمي‌آمد، شبها بر سر خوان كريم خان مي‌نشست با خنجر زيرانداز را ريز ريز مي‌كرد و بامداد كه سراي‌داران، آن داستان را به پادشاه مي‌گفتند، پاسخ مي‌داد كه هيچ به روي او نياوريد كه دل شكسته و پدر كشته است و هر شب زيرانداز ديگري بيندازيد و نيز پدرم مي‌فرمود كه روزي در بارگاه آن پادشاه با آقا محمد خان بودم، مرا با برادرزاده خويش يعني لطف علي خان به كشتي انداخت اگرچه وي در سال از من فزون بود، نيروي من بيش بود، آقا محمد خان مرا اشاره مي‌كرد كه خود را بر زمين اندازم آن پادشاه، به آقا محمد خان گفت پيرويسكه «3» بچه را دوروئي مياموز تو خود زيرانداز مرا ريز ريز مي‌نمائي و بچه را دوروئي مي‌آموزي «4». و نواب وكيل مادام عمر، رعايت لوازم مذهب را به احسن وجوه نمودي و گاهي سخت‌رو و سخت‌گو نبودي و غالبا خوش و خرم بود تا پيش از يك سال از وفات از لذت خوردني و شهوت‌راني بهره وافر داشت، درسي نخوانده، خطي نمي‌نوشت، چون پسر يكي از كلانتران طايفه زند بود تحصيل هنرهائي كه شايسته حال او بود نمود، در سواري عديل نداشت و زور بازوي زيادي داشت، در استعمال‌آلات جنگ حذاقتي وافر مي‌نمود، از علوم رسميه بهره‌اي نداشت و علما را بيش از اندازه محترم مي‌داشت و نهايت ملائي را خواندن كتاب شرايع «5» مي‌پنداشت اگر مي‌خواست از رتبه علم عالمي پرسش كند
______________________________
(1). رستم التواريخ، ص 383.
(2). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 55.
(3). مقصود پيرويسه است، كريم خان به آقا محمد خان قاجار (پيران ويسه) لقب داده بود. ر ك: رستم التواريخ، ص 384.
(4). نامه خسروان، ص 133- نامه سيمين.
(5). از مهمترين آثار محقق حلي يا محقق اول: نجم الدين ابو القاسم جعفر بن حسن است (676- 602) اين كتاب كه نام كامل آن: شرايع الاسلام في مسائل الحلال و الحرام است بدليل اشتمال بر مسائل مختلف فقهي مورد توجه-
ص: 617
مي‌گفت، كتاب شرايع را خوانده است يا نه و سكه شاهي خود را اين شعر قرار داده بود:
تا زر و سيم در جهان باشدسكه صاحب الزمان باشد و نقش نگين سلطنتش «يا من هو بمن رجاه كريم» «1» وزيرش ميرزا جعفر اصفهاني و ميرزا محمد حسين فراهاني متخلص به «وفا» بودند و چون نواب وكيل شيراز را پايتخت خود نمود، حضرت شاه اسماعيل را در قصبه آباده فارس جاي داده، متوقف فرمود، پس منزلي نيكو براي او بساخت و در هر روزي يك تومان كه ده هزار دينار باشد نقد و مقدار سه من تبريزي گندم و ده من جو براي مخارج و جيره و عليق او معين نمود و در هر سالي دوبار در عيد نوروز كه اول برج حمل است و در اول برج ميزان، لباسي كه فراخور آن نفقه بود براي او روانه آباده مي‌نمود پس بارخانه و عريضه‌اي به اين عنوان انفاذ مي‌داشت: عرضه داشت كمترين بندگان و در زير عرضه داشت چنانكه رسم است «كريم زند» مي‌نگاشت و چند سطر مطلب بيهوده بر آن مي‌افزود و حضرت شاه اسماعيل كه اوقات خود را در صنعت چاقوسازي مصروف مي‌داشت، چند قبضه چاقوي دسترنج خود را به يادبود ارسال مي‌داشت و چون حضرت شاه اسماعيل در سال 1187 در قصبه آباده وفات يافت «2»، نواب وكيل به قاعده الوار كه در مرگ بزرگان خود عزاداري كنند، لجن بر كلاه خود و تمام بزرگان ماليده و سه روز سوگواري نمودند و عنوان فرامين را «فرمان عالي شد» مي‌نگاشت و بر دامن رقم مهر مي‌زد و به اسماعيل خان والي لرستان فيلي، «ابوي مقام» مي‌نوشت و پشت نوشته را مهر مي‌نمود و مي‌فرمود ما نوكر اين خانواده «3»، از قديم بوده‌ايم و مادام پادشاهي او، در ممالك ايران تعرض به مملكت خراسان نرسانيد و مي‌گفت خراسان را براي گذران ولي‌نعمت‌زاده ما شاهرخ كور گذاشته‌ايم. و در روز وفات كريم خان مغفور، نواب آقا محمد خان قاجار قوينلو، خلف الصدق حضرت محمد حسن خان نايب السلطنه كه نزديك به پانزده سال در شيراز به عنوان گروگان توقف داشت، در شكارگاه مهارلو، هشت فرسخي شيراز، مشغول بازاندازي و شكارپردازي بود كه خاتون «4» حرمسراي وكيلي، عمه مكرمه نواب معظم اليه، او را از ماجرا خبر داده «5»، از مهارلو، داخل شيراز نگشته با چهارده نفر از ملازمين خود «6»، سه روزه وارد اصفهان گرديد و شب بيستم صفر، به آستانه حضرت شاه عبد العظيم رسيده، لوازم زيارت را به‌جا آورده، استمداد همت نمود «7» و روز ديگر
______________________________
علماي شيعه قرار گرفت و جانشين كتاب نهايه شيخ طوسي گرديد و شروحي متعدد بر آن نگاشته شد كه مهمترين آنها شرحهاي شهيد ثاني و سيد محمد عاملي است. خود مرحوم محقق منتخبي از اين كتاب به نام (مختصر النافع) ترتيب داد كه بعدا شرحي بر آن نگاشت به‌نام (المعتبر في شرح المختصر). ر ك: تاريخ ادبيات ايران، صفا، ج 3، ص 226 و 227).
(1). فوائد الصفويه، به نقل از مجمل التواريخ، گلستانه، ص 460.
(2). ر ك: رستم التواريخ، ص 383.
(3). در متن: (خانه‌واده).
(4). در متن: (خواتون).
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 128.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 128.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 129.
ص: 618
در بلوك ورامين «1» ميرزا محمد خان و رضا خان و ساير خوانين قاجار دونو را كه از قديم با قاجار قوينلو دشمني و خونريزي داشتند. ملاقات فرمود، شرحي از نكايت شقاق و نفاق در ميان آورده، دشمنيها را گذاشتند و آن حضرت را به سروري برداشتند «2»، پس به خاطري جمع روانه مازندران گرديد اگرچه دشمنان خارجي را دوست فرمود، ليكن مرتضي قلي خان و رضا قلي خان برادران نواب والا، دوستي برادري را فراموش كرده، به دارائي برادر والاگهر راضي نگشته، در پس سنگر بي‌شرمي نشستند و نواب والا آقا محمد خان اگرچه خواست كه نخستين جنگ خود را با برادران قرار ندهد ميسر نگشت «3»،
و در روز پانزدهم ماه ربيع اول همين سال: [1193] سپاه دشمن را شكست داد و نواحي مازندران را در تحت اقتدار آورد، انشاء اللّه تعالي فتوح و جهانگيري او در هر سالي به مناسبت در اين فارسنامه نگاشته شود. و بايد دانست كه نواب وكيل را چهار نفر «4» پسر بود:
محمد رحيم خان كه در سال 1190 در سن هيجده سالگي وفات يافت «5» و نواب وكيل در خارج دروازه اصفهان شيراز، در جوار امامزاده حضرت شاه مير علي بن حمزة بن امام موسي كاظم عليه السلام تكيه‌اي از آجر و گچ و سنگ در نهايت استحكام بر قبر او بنا نمود و دو ستون سنگي يك‌پارچه به ارتفاع پنج زرع در ايوان آن به كار برد و تاكنون باقي است.
پسر دويمين او: ابو الفتح خان است، پسر سيم و چهارم او محمد علي خان و ابراهيم خان است و ابو الفتح خان با نظر علي خان و پسران شيخ علي خان و دوازده نفر از زنديه، موافقت كرده، آنها را حامي خود نمود و محمد علي خان با زكي خان، پسرعموي مرحوم وكيل، عقد مودت بسته، به خانه زكي خان رفت و ايلات و عمله‌جات دولتي را در نزديكي به اندران كوچك كه قرب جواري به خانه زكي خان داشت پره زده «6»، غوغا نموده، در اطاعت محمد علي خان و زكيخان درآمدند و ابو الفتح خان را با اعيان زنديه در ارگ محصور داشتند و چون آذوقه نداشتند، گذران سه روزه خود را از كباب گوشت سه آهو كه در باغچه ارگ نشو و نما داشته، نمودند «7». و بعد از سه روز مادر مرحوم محمد رحيم خان، واسطه گشته، قرار مصالحه داد و زكي خان قبول نمود و چون نظر علي خان با پانزده نفر ديگر از خوانين زند كه در ارگ محصور بودند، برحسب قرارداد به خانه محمد رحيم خان كه در جوار باغ ارگ است، براي اصلاح با محمد علي خان و زكي خان حاضر شدند و زكي خان برخلاف ميثاق جماعتي را فرستاده، تمامي آنها را كشتند «8» و سر نظر علي خان را براي او بردند و تا عصر اين روز جنازه مرحوم كريم خان در اندرون كوچك، بي‌غسل و كفن باقي بود و در آخر اين روز به آئين شاهان، او را برداشته، غسل داده، كفن نموده، در عمارت كلاه‌فرنگي باغ ارگ برحسب وصيت او، در قبري كه براي
______________________________
(1). در روضة الصفا، ج 9، ص 129: (خوار ورامين).
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 130.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 130. گيتي‌گشا، ص 216.
(4). در روضة الصفا، ج 9، ص 133: سه پسر، يعني ابو الفتح خان و محمد علي خان و ابراهيم خان. گيتي‌گشا، ص 218.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 133، گيتي‌گشا، ص 216.
(6). پره زدن: حلقه زدن، دايره بستن.
(7). ر ك: گيتي‌گشا، ص 218، روضة الصفا، ج 9، ص 133.
(8). ر ك: گيتي‌گشا، ص 218، روضة الصفا، ج 9، ص 133.
ص: 619
خود ساخته بود، دفن نمودند «1» و نام شاهي را بر ابو الفتح خان و محمد علي خان به اشتراك گذاشتند «2».

[وقايع فارس در روزگار زكي خان]

و چون خبر وفات مرحوم وكيل در بصره به صادق خان رسيد، با سپاهي كه با خود داشت، عود به شيراز نموده «3»، در خارج شهر توقف نمود و جعفر خان پسر خود را كه خواهرزاده زكي خان بود براي استمالت به شهر فرستاد و چون از زكي خان بوي صداقت نيافت، عود به اردو نمود و روز ديگر زكي خان براي اهالي اردو، پيغام فرستاد كه اگر با من موافقت نكنيد، تمام عيال شما كه در شهر توقف دارند، به باد فناي حوادث خواهم داد و اهل اردو، دسته دسته از صادق خان گذشته وارد شهر مي‌شدند «4» و صادق خان به دوستي اهل كرمان، محمد حسن خان- سيستاني «5» را برداشته، به جانب كرمان شتافت و زكي خان جمعي را در عقب او روانه داشت و چون به صادق خان رسيدند، شكست يافتند و سركرده آنها كشته گشته، عود به شيراز نمودند.
و چون علي مراد خان زند كه خواهرزاده زكي خان و پسر اندر صادق خان بود «6»، از خالوي خود مي‌ترسيد و مي‌خواست خود را از او دور اندازد، لهذا با نواب ابو الفتح خان همداستان شد كه او را به جانبي مأمور كند و ابو الفتح خان شوريدگي اصفهان و عراق را بهانه نموده، علي مراد خان را سردار كرده، با سپاه فراوان روانه نمود «7» و علي مراد خان بعد از نظم اصفهان و عراق، وارد طهران گرديد و بعد از مدتي به قصد مخالفت با نواب زكي خان حركت نمود، چون به بلده قم رسيد و تمامت سپاه را از تندخوئي و خونريزي زكي خان هراسان ديد، با سران سپاه از در ملايمت درآمده، اندك اندك ابراز مخالفت خود را نمود و در آستانه مباركه حضرت معصومه (ع) با اعيان لشكر عهد و ميثاق بسته كه تمكين از زكي خان را موقوف دارند «8»، پس به اصفهان آمد و كوس مخالفت را بلندآوازه نمود و چون اين اخبار در شيراز به زكي خان رسيد، فورا از شيراز بيرون آمد و جارچي در شهر انداخت كه «9» بر هركه نام مردي گفته شود، جز ارباب حرفه، اگر امروز از شهر خارج نشده، به اردو ملحق نگشته، مورد مؤاخذه خواهد بود و تمامي امرا و اعيان كه بيشتر آنها، با كفش ساغري بودند، روبراه گذاشتند و در منزل باجگاه يك فرسخ شمالي شيراز، به اردو رسيدند و چون نواب زكي خان به منزل ايزد خواست «10» نه منزل شمالي شيراز رسيد، شنيد كه خزانه اصفهان را كه به شيراز مي‌آوردند، گماشتگان علي مراد خان از تعاقب آمده، بازگردانيده [اند] پس اهل ايزد خواست
______________________________
(1). ر ك: گيتي‌گشا، ص 219، روضة الصفا، ج 9، ص 133.
(2). ر ك: گيتي‌گشا، ص 219، روضة الصفا، ج 9، ص 134.
(3). ر ك: گيتي‌گشا، ص 220، روضة الصفا، ج 9، ص 134.
(4). ر ك: گيتي‌گشا، ص 220، روضة الصفا، ج 9، ص 134.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 134، گيتي‌گشا، ص 221.
(6). (از اللّه مراد خان و همشيره‌زاده زكي خان بود و والده او در سلك پرده نواب سپهر ركاب). گيتي‌گشا، ص 221، روضة الصفا، ج 9، ص 134.
(7). ر ك: گيتي‌گشا، ص 222.
(8). ر ك: گيتي‌گشا، ص 224.
(9). ر ك: گيتي‌گشا، ص 226.
(10). در متن: (ايزد خاست).
ص: 620
را در مورد مؤاخذه آورده كه چرا ممانعت ننموديد و جنگ نكرديد، پس حكم به قتل و غارت اهل ايزد خواست فرمود و چون شب شد [خان] علي خان مافي «1» و بعضي ديگر به خوابگاه او رفته، به گلوله طپانچه رهسپر آخرتش نمودند. «2»

[وقايع فارس در روزگار ابو الفتح خان]

و مرحوم ميرزا محمد كلانتر در روزنامه خود نگاشته است «3» كه: زمان استيلاي زكي خان، صد روز تمام بود و بعد از كشتن زكي خان كه روز 23 ماه جمادي اول اين سال: (1193) بود، نواب ابو الفتح خان و محمد علي خان را از ايزد خواست برداشته، به شيراز آورديم و روز ورود صد هزار نفر به استقبال آمده، نواب ابو الفتح خان را به پادشاهي تهنيت گفتند «4» و روز ديگر خطبه و سكه را به نام او نموديم و معادل پنجاه هزار تومان به لشكري و غيره به انعام داديم، لكن چه فايده كه نواب معزي اليه به مقتضاي سن شباب كه گفته‌اند: سكر الشباب اشد من سكر الشراب «5» در شب اول شاهي خود به شرب مدام و شاهدان سيم‌اندام پرداخت و روز خود و عالمي را سياه نمود و ابدا به كار مملكت و سپهداري و دفع دشمن خانگي نكوشيد و خيرخواهان او مرا پيش انداخته بر سبيل نصيحت به او عرض نمودم كه پدر جنت‌مكان شما، بعد از ده سال در استقلال سلطنت، به ارتكاب شراب مبادرت نمود و شما ده ساعت پادشاهي نكرده‌ايد، به اين كار كه مخرب امور دنيا و آخرت است، اقدام نموده، ساعتي فارغ نيستيد، پس به ظاهر نصايح مرا پذيرفت اما در باطن اعتنا نفرمود بلكه بيشتر مرتكب گشت و بعد از چند روز ديگر، باز به ملاحظه حقوق پدرش، اعاده نصيحت كردم «6» و قبايح اعمال او را به او خاطر- نشان نمودم و به عهد و ميثاق قبول نمود كه بعد از اين ترك شراب كند، سه چهار شبي تارك گشت و باز بر سر عمل آمد، بار سيم كه شيرازه‌هاي «7» كار سلطنتش روي به گسيختگي نمود، دست از جان شستم و آنچه بايد، به او گفتم، به قاعده الانسان حريص علي مامنع، رغبتش بيشتر گشت كه ساعتي دماغش از گرمي شراب خنك نشده، از معاشرت گل‌اندامان و مي فارغ نبود و نواب صادق خان از كرمان وارد شيراز گرديد و در مقام خدمت و چاكري نواب ابو الفتح خان ايستاد و نصايح مشفقانه نمود، چون سخنش را پذيرائي نكرد و جوهر او را شناخت، با اكثري از اعيان سپاه، سازگاري نمود و به‌علاوه جماعتي كه از اخلاق نواب ابو الفتح خان منزجر بودند، محرك صادق خان شده كه خودت به استقلال مباشر امر سلطنت باشي چه عيب دارد و صادق خان چند روزي به وعده دامادي، ابو الفتح خان را فريفته با سركردگان لشكر ساخته، مستعد پادشاهي گرديد و چون حقير و برادر مكرم ميرزا جاني و پنج شش نفر ديگر پاس حقوق مرحوم وكيل را داشتيم، خدمت صادق خان رفته، او را نصيحت گفته، بر سر ميثاق اولي آمده، پادشاهي ابو الفتح خان را طالب گشت و باز جماعت مفسد، راه او را زدند كه ابو الفتح خان را بي‌اختيار
______________________________
(1). در گيتي‌گشا، ص 227: (خانعلي خان مافي).
(2). ر ك: گيتي‌گشا، ص 227.
(3). روزنامه كلانتر، ص 72.
(4). روزنامه كلانتر، ص 72.
(5). مستي جواني شديدتر از مستي شراب است.
(6). روزنامه كلانتر، ص 73، و گيتي‌گشا، ص 232.
(7). در متن: (شيرازهاي).
ص: 621
كرده، خانه‌نشينش نمود و باز ابو الفتح خان، با آن حالت، از صراحي و پياله دست برنداشت و صادق خان او را در وقت مستي گرفته، حبس نمود كه گفته‌اند:
چو خسرو سرانداز باشد ز مي‌فتد ناگهان از سرش تاج كي و چند روز بعد از گرفتاري، او را از حليه بصر، عاري نمود «1» و صادق خان براي نقض عهد و ميثاق به اندك وقتي به مكافات رسيد كه عادت شد طبيعت را مكافات.
و مدت سلطنت نواب ابو الفتح خان، هفتاد روز «2» بود، پس نواب صادق خان، خطبه و سكه شاهي را براي خود قرار داد و نواب علي مراد خان بعد از واقعه زكي خان به ظاهر اقرار بر سلطنت نواب ابو الفتح خان نمود و ايالت اصفهان را به آقا باقر خراسگاني «3» داده، او را به لقب خاني سرافراز فرمود و چون خبر استيلاي ذو الفقار خان افشار خمسه [را] بر قزوين شنيد، براي تدمير او با سپاه انبوه، از اصفهان حركت نمود و بعد از ورود به آن سامان، سپاه افشار و خمسه را شكست داده، ذو الفقار خان «4» فرار نموده، در خلخال او را گرفته، روانه خدمت علي مراد خان داشتند و بعد از ورود، او را كشتند و علي مراد خان روانه طهران گرديد و چون نواب آقا محمد خان قاجار در تمامت مازندران لواي شاهي افراشته بود، نواب معزي اليه محمود خان پسر آزاد خان افغان را به سرداري سپاه زند و افغان روانه مازندران نمود و نواب آقا محمد خان، جعفر قلي خان برادر خود را به استقبال او فرستاد و فتح و فيروزي از جانب لشكر قاجار شد «5» و محمود خان كريچه‌اي به طهران رسيد و نواب صادق خان كه در شيراز سلطنتي به استقلال داشت جعفر خان، پسر بزرگ خود را روانه اصفهان نمود و اهل اصفهان او را اطاعت نمودند و چون اين خبر در طهران به نواب علي مراد خان رسيد، ايالت آن نواحي را به غفور خان داد [و] خود به جانب اصفهان نهضت نمود «6». چون جعفر خان از حركت علي مراد خان مطلع گرديد بي‌تأمل باقر خان خراسگاني والي اصفهان را برداشته، به جانب شيراز شتافت و علي مراد خان وارد اصفهان گرديد.
و چون نوروز سنه تنگوزئيل سال 1194 [1780 ميلادي]: رسيد، نواب علي مراد خان، سپاهي انبوه از اصفهان، روانه شيراز داشت و صيد مراد خان پسرعموي خود را بر آنها گماشت و محمد ظاهر خان «7»، خانواده خود را كه مأمور به كوه‌گيلويه بود، به حمايت صيد مراد خان فرستاد و آن جماعت به كوشك‌زرد «8» سرحد چهاردانگه آمده، سنگر بسته، نشستند و نواب صادق خان حسن خان پسر خود را با جماعتي از زنديه روانه كوشك‌زرد نمود و علي نقي خان پسر ديگر خود را كه والي يزد بود با تفنگچيان يزدي به مدد حسن خان روانه داشت و در كوشك‌زرد، صيد مراد خان را شكست دادند و سپاه او را متفرق نمودند و چون اين خبر به علي مراد خان
______________________________
(1). روزنامه كلانتر، ص 74.
(2). در روزنامه كلانتر، ص 74: (دو ماه و نه روز).
(3). ر ك: گيتي‌گشا، ص 234: (خراستكاني) و ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 134.
(4). (ذو الفقار خان افشار خمسه‌اي) روضة الصفا، ج 9، ص 134.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 134.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 135.
(7). (صيد مراد خان ولد خدامراد خان زند، عم‌زاده علي مراد خان). گيتي‌گشا، ص 234 و در گيتي‌گشا: (محمد طاهر خان) است. در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 45: (محمد ظاهر خان) است.
(8). در گيتي‌گشا، ص 235: (كوشك‌زر).
ص: 622
رسيد و لشكري حاضر نداشت، به جانب همدان شتافت «1» و علي نقي خان بي‌منازعي وارد اصفهان گرديد و حسن خان عود به شيراز نمود و علي مراد خان در همدان، تدارك سپاه را ديده، به جانب «2» اصفهان نهضت نمود و بعد از ورود و جنگ، علي نقي خان، به جانب شيراز گريخت و علي مراد خان در اصفهان لواي اقتدار را افراخت و لشكري انبوه به سرداري مراد خان زند «3»، روانه آباده داشت و خود در چمن گندمان «4» توقف فرمود و مراد خان به عرض رسانيد كه صادق خان، تقي خان پسر خود را با سپاهي آراسته به جانب آباده روانه داشته «5» است و علي مراد خان، اكبر خان «6» پسر زكي خان را كه از شيراز فرار كرده، به ملازمت او اختصاص داشت، با فوجي از سپاه، به حمايت مراد خان روانه آباده نمود، ليكن قبل از ورود اكبر خان، مراد خان، تقي خان را شكست داده بود و اكبر خان در آباده توقف نكرده، به جانب شيراز حركت نمود و علي مراد خان چون از حركت اكبر خان مطلع شد از گندمان به صحراي خسرو شيرين «7» آمده قرار گرفت و اكبر خان، سرحد چهاردانگه را غارت نموده، بلوك ابرج «8» را تاراج كرده، در حوالي قلعه شهرك «9» توقف نمود و نواب صادق خان، حسن خان پسر خود را با چندين فوج سپاه فارس و زند از شيراز روانه صحراي قريه هزار «10» بيضا، پنج فرسخ شمالي شيراز فرموده بعد از ورود متوقف گرديد.
و در اواخر اين سال [1194]: نواب آقا محمد خان قاجار كه لواي سلطنت را در مازندران افراشته بود، چون عايقي را در كار خود نديد، هر فوجي از سپاه خود را براي تسخير مملكتي روانه داشت و خود به خاطر جمع، با نواب فتح علي خان مشهور به بابا خان و حسين قلي خان، برادرزادگان خود، و والده مخدره آنها، در بلده بارفروش بر بساط سروري نشست و چون نواب رضا قلي خان، برادر نواب معزي اليه با عدم قابليت ذاتي، بيهوده در پي تاج و نگين افتاده، منتظر فرصت بود و چون از پراكندگي سپاه برادر والاگهر خود مطلع گرديد با جماعتي از تفنگچيان لاريجاني به شهر بارفروش آمده «11»، بغتتا بر گرد خانه نشيمن نواب آقا محمد خان، احاطه نموده، بناي تفنگ انداختن را نمودند و نواب معزي اليه، در
______________________________
(1). ر ك: گيتي‌گشا، ص 235.
(2). ر ك: گيتي‌گشا، ص 236.
(3). در گيتي‌گشا، ص 236: (مراد خان زند هزاره‌اي).
(4). ر ك: گيتي‌گشا، ص 237.
(5). در متن: (داشت).
(6). ر ك: گيتي‌گشا، ص 237.
(7). ر ك: گيتي‌گشا، ص 237.
(8). در گيتي‌گشا، ص 237: (بلوك ايذج)، در جلد دوم فارسنامه ناصري آمده است كه: ابرج در اصل بره به فتح اول و ثاني بود پس الف بر آن افزوده ابره گرديد پس تصرف عربي در او شده ابرج گفتند مانند فيروزه و فيروزج: بلوكي است شمالي شيراز از جانب مشرق به نائين و از جانب شمال به بلوك سرحد چهاردانگه و از طرف مغرب و جنوب به كام فيروز ...) ر ك: جلد دوم همين كتاب. در روزنامه كلانتر، ص 77 هم (ابرج) است.
(9). ر ك: فارسنامه ناصري، ج 2،: در بلوك ابرج.
(10). هزار: دو فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق تل بيضاست. ر ك: همين كتاب، جلد دوم، و روزنامه كلانتر، ص 77.
(11). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 146 و 148.
ص: 623
بادگيري رفته، چند ساعت به مدافعه كوشيده، چون فايده نبخشيد، لابد گشته خود را تسليم برادر نامهربان نمود «1» و ميرزا فريدون مشهور به حاجي خان جان و آقاسي خان و جماعتي ديگر از همراهان رضا قلي خان كه در باطن از عقيده‌انديشان نواب آقا محمد خان بودند، تعهد محافظت او را نمودند [و] از بارفروش به قريه بندپي «2» برده، به احترام تمام او را و برادرزادگان محترمش را خدمتگزاري نمود [ه] و در انتظار فرج غيبي نشستند و چون اين خبر به نواب مرتضي قلي خان برادر ديگر نواب معزي اليه، كه در استرآباد بر مسند اقتدار نشسته بود، رسيد از سوء ادب رضا قلي خان آزرده‌خاطر گشته، براي خلاصي برادر والاگهر، جماعتي از سواران قاجار و تركمان را برداشته، در پنجم ماه محرم سال 1195 روانه مقصد گرديد «3» و رضا قلي خان، جماعتي از اعوان خود را براي دفع مرتضي قلي خان روانه نمود و خود از بلده بارفروش در عقب آنها نهضت فرمود و چون مقدمه سپاه به ساري رسيد، از لشكر مرتضي قلي خان شكست يافته، فرار نمودند و رضا قلي خان از كرده خود پشيمان شده، به قريه بندپي رفته، دست توسل به دامن برادر والاگهر خود نواب آقا محمد خان زده، به عذرهاي بدتر از گناه متمسك گرديد و چون تقدير به وجهي ديگر بود، تير تدبيرش به هدف اجابت نرسيد و از مازندران فرار نموده «4» به خدمت نواب علي مراد خان در اصفهان رسيد «5» و چون مكانتي نديد، به شيراز رفته، خدمت نواب صادق خان را اختيار نمود و بعد از چندي به خراسان افتاده، وفات يافت و چون رضا قلي خان از قريه بندپي بيرون رفت، ميرزا فريدون مشهور به حاجي خان جان و آقاسي خان برادرش، در خدمت نواب- آقا محمد خان از بندپي به بلده بارفروش آمده، نواب معزي اليه را بر مسند شهرياري متمكن داشتند و با طايفه خود كه نزديك به سه چهار هزار نفر بودند، كمر خدمتگزاري را استوار بستند و نواب مرتضي قلي خان از ساري برادران خود را براي تهنيت جلوس روانه بارفروش داشت، ليكن جماعت بدخواهان، مرتضي قلي خان را به هوس شاهي انداختند و با خديو كامگار حضرت والا آقا محمد خان جنگها نمود و در هر مصافي شكست يافت تا به اصلاح خيرانديشان نواب آقا محمد خان خطه استرآباد و نواحي دودانگه و چهاردانگه «6» ناحيه هزار جريب را به تيول- مرتضي قلي خان مقرر فرموده، او را مقضي المرام روانه داشت. فارسنامه ناصري ج‌1 623 وقايع فارس در روزگار ابو الفتح خان ..... ص : 620
هم در اوايل اين سال [1195] «7»: نواب علي مراد خان در خسروشيرين سرحد شش ناحيه و اكبر خان زند در نزديكي قلعه شهرك ابرج و حسن خان پسر نواب صادق خان در قريه هزار بيضا توقف داشتند و به اصرار اكبر خان، علي مراد خان وارد بلوك ابرج گرديد و نواب صادق خان از خواب غفلت بيدار شد و پسران خود علي نقي خان را از كرمان و جعفر خان را از بهبهان احضار فرمود و چند فوج ديگر را روانه هزار بيضا نمود كه حسن خان به استعداد تمام
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 150.
(2). (به نشل و بندپي)، روضة الصفا، ج 9، ص 150.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 151، ضمنا محرم اين سال مقارن با ژانويه 1781 بود.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 152.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 153.
(6). در متن: (دودنگه، و چهاردنگه)، ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 156.
(7). مقارن 83- 1782 ميلادي.
ص: 624
در قلع و قمع سپاه علي مراد خان كوشش كرده، او را از نواحي فارس بيرون نمود بلكه اصفهان و عراق را مسخر نمايد كه در اين ميانه، [ميان] افواج ايلات و لشكر دشتستاني در صحراي هزار [بيضا] اختلاف شده، بر حسن خان شوريدند و حسن خان از عهده نظم آنها برنيامده، از سپاه خود فرار كرده از هزار بيضا به دو ساعت وارد شيراز گرديده، ماجري را خدمت والد ماجد خود معروض داشت و چون خبر آميختگي سپاه حسن خان به اكبر خان رسيد، فورا حركت كرده، از تعاقب آنها آمده، جمعي را قتيل و برخي را اسير نموده، صورت اين فتح خداداد را به نواب علي مراد خان رسانيد و روز ديگر نواب معزي اليه و اكبر خان وارد جلگاء شيراز شده، در صحراي قبله و قريه‌كشن «1» نيم فرسخ و فرسخي مغربي شيراز، سنگر بسته، به محاصره شيراز پرداختند و صادق خان مجلس مشاوره را فراهم آورد و اعيان دولت خود را خواسته، سؤال فرمود كه چه كار بايد كرد، مرحوم ميرزا محمد كلانتر نوشته است: «2» من عرض كردم: چون ايلات از شما مأيوس گشتند به علي مراد خان ملحق شدند و عيال آنها در شيراز است، تمامي عيال آنها را از شهر اخراج كنيد كه هر يك عيال خود را برداشته به اوطان خود رفته، بيشتر لشكر علي مراد خان متفرق شوند، بعد با علي مراد خان به همه قسم رفتار مي‌توان نمود و صادق خان در آن مجلس عرض مرا قبول نمود و فردا صبح از اين عقيده برگشت به خيال آنكه ايلات براي استخلاص عيال خود از علي مراد خان جدا شده، خدمت صادق خان مي‌آيند و به اين خيال باطل محصلان شديد بر عيال آنها گماشته، انواع زجرها را به آنها نمودند و مبلغها از آنها گرفتند «3» و ايلات چون از اين واقعه مطلع شدند، ترك عيال و منسوبان خود كرده، بيشتر از پيشتر در خدمتگزاري علي مراد خان قيام نمودند و چهار ماه بر اين منوال گذشت و از داد و بيداد عيال ايلات، مردم شيراز به ستوه آمدند، خصوصا بر حقير بدتر از همه سخت مي‌گذشت، ليكن توسط من گاهي فايده داشت و گاهي نداشت